شب یلدا !! وارام آن روزها
همه جور بازی دیده بودیم جز این بازی شب یلدا ! اگر چه آرام فکر میکنه حداقل فایده ای که این بازی داره اینه که همه برای لحظاتی فکر رو رها میکنن تا بره هر جه که دلش میخواد همه میشن بی نقاب بی دروغ ( کاش همیشه این جوری باشه) همه برای لحظاتی به گذشته فکر میکنن تلخ یا شیرین فرق نمیکنه اصولا سفر به خاطرات برای آرام جالبه ...
این حداقل فایده اش بود ! حد اکثرفایده اش برا ما روانشناساست ! به خصوص از نوع کنجکاوش ( مینویسم کمجکاو شما بخونید آرام طوفانی!) توی این مدت که برای امتحانا میخوندم ( چقدم که خوندم) تو فرصتای استراحت پای نت به خیلی از وبلاگایی که تو این بازی شرکت کردن اتفاقی سر زدم وحرفاشون رو خوندم ... وکلی چیزا فهمیدم
همون شب یلدا یکی ما رو دعوت کرد به این بازی اما حقیقتا نه وقت بود نه زیاد جدی گرفتم اما وقتی آجی آنتیک دیار مهر توپ رو پاس داد به ما دیگه نشدبگیم نه امرُها مُطاع ... فقط بینی و بین الله شما ما رو روانشناسی نکنیدا !!!!
1- مامان تعریف میکنن یه دفعه وقتی بابا از جبهه میان برا یه مدت کوتاه من توی حیاط خونه ی عزیز جون مشغول بازی ام ورود بابا همان و بی خیالی این طوفانی همان! انگار نه انگار که بابا ایستادن جلوم هر چی صدام میکنن ...ما در جایی جز زمین سیر میکنیم! مامان میگن : مامانی بابایی اومده ها ما اما انگارنه انگار خلاصه بعد از یک ساعت تازه لطف میکنیم ومیایم توی اتاق وتازه تصمیم میگریم به چهره ی بابا نگاهی کنیم ضمن عبادتی که از نگاه کردن به چهره ی والدین نصیب ما میشه شاید یادمون بیاد که ایشون کی هستن !!!!! وخلاصه با کلی احتیاط میریم میشینیم رو پای بابا هنوزم وقتی مامان این خاطره رو تعریف میکنن بابا جوری سرشون رو تکون میدن که انگار رقت انگیز ترین خاطره ی دوران باباییشون رو تعریف میکنی! میگن : نمیتونی تصور کنی خودت رو توی اون سن و سال با اون نگاه معصوم وغریب ... دردناکی اون لحظه رو فقط خودم میفهمم ( کاش منم بودم اون موقع تا بفهمم خدایی !)
اصول روانکاوی میگه این همه ترس آرام بابته از دست دادن اطرافیان ، نگرانی مداوم از اینکه همیشه دوسناش باهاش هستن یا نه ... چقدر دوسش دارن واین حرفها ناشی از همین ابهام کودکیه اینکه من ز همون موقع به صورت ناخود آگا نگران از دست دادن مهمنرین کس زندیگم بودم ( با ما گفتن اول خودتون وروانتون رو بشناسید بعد بقیه رو مام همیشه بچه ی حرف گوش کنی بودیم!!)
2- کمتر از دوسال داشتم که همراه مامان میریم بازار برای اینکه هیات ببینیم مراسم سینه زنی هیاتها توی محرم؛ ما هم که اصولا یه جا بند نمیشیم راه می افتیم گم میشیم! وتا چند تا خیابون اون ورتر که یه آقا پلیس مهربون جلومو میگیره ( نمیگرفتن معلوم نبود تا کجا بریم) مامان خانومی شروع میکنن گریه وبا نگرانی دنبال ما میگردن نقطه عطف ماجرا اینجاست ! همه مارو میشناختن و هنوز سوال مامان - شما یه بچه ی ... – تموم نشده میگفتن : آخی !!! همون که کاپشن قرمز تنش بود ومیگفت دختر حاج محمود رضازاده ام ؟؟؟وخلاصه اینکه به قول معلم حرفه وفن راهنمایی که بهترین دوستم هم هستن : شما رضازاده ها تو دوران جنینی اول زبونتون تشکیل شده ( یکی نیست بگه ما فقط شیرین زبونیم خوب!!)
