سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آرامش طوفانی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

هر کی خوابه خوش به حالش !‏

وقتی قرار باشه بعد مدت ها بنویسی حرف برای گفتن زیاد میشه وحوصله خواننده کم

اما حرف زبون نفهمه ! پس میخواد که بیاد ! ببخش...

اولا ...

پیروزی اصول گرایان بر طرفداران امداد های غیبی ، بر روزنامه وزین کیهان ، بر طرفداران حزب پادگانی

بر همه ی ارزش مداران ضد اصلاحات، بر مخالفان مافیای قدرت و ثروت وسیگار و کلیه ی فامیل وابسته، بر عدالت محوران مهر ورز مردمی وخادم به خلق ، بر همه فن حرفان بی رقیب  درعرصه اقتصاد وسیاست خارجی .......................................................

مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا رک باد !!!!

 

دوما ...

روز معلم واسه من یاد آور تخم مرغای رنگی  پر از گل که از یه هفته قبل درستش می کردیم اما هیچ وقت نمی شد که بزنیم به سقف ویه بارهم که شده ،  محض رضای خدا صاف بیاد وبریز رو سر معلمامون!

روز معلم واسه من یاد آور بوی گلای یاس که بچه ها تا یه هفته از باغچه ی خونه هاشون میچیدن وکلاس بوی یاس میگرفت

روز معلم واسه من یاد آور تک تک معلمای ابتدایی وراهنمایی ودبیرستان با همه تلخ وشیرینایی که داشتن

 

کلاس چهارم ابتدایی خانم طوطیان معلمم، همراه با بهترین خاطرات ثبت شده نه اینکه بقیه نشدن همه رو دوست دارم خیلی زیاد اصولا بچه مثبت بودم وهم اونا منو دوست داشتن هم من اونا رو اما خانم طوطیان یه چیز دیگه است به یک دلیل بزرگ ... این دلیل بزرگ  بعداز 11 سال برام یاد آوری شد چون وقتی داشتم با علیرضا حرف میزدم احساس  کردم مدرسه نره بهتره اینه که بعضی معلمین محترم این جوری شخصیت این ها رو خرد کنن وکاری کنن که یه بچه اول راهنمایی وقت حرف زدن با من ، به خاطر زیادی اضطراب و تلخی خاطره ای که داره میگه سوزن های برس موهاش رو یکی یکی بکنه ! نمیخوام روز معلم مقام  معلم رو زیر سوال ببرم یا بعض کارهایی که می کنن رو زیر سوال ببرم ؛ حیف که زمان نیست تا این اتفاقات رو، برخورد معلمین امروز وحتی سیستم داغون آموزشی رو نقد کنم

 اون  دلیل بزرگ وبا اهمیت این بود که خانم طوطیان به من شخصیت داد،  به من اعتماد به نفس داد ،  به من اعتماد می کرد و ازم میخواست کمکش کنم واین بزرگترین دلیل بود  تا من همیشه توی  ذهنم حفظش کنم

معلمی همیشه آروزم بوده ... هنوزم آرزومه مدیریت یه مدرسه رو داشته باشم و دغدغه های تربیتی وفرهنگی که همیشه داشتم رو اونجا پیاده کنم امیدوارم به حقیقت بپیونده

روز معلم رو تبریک میگم اول به بابا که هم معلم من بوده هم معلم یه عالمه شاگرد ریز ودرشت وبعد به دکتر پورحسین که همیشه معلمی میکنن وبعد هم به همه ی معلمینم از معلم مهد کودک خانم پارسایی تا الان که اسم معلم ها عوض شده ومیگیم استاد !

 

سوما ...

تلوزیون یه تبلیغی نشون میداد 2 شب پیش ، که یه آقایی به خاطر خوب کار کردن تشویقی گرفت وهمکارش جریمه شد ؛ تا اینجا همه جیز مرتب ... آخر این انیمیشن صدای اذان رو میشنوی واون آقا که میره تا نماز بخونه؛ اینم خوبه اما...

