سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آرامش طوفانی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

یا حسین

    نظر

عرفه که می آید صدای کاروان کربلا را از نزدیک می شنوم ... این بار بیش از همیشه ... چرا ؟ نمی دانم


پی نوشت: دوست داشتن  یعنی تو خواب باشی، من بیدار. بعد یکی مغز تخمه آفتابگردان تعارف کند. بعد مغز ها توی مشتهام خیس شود تا تو بیدار شوی وبریزمشان توی دهانت ...آخر خوب تر از هر کس می دانم عاشق مغز آفتابگردانی!


انی احبک ...

نیمه شعبان در راه است وحسرت خواندن یک مناجات شعبانیه ی آرام ،توی خلوت بدون، شنیدن صدای آدم ها وداشتن دغدغه موضوع پایان نامه و کتابخانه تعطیل دانشگاه تااول مهرو پروپوزال ،کارهای نیمه تمام بابا ونبودنش، مامان وغضه هاودلتنگی های هر روزه اش، بچه ها وهمه مسئولیتم درقبالشان، جان وجانان ودلتنگی ها ودوری هایمان، مانده به دلم...

هنوز رویم نشده بنشینم جلوی خدا وبگویم اگر مرا در دوزخ بیندازی هم فریاد خواهم زد انی احبک... نه ... هنوز لیاقتش را در خودم ندیده ام ! بهتر است بگویم نداده اند ...

به برکت اولین سفر دو نفره مان ! وتاخیر 5ساعته پروازمان امشب سرم را گذاشتم روی مهر وهزار با گفتم الحمد الله ... مادری را دیدم که کودک بیمارش را بعد از 4-5 عمل سخت روی پایش  که مشکل مادرزادی داشت ، در آغوش گرفته بود و12ساعت تاخیر هواژیمای اهواز را برای خودش هضم میکرد وکودک... که با همان لباس بیمارستان بی تابی میکند...

ومادری دیگر که بازهم به برکت همین تاخیر(!) از کودک بیمارش برایم میگوید ... کودکی که با یک تب ناگهانی به تهران آورده شده وهنوز هیچ کس نتوانسته تشخیص دهد مشکل چیست...

همه تلاشم را میکنم آرامش کنم اما خوب میدانم آرام کردن مادری اینچنین بیتاب نشدنی است ... اعتراف میکنم اگر روانشناسی ادعا کرد می تواند مادری را آرام کند که کودکش در برابر چشمانش بیتاب است ودرد میکشد، دروغ گفته ...  بلوف آمده ...

توی نمازخانه فرودگاه سرم را که گذاشتم روی مهر، گفتم خدا ... تو نبین من و همه ی بد عهدی ها وبد قولی ها وبندگی های پر از منتم را ... تو خدایی کن ...

از خودم خجالت کشیدم بابت همه کرده هام حتی...

پی نوشت : هرکس که این نوشته را میخواند حمدی بخواند برای همه کودکانی که بیتاب دردند ...خصوصا علیرضا وکودک اهوازی...

 

 


یامن یعطی الکثیر بالقلیل...

یامن یعطی الکثیر بالقلیل...

وقتی این فراز از دعا رو میخونم یه حس خاصی دارم که نمیدونم اسمش چی میشه گذاشت... غرور ا زداشتن کسی با این همه قدرت؛ یا ترس !

یه نگاه میندازم به آسمون- جایی که خواه ناخواه حتی با علم به لامکانی خدا، سرت وقت دعا برمیگرده همونجا- ومی گم: چیزی که من میخوام ازت زیاد نیست ، هست؟ وتازه اگرم باشه مگه نه اینکه تو همون خدایی هستی که درمقابل کم زیاد می بخشی..؟ 

 

پی نوشت1) رجب همیشه برام حس دوست داشتنی رو به ارمغان میاره ... یاد آوری اینکه شعبان ورمضان درراه اند یکی از این حس های خوبه ... خوش به حال هرکی که بتونه ازاین ماه استفاده کنه

 

پی نوشت 2) 22 خردادیک هزار وسیصد هشتاد و...شور،انتخاب، دروغ، ریا، فریب، رنج، مرگ و... سکوت..........................................یک سال گذشته است وما بزرگ شده ایم ؛ وایمانمان هم... 

 

پی نوشت3) همه حقوق عالم باشد برای دیگران

نه حق مسکن میخواهم نه حق تحصیل وشغل وطلاق و...

من حق بودن با تورا می خواهم چیز زیادی که نیست؟؟؟

 


ازشوق تماشای شب چشم توسر شار...

    نظر

دلتنگ همه داشته هایی هستم که انگار حالا دیگر ندارمشان ...

هروقت دلتنگ میشدم،  هر وقت حس میکردم دلخوری یا نگاهت پرسشگرانه با نگاهم گره خورده، اول کاری که میکردم سرم را می انداختم پایین، بعد چانه ام میلرزید واشک را نشانه ای میدانستم که این دل هنوز کار میکند ، هنوز بی غیرت نشده، هنوز میفهمد خجالت یعنی چه، هنوز تو نگذاشته ای تنها به حال خودش...

