هههههههههووووووووووفففففففففففففف
بالاخره همشو خوندم
سلام...
الا ياايها الساقي أدركأسا و ناولهاكه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
وقتي با وبلاگتون و مطالبتون آشنا شدم؛ جز اين بيت چيز ديگه اي به ذهنم نيومد ...خيلي وقتها فكر كردم راجع به حركت نسل قبلي ما براي جنگ؛ اينكه چي ديدن، چي فهميدن و چي شد اينطور رفتن ...طولي نكشيد كه با آشنا شدنم با زندگي حضرت امام، جواب سئوالهام رو گرفتم ... ولي سئوال جديدتري برام ايجاد شد! من بايد چي كار كنم ؟ نعمت جنگ كه تموم شد! ... من، حالا ... ؟
سلام بر خواهر خوبم
عيد بر شما هم مبارك.
به روي چشم ما هم مي نويسم آنچه هستيم...
و آنچه بوديم...
فقظ يه كم فرصت بديد ...باشه؟
ممنون
حق يارت
سلام آرام
الان رفتي ولي عزرائيل هنوز جون ما رو نگرفته . عجب جوني دارم من .
خاطرات قشنگي بود ، مخصوصا خاطره ي سومي .
مي خوام مثله يه آدم با شخصيت برم .
يا علي