این آقا محاسنی داره که در ذهن بیننده یک قشرخاص رو یاد آوری میکنه ، من مخالف ریش گذاشتن نیستم ! اما مخالف قشری نگری ام . من با کسانی که شان ظاهرشون رو حفظ نمی کنند اما معتقدند دل باید پاک باشه مخالفم چون معتقدم رفتار آدمها اگر چه تابعی از اون چیزی که که در درونشون میگذره اما رفتارشون روی باطنشون اثر میذاره ( این حرف هم علمی هم برگرفته از متن دین) با این حال، مخالفم که حتی در یک انیمیشن ساده ، این طور القا کنیم که فقط آدمهایی از یک قشر خاص وبا داشتن محاسن، به موقع نماز می خونن

ریش داشتن یا نداشتن ملاک نیست ، دیدم آدم هایی رو که خروار خروار ریش داشتن اما ریا وزهد فروشیشون نمره ی 20 میگیره ، وحتی اساسی ترین دستورات خدارو زیر پا میذارن ومثل نقل ونبات به آبروی آدم ها حمله می کنند ، تهمت میزنن و...

به اندازه کافی در حق دینمون ظلم کردیم ، خواهش میکنم به اسم دین، ریش رو سمبل دین داری نکنید ...

( اینا رو گفتم که بگم حتی یه تبلیغ ساده انیمیشنی چقدر میتونه در بلند مدت تفکرما رو ونسل ما رو جهت بده )

 

چهارما ...

توی ا نجمن علمی ( روانشناسی – دانشگاه تهران) قرار گذاشتیم ترین ها رو انتخاب کنیم البته برای هر ورودی جدا، 10 تا ملاک بود ، من شدم سیاسی ترین !!! در پر سوال ترین هم کاندیدای سیمرغ بلورین شدم ! بااینکه فقط 2ماه از گفت وگوهای علنی من درباره  سیاست  میگذره، وفقط یه عده مطلع بودن اما نمی دونم چرا همه نوشتن سیاسی ترین !!! اگر چه در جو فعلی دانشگاه ما سیاسی بودن افتخار بزرگیه ومن همین جا اعلام خوشحالی و ذوق زدگی میکنم!!

در همین راستا این ماجرا رو هم بگم که امروز سر کلاس تبلیغات وارتباطات  ، دکتر پورحسین بهمون یه سری کلمه دادن وازمون خواستن اولین تداعی های ذهنیمون رو درباره اش بگیم  در مقابل اسم دانشجو نوشتم : بی تفاوت !

قرار شد دکتر، نظرات بچه ها  رو درباره ی طرح امنیت اجتماعی وتداعیهایی رو که نوشته بودن ، برسونن به سردار رادان ؛ نظرات جالب بود  وتفکر بر انگیز . اگه یه پیوستار در نظر بگیریم هر کس یا این طرف بود یا اون طرف یا مخالف سر سخت یا موافق سر سخت( حد اقل توی اون برگه هایی که دکتر خوندن این طور بود) واین نتیجه میدهد که : طبق معمول قضاوت های ما، همه یا هیچ !!( با کسر چ )

 

پنجما...

سر کلاس روان سنجی فروغ بالای جزوه ام نوشت : دقت کردی چقدر خودتو درگیر کردی ؟ چقدر چشات خسته است ؟ دوست داری یه کم بخوابی ؟

همون طوری که داشتم به حرفای دکتر فراهانی گوش میدادم بالای دفترش نوشتم :

هر کی خوابه خوش به حالش    ما به بیداری دچاریم !

 یه روزی که خیلی هم نزدیکه ناخواسته منو می خوابونن یه جایی به نام گور! بذار از این بیداری استفاده کنم ...

 

ششما ...

