سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آرامش طوفانی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

اگرچه نزد شما تشنه ی سخن بودم کسی که حرف دلش را نگفت من بودم !

امام عزیزم سلام

 از شروع بگم  من همونی ام که هر روز صبح بابا بغلم میکرد تا قدم برسه به عکس شما که روز دیوار بود تا بتونم اون عکس رو ببوسم ...

یادم هست سال اول دانشگاه وقتی با یه روانکاو مشغول صحبت درباره ی روانشناسی شدم کم کم حس کردم جدی جدی داره روانکاویم میکنه! منم که بدم نمیومد، پایه شدم وهرچی پرسید جواب دادم. یادمه اولین سوالی که گفت این بود:

اولین خاطره ای که از قبل از 2 سالگی یادت میاد چیه ؟ فکر کردم وگفتم فقط یه چی مدام جلو چشممه

رو دوشه بابا توی جمعیت تو جماران بابا گریه میکرد ومیخوند

                                         هستی ام بودی    رفتی از دستم

                                         تو چرا رفتی       من چرا هستم

                                         ای خمینی جان   ای خمینی جان...

ومن که این شعر رو یاد گرفته بودم اما به نوع دیگه که متانسب با دوران حیات شما بود، زود یاد گرفتم وبا بابا زمزمه کردم انگار نمیفهمیدم چه بر سرمون اومده ...

اینو گفتم که از سابقه ی آشناییم بگم با شما

همین الان عذرم رو بپذیرید اگر مجبور میشم از بعضی خاطراتم حرف بزنم احساس میکنم آرومم میکنه واین احساس درماندگی آموخته شده روازم دورمیکنه.اصلا راست راستش رو بخواید اومدم شکایت پیش شما واسه همین لازمه یه چیزایی رو بگم که بدونید اگر چه نسل سومم و3 ساله بودم که رفتید اما دلم میسوزه برای انقلابی که رهبریش کردید وبغضم گرفته از همه ی آنچه که به نام شما گاهی به دست حتی دوستداران وبه اصطلاح یاران شما بر سر اصول همین انقلاب میاد

توی دوره ی راهنمایی وقتی بابا برای انتخابات آقای خاتمی در تلاش بودند وهمه حسابی به شور وشوق اومده بودن؛ گاهی عزیزجونم تذکر میداد که حواست باشه حرفی نزنی یا چیزی نگی که بگیرنت ببرن دق دل باباتو سر تو خالی کنن ! واشاره میکرد به دختر یکی از رجال که کتک مفصلی خورده بود! هنوز نمیفهمیدم دنیا دست کیه ! درواقع این اولین تجربه ی اتخاباتی بود که درک میکردم

گذ شت... میشه گفت سیاست نه تنها جز دیانتمون که عین وجودمون شده بود ...

زیاد نمیگردم توی اون دوران که با همه ی جوانی انگار عمری گذشته بر ما ! گاهی که تصاویر مستند میبینم یا فیلم وخاطره ی مورد وثوق میبینم ومیشنوم ، با خودم میگم خدایی چقدر زحمت کشیده شده تا همینجا رسیدیم

همین دو سه ماه پیش بود، بابا کتاب خاطرات آقای مهدوی کنی رو آورده بود ومیخوند واز من هم خواست بخونم حتی گفت اگه وقت نداری همه اش رو بخونی ،یه جاهایی رو علامت زدم بخون . گفتم : حاج آقا برا چی بخونم ؟ تا اونجایی که اطلاع دارم ایشون شما وتفکرات شما رو که هیچ منم قبول نداره !وجه اشتراکمون چیه ؟؟!حرفهایی میشنوم از ایشون که با تفکرمن یکی جورنیست . میدونین بابا چی گفت ؟ حتما میدونین !شما اونا رو تربیت کردین اونا یار شمان ... گفت : من میخوام تو همه ی کسانی که برای این انقلاب زحمت کشیدن رو بشناسی وبا خدماتشون آشنا بشی حتی اگه باهاش اختلاف سلیقه داشته باشی تو نسلی هستی که انقلاب رو ندید؛ نمیخوام به واسطه ی این اختلاف فکر، زحمات آدمهارو فراموش کنی ... ومن خوندم !

امام خوبم من مطمئنم که این همون جمهوری که مد نظر شماست ، همون جمهوری که روی بیلبورد نزدیکای میدون توحید درباره اش فرمودید: اگر میخواهید اسلام حفظ شود این جمهوری را حفظ کنید ( قابل توجه تئوریسین های حک.مت اسلامی)؛ نه شما ، که اجداد ساداتتون مگر نبود علی (ع) که گفت ابن ملجم را نکشید تا وقتی اسیر شماست ازحقوق یک اسیر محرومش نکنید وحتی وقت قصاص عادلانه رفتار کنید ... این یعنی منطق، یعنی آزادی ( قابل توجه کسانی که هنوز هم پشت تریبون مدرسه ی شاهد روبه روی عکس شهدا خاتمی را لعن میکنند بابت آزادی !! افلا تتفکرون ؟؟؟؟؟؟؟)

اما ...

