سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آرامش طوفانی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

وکسی نیست پشت چشمانم ...

حکایت دو خط نوشتن وآسوده شدن نیست

میگفت - البلا للولا - که کاش بلا بود وکاش ولایی !

حکایت ، حکایت فاصله ای است به عمق اشک های نریخته وبغض های کالی که ماند تا شاید دستی بچیندش وشور ربایش انگشتی ، در کشاکش این همه درد، آغوش بگشاید برایش

حکایت ، حکایت  اضطراب ممتد زندگی شهری و دویدن ها ورسید نهای نیمه کاره ونرسیدن های همیشگی نیست

حکایت این همه از دست دادن برای یافتن چیزی که معلوم نیست خواهد امد یا نه !

کارازاین ها گذشته !حکایت،  حکایت گستره ای از تشویش است و سیطره ای از سکون (1) سکون درعین تحرک

درد ناک تر است اگر تجربه کرده باشی وتشویش هولناک ،اگر، دستی نباشد برای پاک کردنش از صفحه ی دل

می گفت - با هرچه عشق نام تور ا می توان نوشت - من بی سوادم یا نام تو اینقدر سخت است ؟

ودرد .......................

ودرد .............................................

ودرد .............................................................

در من هنوز ادامه دارد

کجای این همه تشویش ایستاده ای ؟

1) وامدار محمد رضا عبدالملکیانم