کجای این زمین پر هیاهو ایستاده ام ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آنکه به دنبال یافتن است آنکه یافتن اویش آرزوست دیگر هر چیز غیر او برایش رنگ گناه میگیرد وهر چه جز او رنج ماندن را سخت تر میکند حکایت حکایت جدا شدن از زمین و زمان نیست قصه ،قصه ی حرکت از همین ایستگاه زمینی است قصه ،قصه ی یک هبوط هدف مند است
حضرت محبوبم این روزها فرصت خوبی است برای فکر کردن به همه ی قول وقرارهایمان تقلا میکنم که حد اقل شبیه آنی باشم که فرستادی نمیخواهم وقتی برگشتم بگویی این است آن امانتی که به دستت سپردم ؟
این روزها که میگذرد هر روز احساس میکنم کوچکتر میشوم کوچکتر وکوچکترو...
اماهنوز نفهمیده ام با این همه کوچکی چرا گاهی وقتها توی خودم جا نمیشوم احساس میکنم هر چه بیشتر از این عمر میگذرد نادانی خودم را بیشترباور میکنم نادانی در برابر دانش مطلقت گاهی آنقدر میترساندم که گریه ام میگیرد!
مهربان خدایم
خدایا گفتن های شهید چمران آنچنان روحم را میسوزاند که از خودم وآنچه هستم بیزار میشوم دغدغه های او ،مناجات او،نگاهش به زندگی آتشم میزند از خودم خسته ام میکند میگوید:
روحش از درد میسوزد بند بند وجودش از شدت درد صیحه میزند میخواهد که دربستر مرگ اسوده شود با تمام وجود میگوید که دنیا جای او نیست میگوید که ازعالم و عالمیان میگریزد و به خدا پناه میبرد
آن وقت من ،این من طوفانی از چه مینالد؟از درد !!!!! این من سر کش به چه پناه میبرد ؟ به همه جز او این است که میگویم خسته ام وجودم میسوزد این است که این روزها و این شبها وجودم قطره قطره ناتوانی والتماس میشود چکه چکه درد می شود وجزحریم امن چشم راهی ندارد این است که سجده هام میشود عین یک بنده ی کوچک که معترف به این کوچکی است آن کشتی کوچک که سکوی پرواز گفت به دست تو به آن دریای طوفانی هدایت شد و وقتی به خودش آمد دید دل در گرو عشقی دارد که همه اش خود خواهی است چه شبها که گذشت ودریا آنقدر طوفانی شد که حتی از ناخدای با اراده ی عقل هم کاری بر نیامد وباز اشک بود که راه بن بست آن جزیره متروک را نشانم داد وتو چه خوب شنیدی خواسته ی دلم را از هیچ و همه بریدن یک لحظه به خودم آمدم و دیدم دارم شکایت چیزی را میکنم که خودم از تو خواسته ام! اما فراموش کردم راهی که تو برایم انتخاب کردی آنی نبود که این بنده ی کوچک بفهمد تو عاشقم کردی سوزاندیم در عشقی که همه اش توهم بود و خود خواهی اما آخرش شد تو
من تو را خواسته بودم وحالا که داشتی ذره ذره اکسیر دوست داشتن را در این جام تهی میریختی از درد پر شدن ناله میزدم و فریاد سر میدادم وشکایت میکردم ! چقدر ندانستن و نفهمیدن ! فقط اشارتی کردم فقط خواستم ، یک قدم برداشتم بر زبان راندم تو وتو ده قدم آمدی و حالا من اینجام توی این اقیانوس که پر طوفان نا رام است
عجب که چه ناخدای خوبی هستی حضرت عشق!
زیبا ... تنهایم تنها که میگویم نه آنکه هیچ کس نیست نه ! همه هستند وانگار هیچکس نیست درد بزرگی است همه باشند اما انگار نبینیشان امیدم تویی ،به تو و نگاه خدایی ات و رحمت بی پایانت خوش بینم ومگر نه آنکه تو گفته ای بر عهدت پایبندی گفته ای که هرکس به تو خوش بین باشد امید واعتمادش را سلب نمیکنی این بنده ی امیدوار میخواهد که نشانش بدهی ...
راستش از اینجا به بعد به قول خسته ( دوست همراهم رفیق با مرامم ) دیگر به زبان قلم نمی آید هر چه کردم نشد که بنویسم اصلا انگار حتی خود قلم نیز شرم میکند از نوشتن بگذار کمی از این طوفان بی مهابا فقط ساحل دل خودم را نا آرام کند شاید ... از خاکستر این سوختن راهی باشد برای تولد آن ققنوش کوچک وبی تاب درد
خدایا هدایتم کن زیرا میدانم گمراهی بلای بزرگی است ...
خدایا مرا از بلای غروروخود خواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم وجمال زیبای تو را ببینم
خدایا من کوچکم ضعیفم ناچیزم پر کاهی در برابر طوفانها هستم به من دیده ای عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم وعظمت وجلال تو را به راستی بفهمم و به درستی تصویر کنم
خدایا دلم از ظلم وستم گرفته است
( ظلمت نفسی ) به عدالتت سوگندمیدهم که مرا در زمره ی ستمگران وظالمان قرار ندهخدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
مناجات شهید بزرگ جمران اینجا را کلیک کنید
http://mesgari.persiangig.com/blog/chamran.htm