مدتی ازش مرتب یه چیز رو میخوام :

بهم قدر ت بده حق رو از باطل تشخیص بدم

 قدرت بده حق رو که شناختم فریادش کنم و از گفتنش نترسم

این روزها او حسابی هست من اما نیستم ... همون قدر که خونه نیستم همون قدر که با فروغ نیستم همون قدر که ...

 

هفتما ...

نوشته ها همون طور که جاری شد نوشتم بی ربط بود یا نبود ... مهم نیست

 اینجا که دیگه مال خودمه ، میخوام فقط جاری بشم ...  بی هیچ دغدغه ای


در این زمانه ی بی های وهوی لال پرست ...

من دلم گرفته نه برای اینکه آسیب روانی 2 رو شدم 16 وداشتم شاخ در می آوردم

من دلم گرفته نه برای اینکه همیشه از درس های دکتر قربانی بالای 16 نمی گیرم

من دلم گرفته نه برای اینکه آموزش دانشکده ی ما مرا نه یک دانشجو ، که دیوار می بیند ( کاش دیوار می دید!) وانگار باید هزار منت بگذارد روی سرم تا بلکه جبران کار نکرده اش را بکند

من دلم گرفته نه برای اینکه بلیط( افرا) دیگر پیدا نمی شود ومن هم آنقدر رو ندارم که برم پشت در تئاتر شهر تا بلکه یکی نیاید وب ه زور خودم را بندازم توی سالن

من دلم گرفته نه برای اینکه دیروز ظهر، وقتی توی بسیج ،یکی از دوستان مسیج داد که آیت الله توسلی در حال دفاع از نوه ی امام وبیت ایشان، درگذشت ومن از تعحب تقریبا فریاد زدم، هیچ کس نپرسید چیه ؟!! واصلا آیت الله را نشناختند !!!!!

من دلم گرفته نه برای اینکه بسیج ما، به جای اینکه ببینید او کیست وحد اقل پیامی بدهد وتسلیتی بگوید( به رسم همه ی آنهایی که فقط بعد از رفتن آدم ها یادشان می آید چه شده ) برای رفتن مردی که یکی از طلایه داران ولایت فقیه و مدافع اندیشه های امام بود،به دنبال جواب دادن به حرفهای بچه های انجمن اسلامی توی نشریه شان هستند !

من فقط غمگینم... یک چیز مهم را گم کرده ام ... یک سند قدیمی که مثل نسخه های خطی حافظ ومولانا حتی بیشتر ، ارزشمند بود

برای منی که امام ندیدم وهر چه میدانم از شنیده ها وخوانده هاست، رفتن مردی چون آیت الله توسلی مثل گم کردن یک چیز مهم در زندگی اسن مثل گم کردن همان سند قدیمی...

من بغضم گرفته چون هر روز که می گذرد احساس می کنم از امام دورتر می شوم

من به بچه هایم فکر می کنم ... به نوه هایم... اصلا به همه ی بچه های چند نسل بعدم ... که چطور خواهند توانست امام را بشناسند ....

من فقط دلم گرفته همین .... 

اصلا تو بگو چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را ....

پی نوشت: دکتر پورحسین عزیز این بار واقعا این عکس حال این طوفانی است ... غمگین غمگین...


اگرچه نزد شما تشنه ی سخن بودم کسی که حرف دلش را نگفت من بودم !

امام عزیزم سلام

 از شروع بگم  من همونی ام که هر روز صبح بابا بغلم میکرد تا قدم برسه به عکس شما که روز دیوار بود تا بتونم اون عکس رو ببوسم ...

یادم هست سال اول دانشگاه وقتی با یه روانکاو مشغول صحبت درباره ی روانشناسی شدم کم کم حس کردم جدی جدی داره روانکاویم میکنه! منم که بدم نمیومد، پایه شدم وهرچی پرسید جواب دادم. یادمه اولین سوالی که گفت این بود:

اولین خاطره ای که از قبل از 2 سالگی یادت میاد چیه ؟ فکر کردم وگفتم فقط یه چی مدام جلو چشممه

رو دوشه بابا توی جمعیت تو جماران بابا گریه میکرد ومیخوند

                                         هستی ام بودی    رفتی از دستم

                                         تو چرا رفتی       من چرا هستم

                                         ای خمینی جان   ای خمینی جان...