امشب خانه ی دوست دبیرستان مهمان بودم با دوتای دیگر سه تایی ما معروف بودیم به مثلث شیطان ! روزگاری داشتیم ! به مامان وبابا گفته بودم امشب ممکنه دیر بشه چون بعد سالها فرصتی شده هم رو ببینیم همیشه تلفنی حرف زدیم حدود ساعت 9یا شاید هم 9:30 بود که بابا sms داد : کانال 3 ، خنده را رها کردم وخواستم تلوزیون رو روشن کنن وبزنن 3. برنامه ی محرمانه بود وروحانی که هرچه فکر کردم نامش را به خاطر نیاوردم اما چهره آشنا بود نشد که ببینم یعنی صدای خنده ی بچه ها وسوسه میکردم که به تجدید خاطراتمون بپردازیم همچنان!! 5دقیقه گذشت ، دوباره صدای زنگ sms : جالبه بدونی ایشون رد صلاحیت شدن! یه چیزایی شنیدم حد اقل انقدر دستگیرم شد که این آدم هم خودش هم خانواده اش چه مرارت وسختی برای انقلاب کشیدن

به محض اینکه وارد خونه شدم بابا گفت : دیدی؟ گفتم نه درست حسابی کی بود ؟ گفت هادی غفاری

ومن به هادی غفاری هایی فکر کردم که رد صلاحیت شدند به نام عدم التزام به اسلام وولایت فقیه ...

حتی به کسانی که نه به اندازه ی هادی غفاری اما به اندازه خودشان برای این نظام تلاش کردند

ولات فقیهی که به خاطرش انقلاب کردند وشکنجه شدند

اسلامی که برایش شهید وجانباز دادند

3 سال است توی این مملکت مدام میشنوم همه با رئیس جمهوردشمن اند  

3سال است تنها حق مسلم ما انرژی هسته ای است اما اساسی ترین حقمان یعنی حرف زدن واز دردها گفتن شده تابو ! باورتان میشود ؟

آقا دلم پر درد است ... وقتی دوستم گفت توی برگه ی رای مینویسم علی ( شوهرش را میگفت ) دلم سوخت

نه اینکه چرا مینویسد علی ، از اینکه هم سن وسالان من اینقدر بی تفاوت شده اند

آقا میدانم قبول دارید همه اش تقصیر دوستان من وهم نسلانم نیست وقتی منی که توی جمع دوستانه مان به سیاسی معروفم ، مدتهاست حرفی نزدم، خطی ننوشتم ،چطورازآنها توقع داشته باشم بی تفاوت نشن ؟

تنها کاری که تونستم بکنم این بود که بعضی حرفهای شما رو براشون تعریف کنم وبگم این نیست اون چیزی که امام میخواست مثلا از آقای محسن رفیق دوست( از سران سپاه اول انقلاب) گفتم برشون واینکه خودش گفته بود :

امام مرا فراخواندن وپرسیدند برای ورود افراد به سپاه چه سوال هایی میپرسید؟ گفتم چطور؟ فهمیده بودم چیزهایی شنیده اند. فرمودند : آیا میپرسید مرجع تقلیدشان کیست ؟ گفتم بله فرمودند : به شما چه ربطی دارد ! گفتم : آقا جان ما میخواهیم اینها را تربیت کنیم بفرستیم بجنگند ، شهید شوند و... گفتند مگر مقلد این یکی شهیدمیشود آن یکی نه ؟؟!! دیگر نپرسید این سوالها را – هفته نامه ی شهروند امروز-

وبه این فکر کردم که گاهی جرئت نمیکنی بگویی مرجع تقلید تو آیت الله صانعی است ( کسی که شما ایشان را فرزند خود دانسته فرموده اید از مباحثه با ایشان حظ برده اید- 18/4/1364 درجمع اعضای دیوان عالی) چرا ؟ چون جزءهفت مرجع معرفی شده ی حوزه نیستند !!  

بهشان گفتم امام رو بشناسیم وراهش رو ادامه بدیم واندکی صبر کنیم ، سحر نزدیکه

اما حکایت من شده حکایت آدمی که سکوتش از رضایت نیست امابه خاطر حفظ ارزشهایی که بهش معتقده سکوت کرده

میخوام حرفی رو بزنم که نمیدونم عواقبش چیه اما چون مخاطب شمایید ومن هم اومدم که سفره ی دل پیش شما باز کنم هر چه باداباد ..اگرچه عده ای که تجربه داشتند گفتند ساکت باش میگیرنت ومجبورت میکنن به کرده ونکرده ات اعتراف کنی! اما من یاد گرفته ام یا کاری نکنم یا اگه کردم پاش وایسم پس نوشتن به شما ودادخواهی عده ای از شما جرم نیست مگر اینکه این هم تازگیها مد شده باشه

فردی که ازآشنایان بود سال اول دانشگاه با توجه به جو سیاسی دانشگاه تهران وشناختی که از من داشت ومیدونست نه به واسطه ی شلوغ کاری واختلال ومخالفت با اسلام ونظام که به واسطه ی منش پدرم از گفتن حق ابا ندارم، گفت:

