وقایع نگاری تاریخی !
آتنا رو وادار کردیم ماکارونی درست کنه اما از اونجایی که نمیشه موقع غذا پختن تنهاش بذاری وباید کنارش بمونی ، میرم آشپزخونه که میشنوم احمدی نژاد اومد...
کفگیر چوبی رو از اتنا میگیرم وشروع میکنم هم زدن مایع ماکارونی. آتنا میره ومطمئن میشه که اومده اما هنوز درست حسابی بچه ها نمی دونن ایشون اومده خوابگاه
آتنا میگه : آرام دوستت اومده! چند تا از بچه ها که توی آشپزخونه اند با هم پچ پچ میکنن .
خطاب به آتنا در حالی که میخوام اونام بشنون میگم: براتون چی کار کرده ایشون بعد از 4 سال؟ جز اینکه این 4سال ، 16 آذر نیومد دانشگاه تهران تا تبریکی بگه جز یه دفه که اونم 16 آذر نبود وبچه های بسیج سالن رویه جوری پرکرده بودن که کسی نره واحیینا از ایشون سوالی بکنه !
چی کار کردن براتون جز اینکه یا نمیتونین برا تحصیل برین اون ور وتازه اگرهم با کلی زحمت وتوضیح برین ، اونجا میشین تروریست وجرئت نمیکنین تا روز آخر تحصیل ، برا دیدار خانوادتون بیاین چون معلوم نیست دوباره ویزا بدن بهتون .
اصلا یکی به من بگه چرا الان اومدن ؟ چرا اومدن اینجا؟ چرا نرفتن خوابگاه پسرا؟؟! چرا سرزده اومدن ومثلا هیچ کی نمیدونسته؟؟! اینا بازی کاش بفهمیم ...
بچه های اتاق میگن بریم درخواست وام بدیم! میرم توی تراس ... میخوام اگه شد از این بالا سوالامو بپرسم . مهندسین اتاق بغلی هنوز نمی دونن کی اومده! یکی از حیاط داد میزنه: بچه ها احمدی نژاد اومده بیاین بخندیم! یکی داد میزنه ... سارا کاغذ قلم بیار ! و... اتاق بغلیمون میان تو تراس ومیگن چی شده ؟میگم: آقای احمدی نژاد اومده
یکیشون میگه : احمدی نژاد؟؟؟!! بچه ها بریم پایین
میگم : کجا میرین بچه ها ؟ فردا میشین تیتر 20:30 ! شما اعتقاد دارین ؟یکیشون میگه: بابا میریم بخندیم ! بریم ونریم آخرش تیترشونو میزنن یه جوری که بخوان ،چه فرقی داره !
فرشته وفاطمه در حالی که میخندن میان تو اتاق ... ومیفهمم اومدن برا شام! غذا رو میکشم که تعریف میکنن از درخواست وامشون ... میفهمم شماره دانشجویی نوشتن !! میگم خانوما شماره دانشجویی نمی نویسن شماها مطمئنین دانشجوی دانشگاه تهرانین! اینو که میگم همه میزنن زیر خنده . انقد گیج شدن که حواسشون نبوده چی بنویسن ... ودرخواست ها شروع میشه!:
بیا تو بنویس برامون بلدی نامه بنویسی... میگم نمینویسم
فرشته میگه: عین همون نامه ای که ظهر برا دکتر افروز نوشتی برامون ،هرکی دید گفت چه خطی !!! آرام بیا ،جان من با همون خط خوب یه درخواست درست حسابی بنویس برا 3 تامون ...
دلم گرفته ... ویاد حدیثی می افتم که مردم شبیه حکومتشان میشوند ومن مردمی میبینم ( دانشجویانی ) که بی هیچ اعتقادی دنبال دست دراز کردند ... بازهم معده ام اولین واکنش رو نشون میده ...
میگم : نمینویسم نمیخوام توی این گدایی شریک باشم ... جواب آینده ها رو هم نمیتونم بدم وقتی بپرسن تو که اعتقادی نداشتی ، چرا رفتی ؟ رفتی بخندی ! کجاش خنده دار بود ....؟؟؟؟ بچه ها هیچی نمیگن انگار حقیقت تلخی توش هست که کسی نمیخواد باور کنه
یکی میگه آرام، از جیب خودش که نمیده حالا که دست کرده تو جیب دولت ومیبخشه چرا ما استفاده نکنیم ؟؟ میگم : یکی نمیفهمه داره چی کار میکنه ، متوجه نیست داره چطور سرمایه ی مملکت رو به باد میده ونتیجه اش جز تورم وگداپروری نیست ، چرا ما شریک این اشتباه باشیم ... سکوت وادامه نوشتن درخواست وام ........................................
وقتی دارن میرن آخرین تیر رو هم میزنن :آرام بیا بریم همون آمفی تئاتر این حرفا رو بزن. بچه ها همه داشتن از وضعیت خوابگاه میگفتن و معیشت شهراشون ... میرم رو تخت دراز میکشم ومیگم : اومدن یعنی خیلی برام مهم ... ببخشید من نمیخوام بازیچه دست آقای احمدی نژاد ، 20:30 و کیهان بشم .از همین الان تیترای فردا رو میگم براتون ... گفتگوی صمیمانه احمدی نژاد با دانشجویان ... ، دیدار سرزده احمدی نژاد از خوابگاه دختران بدون حضور خبرنگاران... ، دانشجویان هنوز با احمدی نژادند
بچه ها ناامید میشن ومیرن ومن به دوستم مسیج میزنم که : دل گیرم از دانجشویی که تا چند سال پیش مظهر نقد واعتراض مدنی بود وامروز گدایی که پای سخن رئیس جمهورش مینشیند تا بخندد !!!!!!! تا عکسهای موبایلش را به خانواده اش نشان دهد وبگوید رئیس جمهور رو دیدماز نزدیک !
دلم برای مملکتی میسوزد که رئیس جمهورش میشود نقش اول جوک ها ، مسیج ها و مسخره کردن ها ...
گناه زیر سئوال بردن اینچنینی انسانی به کنار ، چه میشود که بالاترین مقام کشوری بعد از رهبری ، نماینده تفکر ومنش ایرانی در دنیا (!)جایگاهی اینگونه پیدا میکند ؟؟؟؟؟؟ ودل خوش دارد به استقبال هایی که فلسفه اش معلوم نیست ؟
معده ام هنوز درد میکند ودوستم مسیج میزند : سخت میگیری هیچ کی براش مهم نیس تو چرا انقد حرص میخوری !
شاید بهتر باشه منم برم زیر پتو وبخوابم ... صدای خنده ی بچه ها از توی سالن میاد......