این روزها انگار گم شده ام لابه لای همه آرزوهایی که خیال میکردم اگر به دستشان بیاورم یعنی زندگی بر وفق مراد است ...

حالا  آمده ام بگویم نیست آقای بی اما واگر همیشه ‍؛ یک چیزهایی سر جیش نیست ...

انگاریکی دستش را گذاشته بیخ گلوی این روح نا آرام وهی فشار میدهد ؛

انگار یکی هی توی دلم میگوید تو دلخوری ومن نمی فهمم؛ بعد من متوسل میشوم به همان راه همیشگی ... به نیت بین الحرمین وصبح های گرگ ومیش ومه آلودکربلا، به نیت

روزهایی که هربارکفش از پا میکندم وزیر لب فاخلع نعلیک ... میخواندم وسرم را ازشرم پایین نگه میداشتم وسلام میدادم، نشستم سر سجاده ... عاشورا خواندم ... اشک میهمان شد اما دلم آرام نشد...

میشود خودت نگاهی بیندازی وببینی حوالی دل ما چه خبر شده که اینقدر بی تاب نوازشت شده ومدام دل نگران نگاه ناراضی توست ؟

 

 

 


کشش چونبود ازآن سو چه سود کوشیدن؟؟؟؟؟؟

    نظر

حضرن محبوب ‍‍؛  بدجور پرسوال شده ام ... عاقل اندر سفیه نگاهم نکن... من پر از سوالم ومنصفانه نیست پاسخ نگویی ...

 مثلامی خواهم بپرسم کجای این حکم عادلانه است که هر که مقرب تر باشد باید جام بلای بیشتری نوش کند؟؟؟؟؟

کجای دنیا با کسی که بیشتر دوستش داری، بیشتر دوستت دارد،اینگونه تا می کنند که تو می کنی ؟؟؟؟؟

کجای دنیا یک نفر را این همه آزمون می کنند وتازه آخرش هم از یک لحظه حتی نگاه رضایت بخش خبری نیست؟؟؟؟

تاکی باید به امید روزی که نمی دانیم کی فرا خواهد رسید رنج بودن را به جان بخریم ؟ میدانم رسم بندگی نیست ؛ اصلا رسم عاشقی نیست که در انتظار پاداش باشی اما بعد از بار ها وبارها اثبات نیت وعاشقی ،معشوق نیم نگاهی هم نمی اندازد به عاشق دست خالی اش که جز توکل وقناعت وسر سپردن به خواست اوکاری نکرده وورد زبانش وفا کنیم وملامت کشیم وخوش باشیم    که در طریقت ما،کافریست رنجیدن ،بوده؟؟؟

باورنمی کنم... حد اقل با منطق  زمینی جور در نمی آید(حتی منطق آسمانی!) که چون فلان بنده ات را بیشتر دوست داری باید بیشتر نیشت را تجربه کند تا نوش ات را

خدا! چه معنی می دهد این همه آزمودن کسی که بارها وبارها برادری اش را ثابت کرده ...

خدا ... دارم کم می آورم... معادلاتم به هم ریخته ... هنوز هم قرار است بنشینی ونگاه کنی وخودمان بفهمیم چی به چی است وکی به کی است؟ (تازه اگر بفهمیم وخودمان را گول نزنیم)

منتظر جوابم حضرت عاشقانه های من طوفانی


کوهم اگر، چه کنم با غم تو ...

وتدبیر عیدانه تو بر این بود بر سر امتحانی بنشانیمان که هنوز باورمان نیست ...

حالمان حول شد... چنان که باورکردیم مرگ در یک قدمی است ...

وباور داریم که والعصر.. ان الانسان لفی خسر .. ان الذین آمنو وعملوا الصالحات ... وتواصو بالحق وتواصو با الصبر...


دل من زندونی تویی که تنها میتونی قفس وا کنی وپرنده رو رها کنی

    نظر

حال خوشی داری اگر ساعتی دیگر عازم مشهد الرضا باشی ... وبداتی فرصتی دست داده تا پیش از آغاز سال جدید دل بسژاری به صدای نقاره های حرم وبال زدن های کبوتر ها...

به دلم قول داده ام بگذارم تا دلش خواست بی قرار باشد ومنتظر

به دلم قول داده ام همه بغض های کالش را وقت گرفتن اذن دخول،تلافی کند

به دلم قول داده ام به زور وادار به محکم بودن وخستگی ناپدیر بودنش نکنم

به دلم قول داده ام بگذارم خودش باشد وتا می خواهد گریه کند...

برای همه بچه های فال فروش وگل فروش سر چهارراه ها...

برای خواهروبرادری که  صدایشان بعد از ظهر های میدان ولی عصر را غمتاک ترین بعد از ظهر ها می کند ...

برای همه ی زن های فروشنده توی مترو و............

آخ که چقدر خوب است که مسافر حرم آب وآیینه باشی ...