سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آرامش طوفانی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را ؟؟؟؟؟؟

توی امتحان استخدامی آموزش وپرورش شرکت کردم.
گفتم میشم مشاور مدرسه، با بچه ها بودن رو دوست دارم خصوصا دبیرستانی وراهنمایی رو.
گفتم 3-4 روز در هفته میرم سر کار و به درسم هم میرسم.
جان جانان گفت بزن شهرستان های تهران،نزن کاشان، گفتم باشه.
اسلامشهرامتحان دادم.
قبول شدم...
رفتم کرج مصاحبه تخصصی، راه دور بود، کرج بلد نبودم درست وحسابی، یه ربع دیر رسیدم، کل مصاحبه امو با منت انداختن فردا صبح !
صبح روز بعد رفتم کرج، مصاحبه شدم، ظاهر امر این بود که خیلی خوب بوده وراضی اند، جوری که خانوم روانشناس جمع مصاحبه گر گفت : شما از نظر سلامت روان در سطح بالایی هستید( اشتباه کرد البته!)
1ماه بعد جواب اومد:  پذیرش اصلی، مشاوره تحصیلی( به دلیل عدم کفایت مستندات پرونده شما در دست بررسی است)
اومدم تهران، گفتن فرم گزینش دوباره پر کن ( فرمی که همون اول کار پرکرده بودم وحتی در جریان تحقیقات محلی درباره خودم هم بودم بعد از اون!)
دوباره فرم پرکردم ...
دوهفته گذشت...
آخرهفته آخرین هفته تابستان رو قصد سفر3-4 روزه کردیم! صبح 5شنبه راه افتادیم غروب 5شنبه رسیدیم، بعد یکی زنگ زد شنبه صبح بیا گزینش !! برا مصاحبه گزینشی.............، وقتی هم توضیح خواستیم گفتن این با اون مصاحبه فرق داره، تهدیدم کردن اگه نیای تا همه چی تموم!
شنبه صبح همراه با جان جانان با اتوبوس برگشتیم تهران و رفتیم مصاحبه ...
12 دقیقه پسش هم جواب سوال دادیم؛  از معنی تولی وتبری وامامت ونبوت و معاد بگیر تا نظرمان درباره حجاب وآرایش و ...، از وقت قضا شدن نماز مغرب وعشا ونیمه شب شرعی تا ردیف کردن اسامی مراجع تقلید زنده ومرده، از نحوه غسل ترتیبی وارتماسی تا معنی سمع الله لمن حمده و... خلاصه ...!
آشنا ونا آشناگفتند اگر هم قبول بشی بعد گزینش( که من البته میدونستم اگر قبول هم نشم محض رضای خدا یک دونه سوال رو غلط جواب ندادم !) خیلی هنر کنی میذارنت معلم پرورشی یا آموزگار ابتدایی!! گزینش دیر کرده، نیروها تعیین منظقه شدن، شما مازاد حساب میشین!
بعد دوهفته اسم اومد توی سایت: آموزش ابتدایی، شهر تهران
گفتیم خدارو شکر باز تهران نه طالقان و دماوند و جاهایی که تاحالا اسمش را هم نشنیده ایم!
رفتیم شهر تهران ! گفتند : این برگه پرینت اسمتان دیگر چیست!!! ما نه سایت میخوانیم نه برایش اعتباری قائلیم! هنوز که مجوزی از وزارت خانه نیامده تا به ما ایلاغ شود که شما نیروی شهر تهرانید، تازه اگر هم دستورش بیاید آموزگار ابتدایی می شوید!
در کنار بنده 69 نفر دیگر هم بودند یک پا درزمین ویک پا در هوا! 3 نفری که من دیدم یکی فوق دیپلم گرافیک بود ودیگری لیسانس کامپیوتر که آنها هم با عنوان مشاوره تحصیلی قبول شده بودند! تازه فهمدیم این 5 سال واندی تحصیل در علوم روان، کشک بوده وما تازه با یک کاردان گرافیک وکارشناس کامپیوتر در یک مکان تخصصی قرار داریم....؛ وسط این بلبشو عارض شدیم که ما دو روز در هفته کلاس داریم آموزگاری را نمی توانیم، فرمودند: مشکل خودتان است !!!!!!!!!!!!!! گفتیم شما مشاور تحصیلی خواستید نه آموزگار، گفتند همین است که هست !! گفتیم : بله.....
استادمان پیغام فرستاد که چرا نیامده سر کلاس! گفتند دنبال کارهای استخدامش در آموزش وپرورش است!! فرمود بیخود!! این شد که بقیه ی کارها را سپردیم به بابا...
نتیجه تمام رفت وآمدها بین خیابان طالقانی( سازمان آموزش وپرورش شهر تهران) با اتوبان بعثت( اداره کل آموزش وپرورش شهرستان های  تهران) شد این : تشریف ببرید سه شنبه جلسه داریم ببینیم اصلا شما 70 نفر بخت برگشته را کلا بدهیم تهران یا نه، موقتا منتقلتان کنیم !
چهارشنبه شد، آمدیم اداره کل، خوب که توضیح دادیم  فهمیدیم قرار شده ما همچنان نیروی شهرستان ها باشیم. حالا این وسط هر کی را می چپانند یک جا آنهم کاملا تخصصی( مثلا آن خانم فوق دیپلم گرافیک می شود معلم قرآن، آن لیسانش کامپیوتر می شود معلم تربیت بدنی، من هم لابد معلم بهداشت!). خوب که توضیح داده ایم آن آقا فرموده بروید شنبه بیایید ببینیم کجا باید بفرستیمتان! عارض شدیم: ما کلاس داریم پدرمان بیایید اشکالی ندارد ؟ تازه دوزاریشان افتاده که : شما که کلاس داری چطوری می خواهی معلم شوی!! کلی توضیح دادیم که بابا جان ما مشاوره امتحان دادیم واز آنجا رسیده ایم به اینجا...، تازه خودتان وهمکارانتان کلی ما را متقاعد کرده اند که با مدیر مدرسه هماهنگ میکینی وال ومیکنی وبل میکنی،  میگوید مشکل شماست بچه های مردم که گناهی ندارند !!!................ شمنا این حرفها مال شهریور است که شما بگویی فلان روز نمی توانم بیایم نه حالا که 14 روز از مهر گذشته...
آب دهانم را قورت دادم، از 1تا 10 شمردم وگفتم : بله حرف شما متین، اما اینکه 15 روز از مهر گذشته ومن مثلا نیروی آموزش وپرورش هنوز نمی دانم جایم کجاست( کارم پیشکش!!)، مقصرم؟
وتوی دلم گفتم شما که این همه حرص بچه های مردم را( به قول خودتان) می زنید، چرا از خودتان وهمکارانتان نمی پرسید: 15 روز از مهر گذشته، شما 70 تا نیرو دارید، یعنی به اندازه 70آموزگار ابتدایی جای خالی، یعنی چند تا کلاس بی معلم؟ یعنی چندتا بچه مردم لنگ در هوا؟؟؟؟؟؟
گفتم: من اگر ببینیم هیچ راهی نیست تا کلاس دو روز در هفته ام را داشته باشم ودر کنارش کارم را، مطمئن باشید عطای آموزش وپرورش را به لقایش می بخشم چون واقعا معتقدم بچه های مردم گناهی ندارند...