ومن که این شعر رو یاد گرفته بودم اما به نوع دیگه که متانسب با دوران حیات شما بود، زود یاد گرفتم وبا بابا زمزمه کردم انگار نمیفهمیدم چه بر سرمون اومده ...

اینو گفتم که از سابقه ی آشناییم بگم با شما

همین الان عذرم رو بپذیرید اگر مجبور میشم از بعضی خاطراتم حرف بزنم احساس میکنم آرومم میکنه واین احساس درماندگی آموخته شده روازم دورمیکنه.اصلا راست راستش رو بخواید اومدم شکایت پیش شما واسه همین لازمه یه چیزایی رو بگم که بدونید اگر چه نسل سومم و3 ساله بودم که رفتید اما دلم میسوزه برای انقلابی که رهبریش کردید وبغضم گرفته از همه ی آنچه که به نام شما گاهی به دست حتی دوستداران وبه اصطلاح یاران شما بر سر اصول همین انقلاب میاد

توی دوره ی راهنمایی وقتی بابا برای انتخابات آقای خاتمی در تلاش بودند وهمه حسابی به شور وشوق اومده بودن؛ گاهی عزیزجونم تذکر میداد که حواست باشه حرفی نزنی یا چیزی نگی که بگیرنت ببرن دق دل باباتو سر تو خالی کنن ! واشاره میکرد به دختر یکی از رجال که کتک مفصلی خورده بود! هنوز نمیفهمیدم دنیا دست کیه ! درواقع این اولین تجربه ی اتخاباتی بود که درک میکردم

گذ شت... میشه گفت سیاست نه تنها جز دیانتمون که عین وجودمون شده بود ...

زیاد نمیگردم توی اون دوران که با همه ی جوانی انگار عمری گذشته بر ما ! گاهی که تصاویر مستند میبینم یا فیلم وخاطره ی مورد وثوق میبینم ومیشنوم ، با خودم میگم خدایی چقدر زحمت کشیده شده تا همینجا رسیدیم

همین دو سه ماه پیش بود، بابا کتاب خاطرات آقای مهدوی کنی رو آورده بود ومیخوند واز من هم خواست بخونم حتی گفت اگه وقت نداری همه اش رو بخونی ،یه جاهایی رو علامت زدم بخون . گفتم : حاج آقا برا چی بخونم ؟ تا اونجایی که اطلاع دارم ایشون شما وتفکرات شما رو که هیچ منم قبول نداره !وجه اشتراکمون چیه ؟؟!حرفهایی میشنوم از ایشون که با تفکرمن یکی جورنیست . میدونین بابا چی گفت ؟ حتما میدونین !شما اونا رو تربیت کردین اونا یار شمان ... گفت : من میخوام تو همه ی کسانی که برای این انقلاب زحمت کشیدن رو بشناسی وبا خدماتشون آشنا بشی حتی اگه باهاش اختلاف سلیقه داشته باشی تو نسلی هستی که انقلاب رو ندید؛ نمیخوام به واسطه ی این اختلاف فکر، زحمات آدمهارو فراموش کنی ... ومن خوندم !

امام خوبم من مطمئنم که این همون جمهوری که مد نظر شماست ، همون جمهوری که روی بیلبورد نزدیکای میدون توحید درباره اش فرمودید: اگر میخواهید اسلام حفظ شود این جمهوری را حفظ کنید ( قابل توجه تئوریسین های حک.مت اسلامی)؛ نه شما ، که اجداد ساداتتون مگر نبود علی (ع) که گفت ابن ملجم را نکشید تا وقتی اسیر شماست ازحقوق یک اسیر محرومش نکنید وحتی وقت قصاص عادلانه رفتار کنید ... این یعنی منطق، یعنی آزادی ( قابل توجه کسانی که هنوز هم پشت تریبون مدرسه ی شاهد روبه روی عکس شهدا خاتمی را لعن میکنند بابت آزادی !! افلا تتفکرون ؟؟؟؟؟؟؟)

اما ...

