برای دوست داشتنی ترین بهانه زندگیم
نوشتن بهانه میخواهد
این روزها من خودم را بین همه روزمرگی ها و کارها و نگرانی ها قایم کرده ام، خودم را مشغول کرده ام ...تا نبودنت را نبینم! و هیچ کس جز تو و من نمی داند که اینها همه، مثل شکلات هایی می ماند که به بچه ها میدهند و آنها می دانند شکلات کجا و ماشین اسباب بازی یا عروسک کجا!!!
حالا تو می پرسی: چرا نمی نویسی... بنویس دلتنگم... و خب، این شاید برای من این روزها، که منتظر تلنگری از جانب تو و دلتنگی هایت هستم، بهترین بهانه است!
ببین! گوشت را بیاور جلوتر ... آها! می شنوی؟
تا حالا بهانه ی همه دلتنگی هام بودی، بهانه گریه هام، خندیدن هام، خواندن هام و به دوش کشیدن همه تنهایی هام، روزهای من لبریز از توست... این ها که نوشتم برای این بود که بدانی کافی است بخواهی تا تمام کاغذهای سفید دفترچه های رنگ وارنگم را پر کنم تا بخوانی ...
تمام شد! برو به کارهایت برس آقا