کاری نکن که به غلط کردن بیفتی ! خیلی از کسانی که تو ماجرای کوی دانشگاه از درس خوندن وادامه تحصیل وحتی کار در مشاغل دولتی محروم شدن، گاهی میان پیش من ومیخوان که کمکشون کنم اما خودتم خوب میدونی که کاری نمیتونم بکنم

گفتم : مگه من میخوام چی کار کنم بابا؟؟! یا من خیلی ساده ام یا اوضاع خرابتر از اونیه که من فکر میکردم

گفت :چون تازه کنکور دادی ، کنکوری حرف میزنم بلکه بفهمی !  گزینه ی دو!!

امام عزیزم مرد تاریخ زندگیم میدونی اولین شعری که یاد گرفتم چی بود ؟! رفتم جبهه  دیدم دشمن   از جا پردم  خنجر کشیدم  گفتم مزدور ...) میبینی امام خوبم؟ درست که گفتی "من " شیطان است اما این من من گفتنها یا اعوذ با الله من شر نفسی همراه است ! اینها رو گفتم که بدانی از 2 سالگی برای دفاع از ارزش های مورد نظر تووشهدا لباس رزم پوشیدن وبه جبهه رفتن را یاد گرفته ام وحالا نوشتن این نامه ، حکم جبهه رفتن دارد برای من  

 حتما همین الان که دارم اینها رو مینویسم صدای مامان رو شنیدید که گفت : برنداری چیزی بنویسی تو وبلاگت ها! ظهر داشتی به بابا میگفتی حیف که میترسم به درسم لطمه بزنه اگه نه یه عالمه حرف دارم برا نوشتن !! نکنی این کار رو ها ؟ ومن که گفتم چشم ...

 

آقای عزیزم الان که اینها را برایتان مینویسم اشک میریزم نه برای اینهمه آزادی بیان(!) که برای انقلابی که هنوز هم جزآرمانهای بزرگ منه ، نه برای ارضای حس کنجکاوی وشور جوانی که جوانهای امروز مملکت ما گاهی 10 سال از خودشان بزرگترند پس شوری نمانده ! آقا ، من دلم میسوزد حتی برای آیت الله خامنه ای نمیدانم ایشان چرا سکوت کرده اند ؛ شاید هم حق دارند چه بگویند در شرایطی که به یمن حق مسلم مان ودشمنی دیرینه مان با اسرائیل (که چه زیبا گفتید اگرهمه ی مسلمانان یک سطل آب روی اسرائیل بریزند  نابود میشود) همه ی دنیا با ما سر ناسازگاری دارند وکافی است بفهمند انقلاب ما به جای آنها دارد از تنگ نظری ها وبی تدبیری ها وسوءمدیریت ها آنهم از خودی ضربه میخورد ! باور کنید به حال آقای خامنه ای هم غصه میخورم اما کاش ایشان در این شرایط فکری بکنند ، کاش حرفی بزنند که مردم کار عده ای را به پای ایشان ننویسند یاد سخنرانی پارسالشان افتادم که تذکر دادند به آقایان شورای نگهبان اما ...

نمیدانم ... به خدا قاطی کرده ام ! که لبریزم از گفتن ولی در هیچ سویم محرمی نیست ...

راستش این روزها شعر وغزل هم توی دلم جوانه نزده ، میخشکد ! پس اجازه بدهید از محمد علی بهمنی وام بگیرم وشعری بنویسم برایتان که عجیب طوفانی ام ...

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است

دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است ...

دریا ومن چقدر شبیهیم گرچه باز

من سخت بی قرارم و او بی قرار نیست !

با او چه خوب میشود از حال خویش گفت

دریا که از اهالی این روزگار نیست

امشب ولی هوای جنون موج می زند

دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست

ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ، ببین

دریا هم اینچنین که منم ، بردبار نیست .................................

 

برایمان دعا کنید هر چه باشد شما هم زحمت کشیده اید هم خون دل خورده اید امیدوارم چشم شما هم مثل چشم بعضی یارانتان خون نبارد ...

ارادتمند : از همان گهواره خوابهایی که قرار بود و( هست) که یاراتنان باشند ...

 

پی نوشت  1: دوستم پرسید فردا میری راهپیمایی ؟ گفتم میرم  ! گفت واقعا ؟ گفتم آره میرم تا دینم رو به امام وشهدا همه ی کسانی که برای این انقلاب 29 ساله زحمت کشیدن ادا کنم اما الزاما از عملکرد کسانی که اون رو اداره میکنن راضی نیستم گفت اینم حرفیه ! شاید منم اومدم

 

پی نوشت 2:  برای خواهرم وبلاگی ساختم مثلا برای ژرسش مهر ! بس که اصرار داشت شرکت کنه وبلاگ به نام اونه اما همه ی اونچه که این طوفانی میگه رو مینویسه ! بد نیست اگر سری هم به اون بزنیhttp://bedonbalehoviyatam.blogfa.com