امشب خانه ی دوست دبیرستان مهمان بودم با دوتای دیگر سه تایی ما معروف بودیم به مثلث شیطان ! روزگاری داشتیم ! به مامان وبابا گفته بودم امشب ممکنه دیر بشه چون بعد سالها فرصتی شده هم رو ببینیم همیشه تلفنی حرف زدیم حدود ساعت 9یا شاید هم 9:30 بود که بابا sms داد : کانال 3 ، خنده را رها کردم وخواستم تلوزیون رو روشن کنن وبزنن 3. برنامه ی محرمانه بود وروحانی که هرچه فکر کردم نامش را به خاطر نیاوردم اما چهره آشنا بود نشد که ببینم یعنی صدای خنده ی بچه ها وسوسه میکردم که به تجدید خاطراتمون بپردازیم همچنان!! 5دقیقه گذشت ، دوباره صدای زنگ sms : جالبه بدونی ایشون رد صلاحیت شدن! یه چیزایی شنیدم حد اقل انقدر دستگیرم شد که این آدم هم خودش هم خانواده اش چه مرارت وسختی برای انقلاب کشیدن

به محض اینکه وارد خونه شدم بابا گفت : دیدی؟ گفتم نه درست حسابی کی بود ؟ گفت هادی غفاری

ومن به هادی غفاری هایی فکر کردم که رد صلاحیت شدند به نام عدم التزام به اسلام وولایت فقیه ...

حتی به کسانی که نه به اندازه ی هادی غفاری اما به اندازه خودشان برای این نظام تلاش کردند

ولات فقیهی که به خاطرش انقلاب کردند وشکنجه شدند

اسلامی که برایش شهید وجانباز دادند

3 سال است توی این مملکت مدام میشنوم همه با رئیس جمهوردشمن اند  

3سال است تنها حق مسلم ما انرژی هسته ای است اما اساسی ترین حقمان یعنی حرف زدن واز دردها گفتن شده تابو ! باورتان میشود ؟

آقا دلم پر درد است ... وقتی دوستم گفت توی برگه ی رای مینویسم علی ( شوهرش را میگفت ) دلم سوخت

نه اینکه چرا مینویسد علی ، از اینکه هم سن وسالان من اینقدر بی تفاوت شده اند

آقا میدانم قبول دارید همه اش تقصیر دوستان من وهم نسلانم نیست وقتی منی که توی جمع دوستانه مان به سیاسی معروفم ، مدتهاست حرفی نزدم، خطی ننوشتم ،چطورازآنها توقع داشته باشم بی تفاوت نشن ؟

تنها کاری که تونستم بکنم این بود که بعضی حرفهای شما رو براشون تعریف کنم وبگم این نیست اون چیزی که امام میخواست مثلا از آقای محسن رفیق دوست( از سران سپاه اول انقلاب) گفتم برشون واینکه خودش گفته بود :

امام مرا فراخواندن وپرسیدند برای ورود افراد به سپاه چه سوال هایی میپرسید؟ گفتم چطور؟ فهمیده بودم چیزهایی شنیده اند. فرمودند : آیا میپرسید مرجع تقلیدشان کیست ؟ گفتم بله فرمودند : به شما چه ربطی دارد ! گفتم : آقا جان ما میخواهیم اینها را تربیت کنیم بفرستیم بجنگند ، شهید شوند و... گفتند مگر مقلد این یکی شهیدمیشود آن یکی نه ؟؟!! دیگر نپرسید این سوالها را – هفته نامه ی شهروند امروز-

وبه این فکر کردم که گاهی جرئت نمیکنی بگویی مرجع تقلید تو آیت الله صانعی است ( کسی که شما ایشان را فرزند خود دانسته فرموده اید از مباحثه با ایشان حظ برده اید- 18/4/1364 درجمع اعضای دیوان عالی) چرا ؟ چون جزءهفت مرجع معرفی شده ی حوزه نیستند !!  

