روز نوشت های آرام طوفانی عروس!!!
سال اول دانشگاه به لطف فروغ ( دوست اصفهانی ام) که تازه عقد کرده بود، بین دست بچه های هم اتاقی وخوابگاهی کتاب زنان ونوسی ومردان مریخی یا چه میدانم آنچه زنان باید بدانند وامثال اینها میچرخید! انقدر که بچه هامیخواندند، فروغ نمی خواندشان!
هنوز هم از آن کتاب بعضی جملاتش یادم مانده مثل اینکه برای همسرانتان مادری نکنید!
خواستم همین جا اعلام کنم سرکار خانم باربارادی آنجلس!حضرت عالی اشتباه کرده اید ؛ ما خانم ها حتی اگر نخواهیم چنین کاری بکنیم مردها دوست دارند برایشان مادری کنی! دوست دارند کودکی کنند برای همسرانشان!
این تجربه ی 1ماه و9روزه من را جدی بگیرید!
علیرضا رو تازه عادت دادم جورابهاش رو خودش بشوره( تازه یکی در میون) یا مثلا خواهش کردم لباس زیرهاش رو وقتی میره حموم با آب وصابون بشوره چون اولا دوست ندارم لباس زیر قاطی لباسای دیگه توی ماشین شسته بشه واگر هم بنا به این کار باشه باید جداگانه این کار انجام بدم .قاطعانه اعلام میکنم وسواس ندارم اما روی حوله ولباسای زیر وجوراب ها حساسم وکلا نباید با لباسای دیگه شسته بشه.
خلاصه اش که کلی زحمت کشیدم ، خون دل خوردم تا تازه آقا داداشمون یه کم سر به راه شده، اما ازشما چه پنهون آقای بزرگوارمون هم به این پروسه آموزشی اضافه شده ! میگم جان جانان خودت بشورشون ! مگه چیه یه جفت جوراب ویه دست لباس زیر! زل میزنه تو چشام میگه : آرام جان ! من هم بلدم هم با اجازه ات 7-8 سال خودم میشورم همه لباسامو ، الان حال میکنم خانومم لباسامو بشوره؛ اما اگه میخوای باشه میشورم ! بعد من همه ی افه های فمنیستی و زنانه ام یادم میره وبا لبخند لباساشو میگیرم ومیگم باشه ! وعلیرضا که از اون اتاق داد میزنه: آدم فروش!!!!
این تازه گوشه ای از معجزات دوست داشتن، برای منی که همیشه خیال میکردم قواعد عقلی میتونه توی همه برهه های زندگی کارساز باشه.
پرچم سفید روبالا میگیرم واعلام میکنم که زندگی مشترک حتی در همین حد هفته ای یک بار هم را دیدن، عالمی دارد ورای عالم تجرد وقواعد وقوانینش
همین !
پی نوشت : از وقت سحر تا وقت افظار انقدر بالا وپایین میپری وسر این روزه گرفتنت با همه وحتی خدا شوخی میکنی که آدم فراموش میکند یک لحظه با خودش بنشیند وفکر کند که این، اولین ماه رمضان با هم بودنمان است! به این فکر کند که تقدیر این باهم بودن سال پیش برایمان نوشته شد؛ یعنی خودمانی ترش، سر خدا را بردیم تا برایمان نوشت! یا مثلا به این فکر کند که تقدیر نبودن خاله وامیر عباس وحسین آقاهم پارسال نوشته شد... وبازهم تلنگری به وجودت که مرگ خیلی نزدیک است...
مدتهاست که همه با هم بودنمان را فکر مرگ ونیستی پرکرده؛ آنقدر که حتی خلوت دونفره مان را یاد مرگ پر میکند وتو صبورانه مرا وفکرهای مغشوشم را میشنوی ...
چقدر خوب که هستی ... که حتی هفته ای یکی دو روز با شوخی ها وکودکی هایت سختی روزه داری طولانی را از یادم میبری...
الحمد الله ...