3- کلاس اول ابتدایی بابا عضو انجمن اولیا ومربیان بودن الضضا اون روزی که توی مدرشه جلسه داشتن دست ما رفت لای در بزرگ نمازخونه واتفاقا همون موثع که ما در حال جیغ وگره واخ واوخ بودیم حاج اقا از دفتر میان بیرون مام که تا 8 سالگی یکی یه دونه بودیم عین همه بچه ها میدویم طرف ایشون ؛ ایشون بردون اینکه نیم نگاهی به ما بندازن به راه خودشون ادامه میدن وما میمونیم هاج وواج درد این بی اعتنایی از درد انگشت بیشتر بود خدایی ظهر که برگشتم خونه ماجرا رو تعریف کردم اینکه چرا بابا این جوری برخورد کردن با من ، بابا مث همیشه وطبق عادت مالوف که هنوزم ادامه داره نشستن روبه روی ما گفتن :
بابایی توی اون مدس ای که شما هستی چند نفر دختر شهیدن ؟؟ جواب معلوم بود همه ی ما یا فرزند جانباز بودیم یا شهید یا رزمنده بابا ادامه دادن : تو راضی بودی من دست بکشم سر تو وبچه های شهید تو دلشون برا باباشون دلتنگ بشن؟؟ وجالبه اینه که این جز بهترین خاطراتمه انصافا همچین بابایی حق داره عشق همیشگیت تو دنیا باشه؟؟؟
4- سال دوم راهنمایی کل مدرسه 169 نفر بودن ماها چون مدرسمون شاهد بود وویژه محسوب میشد مشمول طرح شورای دانش آموزی آقای خاتمی قرار گرفت ( حقیقتا این طرح جای کار داشت وداره وجز بهترین کارای آقای خاتمی ) اون سال با 161 رای شدم رئیس شورا واین سمت تا دبیرستان ادامه داشت ( اگرچه مقام هرگز موندنی نیست ) بعدم عضو مجمع مشاورین رئیس آموزش و پرورش ، مجامع استانی و... از همون موقع مدیر مدرسه با ما مشکل داشتن یه دفعه سال سوم راهنمایی منو دفتر خواستن برای چی؟ مفصله اخر بحث به این رسید که نسل شما گستاخه یادمه بهشون گفتم : اگه معلمی _شغل شما_، شغل انبیاست واسه خاطر صبرتونه نسل من گستاخ نیست فقط فرصت ابراز وجود نداشته حالا شده عین یه فنری که جمع شده والان فرصت باز شدن پیدا کرده درسته، تا یه مدت این فنر حالت ارتجاعی بدی داره اما اگه صبر کنید آروم میشه وثابت؛ بذارید بچه ها تو محیط مدرسه خودشون رو نشون بدن
بعد از 9 سال همون معلم حرفه وفن راهنمایی راز اون دشمنی خانوم مدیر رو بر ملا کردن : خدایی اگه تو مدیر بودی ویه بچه ی 13- 14 ساله حرفش اندازه ی یه مدیر تو مدرسه خواهان داشت و" ب" میگفت همه دنبالش راه می افتادن تو به چشم رقیب بهش نگاه نمیکردی؟
پاسخ ارام: به خدا اگه همچین شاگردی داشتم میذاشتم رو چشم ودر جهت اهداف انسان دوستانه ی مدرسه ومدیر ازش استفاده میکردم ( توضیح اهداف انسان دوستانه باشه برای یلدای سال بعد!)
5- توی دبیرستان ودر دوستیهام با مشکلاتی برخوردم که منو به خدا خیلییییییییییییی نزدیکتر از قبل کرد شناختم از خدا یه جور دیگه شد البته بر پایه ی همون شناخت بچگی؛ خدایی که من از بچی میشناختم هر کار بدی که میکردم منو نمیبرد جهنم خیلی وقتا میبخشید یادمه توی سجدهای بعد نماز همیشه میخواستم عاشق ترم کنه اما نمیدونستم چه جوری واو اونقدر مدبر وحکیمه که اول منو انداخت توی یه عشق زمینی وحسابی توی گرمای دروغین اون عشق منو سوزوند تابفهمم عشق فقط توی نگاه خودش معنی میشه ...از اون موقع طوفانی ام واو خدای کشتی بی ناخدای روحم از اون موقع فقط من هستم و او نه! فقط اوست ... حالا این منم که افتخارمیکنم بنده ی خدایی چون اویم ... از اون موقع تلاش کردم به دنیا وهر چی رنگ دنیا داره وابسته نشم یه وقتای تونستیم به لطف خودش یه وقتایی هم ...
خدایی این آخری خیلی سری بود اما گفتم ک ناگفته نماند
6- اینم بگم که دیگه شب خوابم ببره یه خصوصیت منفی که دارم اینه که دقیقه نودی ام نمونه ی بارزش اینه که همیشه تا 1 ساعت به امتحان هنوز یکی دو فصل نخونده رو دستم مونده وهزار الله اکبر یاد م نمیاد از اول دوم دبیرستان به بعد که کامل بخونم و بشینم توی جلسه حتی توی کنکور !!!!
بقیه ی خصوصیات منفی رو هم نمیگم واسه اینکه حدیث داریم : روبه روی خدا سفره ی بدیهاتون رو باز کنید نه خلق خدا
حالا خدایی به نظر شما این شخصبت ما اونقدر جا داره برای کار کردن که بشه یه تز فوق لیسانس تمیز از
تو ش درآورد؟؟؟
امر آجیمون مطاع شد خدا رو شکر حالا ما باید این توپ رو بدیم به دوستان
خسته ی غروب خیس بندر
داداش حامد سکوی پرواز
داداش امیر رقص اشک
داداش مرتضی عشق حقیقی