بهشان گفتم امام رو بشناسیم وراهش رو ادامه بدیم واندکی صبر کنیم ، سحر نزدیکه

اما حکایت من شده حکایت آدمی که سکوتش از رضایت نیست امابه خاطر حفظ ارزشهایی که بهش معتقده سکوت کرده

میخوام حرفی رو بزنم که نمیدونم عواقبش چیه اما چون مخاطب شمایید ومن هم اومدم که سفره ی دل پیش شما باز کنم هر چه باداباد ..اگرچه عده ای که تجربه داشتند گفتند ساکت باش میگیرنت ومجبورت میکنن به کرده ونکرده ات اعتراف کنی! اما من یاد گرفته ام یا کاری نکنم یا اگه کردم پاش وایسم پس نوشتن به شما ودادخواهی عده ای از شما جرم نیست مگر اینکه این هم تازگیها مد شده باشه

فردی که ازآشنایان بود سال اول دانشگاه با توجه به جو سیاسی دانشگاه تهران وشناختی که از من داشت ومیدونست نه به واسطه ی شلوغ کاری واختلال ومخالفت با اسلام ونظام که به واسطه ی منش پدرم از گفتن حق ابا ندارم، گفت:

کاری نکن که به غلط کردن بیفتی ! خیلی از کسانی که تو ماجرای کوی دانشگاه از درس خوندن وادامه تحصیل وحتی کار در مشاغل دولتی محروم شدن، گاهی میان پیش من ومیخوان که کمکشون کنم اما خودتم خوب میدونی که کاری نمیتونم بکنم

گفتم : مگه من میخوام چی کار کنم بابا؟؟! یا من خیلی ساده ام یا اوضاع خرابتر از اونیه که من فکر میکردم

گفت :چون تازه کنکور دادی ، کنکوری حرف میزنم بلکه بفهمی !  گزینه ی دو!!

امام عزیزم مرد تاریخ زندگیم میدونی اولین شعری که یاد گرفتم چی بود ؟! رفتم جبهه  دیدم دشمن   از جا پردم  خنجر کشیدم  گفتم مزدور ...) میبینی امام خوبم؟ درست که گفتی "من " شیطان است اما این من من گفتنها یا اعوذ با الله من شر نفسی همراه است ! اینها رو گفتم که بدانی از 2 سالگی برای دفاع از ارزش های مورد نظر تووشهدا لباس رزم پوشیدن وبه جبهه رفتن را یاد گرفته ام وحالا نوشتن این نامه ، حکم جبهه رفتن دارد برای من  

 حتما همین الان که دارم اینها رو مینویسم صدای مامان رو شنیدید که گفت : برنداری چیزی بنویسی تو وبلاگت ها! ظهر داشتی به بابا میگفتی حیف که میترسم به درسم لطمه بزنه اگه نه یه عالمه حرف دارم برا نوشتن !! نکنی این کار رو ها ؟ ومن که گفتم چشم ...

 

