گفتمش خدا جون ، نكنه بيام و نباشم . نكنه بيام و در وا نكني تا عقده وا كنم . گفتم خدا جون مي دوني مي خوامت ، مي دوني كه روم نميشه بگم ( مثله همون بچه كه از پدرش خجالت مي كشه )
ولي آقا جون اگه باس نيام ، كاري كن اسمم در نياد ، زوري نمي خوام ، مي خوام از ته دلت از بودنم راضي باشي .
خدا گفت : باشه ؛ نيا