سلام... نمي دونستم اسباب کشي کرديد. مبارک باشه قالب قشنگي داره.امان از اين بازي شب يلدا...حتي من هم که وبلاگ ندارم مجبور شدم اين بازي رو انجام بدم يعني رفقاي نابايم مجبورم کردند.
مورد اول : اينو آخر ميگم.
مورد دوم: با معلمتون شديداااااا موافقم.
مورد سوم: وقتي خوب فکر کردم ديدم خيلي هم جاي تعجب نداره....فقط همچين پدري ميتونه چنين فرزندي رو تربيت کنه
مورد چهارم: "... نسل من گستاخ نيست فقط فرصت ابراز وجود نداشته حالا شده عين يه فنري که جمع شده والان فرصت باز شدن پيدا کرده..."
مورد پنجم: من هميشه عکس اين رو شنيده بودم.
مورد ششم: خصوصيت خيلي لذت بخشيه...البته به شرطي که ماجراي مربوطه تموم شده باشه.
دوباره مورد اول: براي من اين طور اتفاق ها عجيب نيست.خيلي هم عاديه.حتي هنوز.اگه وطنم رو انقدر دوست نداشتم هيچ وقت به خاطر اين چيزا پدرمو نمي بخشيدم.
پي نوشت : "به نظر شما اين شخصبت ما اونقدر جا داره براي کار کردن که بشه يه تز فوق ليسانس تميز از
تو ش درآورد؟؟؟" فکر مي کنم قرار شد که من ديگه در مورد روانشناسي صحبت نکنم.
غير از اين پست دو تاي قبلي هم واسه من جديد بود و همين امشب خوندمشون ...چه شب طوفانيي بود امشب!