آقای عزیزم الان که اینها را برایتان مینویسم اشک میریزم نه برای اینهمه آزادی بیان(!) که برای انقلابی که هنوز هم جزآرمانهای بزرگ منه ، نه برای ارضای حس کنجکاوی وشور جوانی که جوانهای امروز مملکت ما گاهی 10 سال از خودشان بزرگترند پس شوری نمانده ! آقا ، من دلم میسوزد حتی برای آیت الله خامنه ای نمیدانم ایشان چرا سکوت کرده اند ؛ شاید هم حق دارند چه بگویند در شرایطی که به یمن حق مسلم مان ودشمنی دیرینه مان با اسرائیل (که چه زیبا گفتید اگرهمه ی مسلمانان یک سطل آب روی اسرائیل بریزند  نابود میشود) همه ی دنیا با ما سر ناسازگاری دارند وکافی است بفهمند انقلاب ما به جای آنها دارد از تنگ نظری ها وبی تدبیری ها وسوءمدیریت ها آنهم از خودی ضربه میخورد ! باور کنید به حال آقای خامنه ای هم غصه میخورم اما کاش ایشان در این شرایط فکری بکنند ، کاش حرفی بزنند که مردم کار عده ای را به پای ایشان ننویسند یاد سخنرانی پارسالشان افتادم که تذکر دادند به آقایان شورای نگهبان اما ...

نمیدانم ... به خدا قاطی کرده ام ! که لبریزم از گفتن ولی در هیچ سویم محرمی نیست ...

راستش این روزها شعر وغزل هم توی دلم جوانه نزده ، میخشکد ! پس اجازه بدهید از محمد علی بهمنی وام بگیرم وشعری بنویسم برایتان که عجیب طوفانی ام ...

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است

دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است ...

دریا ومن چقدر شبیهیم گرچه باز

من سخت بی قرارم و او بی قرار نیست !

با او چه خوب میشود از حال خویش گفت

دریا که از اهالی این روزگار نیست

امشب ولی هوای جنون موج می زند

دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست

ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ، ببین

دریا هم اینچنین که منم ، بردبار نیست .................................

 

برایمان دعا کنید هر چه باشد شما هم زحمت کشیده اید هم خون دل خورده اید امیدوارم چشم شما هم مثل چشم بعضی یارانتان خون نبارد ...

ارادتمند : از همان گهواره خوابهایی که قرار بود و( هست) که یاراتنان باشند ...

 

پی نوشت  1: دوستم پرسید فردا میری راهپیمایی ؟ گفتم میرم  ! گفت واقعا ؟ گفتم آره میرم تا دینم رو به امام وشهدا همه ی کسانی که برای این انقلاب 29 ساله زحمت کشیدن ادا کنم اما الزاما از عملکرد کسانی که اون رو اداره میکنن راضی نیستم گفت اینم حرفیه ! شاید منم اومدم

 

پی نوشت 2:  برای خواهرم وبلاگی ساختم مثلا برای ژرسش مهر ! بس که اصرار داشت شرکت کنه وبلاگ به نام اونه اما همه ی اونچه که این طوفانی میگه رو مینویسه ! بد نیست اگر سری هم به اون بزنیhttp://bedonbalehoviyatam.blogfa.com

 

 

 

 


اولین حاشیه نگاری آرام طوفانی روانشناس !‏

بهداشت روان -  دوشنبه -  28/8/86

مزلو میگه :

یکی از ویژگی های انسان سالم اینه که تجربه های زندگی براش تازگی داشته باشه همیشه،  شخصیت های سالم احساس تکراری بودن نمیکنن وهر روز که طلوع خورشید رو میبینند، لذت میبرند.

استاد میگه :

وقتی 15 ویژگی که مزلو گفته رو خوندین ببینید چقدر شخصیت سالمی دارین

 

با خودم میگم من هر چند وقت یه بار احساس تکراری بودن میکنم صبح پا شدن ، اومدن  دانشکده ورفتن سر کلاس و گوش دادن ونفهمیدن وگاهی فهمیدن وخونه اومدن ویه کم تلویزیون دیدن وخوابیدن ودوباره...! من خیلی وقتا احساس تکراری بودن میکنم ! به نظرت من آدم سالمی ام ؟؟؟!