پی نوشت1: محترمانه اش می شود این: گندش را درآورده اند، بی مدیریتی و بی برنامه گی را به حد اعلایش رسانده اند وتازه مدیریت جهانی در سر می پرورانند! از عهده اداره یک مملکت بر نمی آیند، دم از مدیریت دنیا می زنند....
 
پی نوشت2: آدم های جور واجور زیاد دیدم، طرف بابچه سه ساله، محل زندگی کرج، محل کار همسر هشتگرد، حالا خودش افتاده بود طالقان !! وچون هیچ کس نمی رفت آنجا، آنجا هم نیرو کم داشت،  این بخت برگشته را ولش نمی کردند!!فرزند شهید هم بود لابد حالا کلی آدم پشت سرش میگویند: از صدقه سر فرزند شهیدی کارم گیرش اومد!! همینان که نمی ذارن بچه های ما به جایی برسن، تا اینا باشن به ما نمیرسه که...........
 از caseهای جالب، آقایی بود که نفر اول آزمون علمی در میان آقایان شده بود در رشته مشاوره و حالا به دلیل بی برنامگی آقایان وگزینش دیر، مشاور نمی خواستند وقرار گذاشته شده بود که ایشان هم بشود آموزگار! می گفت انصراف دادم !!!!!!!!!!!!

پی نوشت3: خسته شدم... تو دیگر نگذار همین آرامش لحظه ای مان گند بخورد خب؟؟