سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آرامش طوفانی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

هذیانهای یک طوفانی که زبان خودش را نمی فهمد این روزها !

    نظر

 

وقتی خسته می شوی می فهمی سفر،سنگینی یک نگاه گنگ بیشتر نیست . بی آنکه بخواهی دلت تنگ می شود هوس یک شعرعاشقانه ویک نگاه صمیمی خسته ترت می کند وحس آشنای غریب آزارت می دهد .

وقتی خسته می شوی ، ازسلیقه ی آسمان بدت می آید واز نباریدن ابرها بی آنکه بخواهی شب می شود. هوای امام زاده ای همه ی اتاقت را میگیرد امامزاده ای سبز با زیارت نامه ای آبی یا سبزآبی که ورد زبان پروانه هاست ؛ قبول دارم که امام زاده ها بوی همه ی چیزهایی که نداری میدهند بوی همه ی گم شده هایی که یادشان هوایی ات می کند. بوی زلال تبسم هایی که نمی فهمی ، بوی حسینیه هایی که همیشه مرموزند، بوی یک بغل داغ عاشورایی ...

این شهر هم که تمام نمی شود. عزیز همیشه می گوید : "هرچیزخوب هم زیادش بده ! "چقدر دراز وبی مصرف . چقدر لهجه هایی که طعم باران نمی دهد . چقدر نگاه هایی که شباهتی به تو ندارند وآدم هایی که سیب را در پیراهنشان زندانی کرده اند . آدم هایی که دنیا آمده اند تا بمانند البته دروغ چرا ! اینجا تا دلت بخواهدعاشق هم پیدامی شود . آدم هایی که متولد شده ی دو کوچه بالاترند ، آدم هایی که جلد شناسنامه هاشان پر از اقاقی است ...

تا دیوانه نباشی زبان سرخشان مجابت نمی کند. تازه می فهمی چقدر بزرگند. تا دیوانه نباشی حس زیبا شدن را نمی فهمی ، با خنده ای ملکوتی اصلا دیوانه اگر نخندد ، حتما دیوانه است !

گریه برای جماعت مجنون بی معنی ترین ممکن موجود است ... عجیب پی همچین آدمی میگردم می شناسی اش ؟

اینها را اصلا گفتم برای چه ؟؟؟ مثلا خواستم چی رو ثابت کنم ؟! اینکه دیوونه ام یا نیستم اینکه خسته ام یا اینکه هوای یک امامزاده ی غریب زده به سرم ؟ مدتهاست زبان خودم را هم نمیفهمم این معنیش چه می شود ؟  میدانی؟؟

هوس دو جرعه آفتاب دارم انتظار زیادی که نیست ؟ اگر دلت خواست بسوزی باید به آفتاب ارادت پیدا کنی . تاپاره های سوخته ات ، تمام آسمان را مست کند وگوشه ای از کوچه ات را !

تا نسوزی ، شعله نمیدهی . تا شعله ندهی ، گل نمیکنی . تا گل ندهی ، پرپرنمیشوی واین یعنی تولد خاکستر. خاکستری که باید بین همه تقسیم کنی

با یک باران خاکستری بد نیستم ! اصلا هر چیزی که رنگ سوخته های دل باشد؛ تماشایی است . مگر نه اینکه تا نسوزی وتا شعله ندهی کسی گرم نمی شود ، دلی گرم نمی شود . هنوز هم نمیدانم دارم اینها را برای چه اینجا میگذارم نکند بازهم طوفانی شده ام؟! نمیدانم !

این روزها خیلی عجیب شده ام حتی حس میکنم کمی کمتر از دیروزم امروز فهمیدم بانوی کسی شده ام که هنوز نمیدانم باید بانو صدایم کند یا نه اصلا مرا با بانو بودن چه کار احساس سنگینی میکنم احساس کسی که باید حتی اگر بانو نیست بانو باشد میدانم نمیفهمی چه می گویم اما حضرت محبوب همچنان میداند این طرفها چه خبر است ...

ببخشید حضرت محبوب زیادی اینجا حرف زدیم و قلم فرسودیم ! میدانم این روزها نوبت جولان توست پس بتازآقای بی اما واگر همیشه

این روزها همه اش دوست دارم زمزمه کنم :

خستگان را چو طلب باشد وقوت نبود

چون تو بیداد کنی شرط مروت نبود

یادت هست گفتم به 100 دی سی بل صدا محتاجم ودر ادامه گفتم که میدانم خودت میدانی چگونه با توانم هماهنگش کنی این روزها همه اش توی گوشم صدایی به قدرت 100 دی سی بل وز وز می کند !

تا می خواهم ناله کنم دستی انگار جلوی دهنمو میگیره ومیگه :

لاف عشق وگله از یار زهی لاف دروغ

عشقبازان چنین مستحق هجرانند

خلاصه که این روزها فقط بوی سکوت می دهم وفریاد ...

        ارادتمند : آرام طوفانی

      پ.ن : حالاکه برگشته تنهاش نذار خیلی براش نگرانم من این وسط هیچ کارم میدونی که ...