یکی از ویژگی های روانشناسی خوندن اینه که هر روز احساس میکنی یه چیزیت هست ! البته استادا از روز اول هشدار میدن که زیاد به خودتون نگیرین اما این اتفاق ( به خود گرفتن) غیر قابل اجتنابه

مدتهاست احساس میکنم خیلی فکر تو سرمه اونقدر که نمیدونم چه جوری بگم . احساس میکنم افکار خیلی جلوتر از من حرکت میکنن. البته این ویزگی طبیعی افکاره اما فکر میکنم در مورد من خیلی غیر نرماله ! گاهی از سرعت وفشار حرکتشون تو ذهنم همه چی رو گم میکنم حتی روند طبیعی تفکرم میریزه به هم یه عالمه حرف دارم برا گفتن اما بر خلاف بچگیا (!!) که فرصت برا نوشتن بود و من انواع و اقسام دفترها رو داشتم ( دفتر نامه هایی که برا دلم مینوشتم، دفتر پرتغالی ، دفتر خاطرات روزانه ی معمولی ، دفتر نامه های دلم برای من ،  دفتر نامه های دلم برای زهرا، رفقا و...) این روزا برا نوشتن وقت کمه ؛ حتی خاطرات مختصر روزانه هم مدتیه رو دوش ثانیه ها گم میشن . توی آسیب شناسی میخوندم که یکی از ملاکای DSM برای بیماران ا فسرده ی  دو قطبی ( manic) اینه که پرش فکر دارن یعنی مدام توی سرشون انواع فکرها هست وانگار که اونا از افکارشون جا میمونن ! پس لابد دچار manic  شدم ! البته مثال نقضش اینه که افسرده ی دو قطبی دوره های افسردگی مهاد وآشفتگی رو متناوب داره اما من اینجوری نیستم ! در واقع آشفتگی به معنای واقعی کلمه ندارم و افسردگی هم نه اونجوری که بشه اسمش رو گذاشت افسرده ضمن اینکه آدم افسرده مهمترین ویژگیش کاهش ارزش خود اما من اصلا دچار کاهش ارزش خود نشدم وعزت نفسم همچنان نمره ی بالا میگیره !! تازه  زن داییم پیشنهاد کرده توی فامیل کارگاه بذارم ! این ارزش خودمو برده بالا کلی !!!!

با این وضع ممکنه دچار خود بیمار پنداری شده باشم ! اخه این روزا وقتی زیر گلومو فشار میدم درد میگیره به شدت ،  اطراف لبم هم جوش میزنه درحالی که اصلا سابقه نداشت ! یاد اون موردی افتادم که اومده بود کلینیک واتفاقا فوق روانشناسی بود وخود بیمار پپنداری گرفته بود وفکر میکرد ایدز داره اما نه ... خود بیمار پنداری ام ندارم چون این بیمارا معمولا به صورت وسواسی گیر میدن به یه بیماری اما من تو 24 ساعت دو بار یادم میاد که این جوشه چرا زده پایین چونه ام !!!

ای خدا ... روانشناسی که نتونه بفهمه چشه خوبه بهش بگیم crazy  psychologist ؟؟!!

دو حالت داره : یا چیزیم هست وفکر میکنم نیست

یا هیچیم نیست و فکر میکنم هست !

پیدا کنید پرتقال را !

 

 

پی نوشت : سرکلاس روانشناسی  مثبت حرف شد که یه بچه ی کوچیک وقتی از یه بچه ی بزرگترش کتک میخوره وکاری نمیتونه بکنه به محض دیدن پدرش شیر میشه میره پشت سر بابا وامیسته و کلی ام قپی میاد ومقایسه کردیم با فرهنگ توکل واینکه یکی از کارایی  که میشه برای well being  انجام داد همین توکل کردن ودعاست در واقع ما به قدرتی تکیه میکنیم که میدونیم قویتر ماست بنابر این آرامش میگیریم ( مکانیزم دعا هم همینه ) همون موقع گوشه جزوه ام نوشتم : خدااااا یه عالمه بچه ی بزرگتر از خودم میخوان تا میخورم بهم بزنن ، میشه من پشتت قایم شم و حواله شون کنم به تو ؟ میشه دستاتو محکم بگیرم و بهشون پز بدم که تو رو دارم