آرامش طوفانی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

    نظر
  سلااااااااااااااااااااااااااام ! خدا ی باانصافم خدای شنونده ام خدای پاسخ دهنده ام خدای مهربان و بنده نوازم گقت از احساست بنویس از آنچه بر تو میگذرد ازآنچه میان توو او پیش می آید گفتم من همانی را مینویسم که در دل دارم اما نگفتم به آن دوستم که گاهی همه چیز را نمیتوانی بگویی چیزهایی هست که میان توو خداست گفتنش اجر عبادتت را کم میکند ( حدیثی به این مضمون هست که الان عین حدیث را به یاد ندارم )

از طرفی آرام نمینویسد که ایمانش رابه رخ بکشد نمینویسد که رابطه اش را به همه نشان دهد مینویسد تا همه بدانند آرام چه خدایی دارد هدف نشان دادن آرام نیست نشان دادن خدای آرام است

 دیشب حرفهایی میانمان رد وبدل شد که نیمی از آن بر سپیدی کاغذ ریخت و نیمه دیگر میان ما ماند وحالا آرام بار دیگر آمده که بابت شنیدن حرفهایش از تو از با انصافترین و تواناترین تکیه گاهش تشکر کند یادت هست گفتم : نمیدانم چه کنم نمیدانم درست کدام است وتو چه آسان انچه که باید میکردم را به من الهام کردی زبانم به امر تو گشت نگاهم به فرمان تو چرخید وعملم راهدایت کردی خدا ... جان دل پر دردم نمیدانم همه اینگونه که آرام تو را دریافته درمیابند یا نه نمیدانم همه اینگونه که آرام تو را باور دارد باور دارند یا نه نمیدانم همه اینگونه که آرام از بودن با تو از سخن گفتن با تو از اظهار عجز و ناتوانی در برابر تو از التماس و اشک در برابر تو لذت میبرد لذت میبرند یانه اصلا برای آرام چه فرقی میکند مهم این است که بدانند خدای آرام بزرگترین کسی است که در زندگی اش نقش دارد مهربانترین و تواناترین

 کسی است که آرام از تکیه کردن به او آرامش میگیرد میدانم در این ماجرا ها واتفاقات این چند روز زبان منطق کار ساز نبود و این کار را برایم سخت می کرد از یک طرف من و روحم که ضربه خورده بود وازطرف دیگر یک خانواده و سرنوشتشان صبر من ، سکوت من وآرامش من بزرگترین کمک بود وتو چه ساده و بی شائبه روحم را وسیع کردی گفت تو بخشیدی ؟ هر چه فکر میکنم می بینم نمیدونم تونستم ازش بگذرم یا نه گفتم من نه عارفم نه بنده ای مخلص اما اینو میدونم که وقتی میبخشی خدا در عوض روحت رو اونقدر بزرگ میکنه که تو ازبزرگیش لذت میبری میتونی آروم آروم اززمین بکنی میتونی همه چیز رو حس کنی بخشیدن به تو وسعت روحی میده که همه چیز در ید اختیار تو قرار میگیره واو به من نگاه کرد ! کاش حرفهایم رافهمیده باشد ... امشب بهانه ای بود نوشتنم برای سپاس از تو برای ارادتی دوباره به ساحت مقدس و آرام بخشت برای آنکه دوباره برای بگویم : خدای خوبم مهربانم محبوبم آنقدر بودنت را دوست دارم که لحظه ای نبودنت حتی در فکر چانه ام را میلرزاند و نگاهم را پرازاشک میکند ووجودم را ترسی وحشتناک فرا میکیرد این است که همیشه هر لحظه میخواهم ار تو که کنارم باش فقط بودنت را نشانم بده بودنت را ... بهانه ی دیگر میلاد مولایی است که در این شبها به او توسل جستم و صدایش کردم او که دعای منسوبش (ناد علی ) قرین لحظه های پرالتهاب من است او که هنوز هم خجالت میکشم ازاینکه بگویم من منه شیعه و پیروش هوز نمیشناسمش ................................................................................................................. هنوز با دل سیر نهج البلاغه اش را نخوانده ام هنوز مظلومیتش رادرک نکرده ام و وای بر آرام ... جمله ای از دکتر شریعتی هست که به حق آرام را تکان داد ومن حس میکنم بهترین عیدی در این شب همین است جمله ای که تا امروز نتوانستم فراموشش کنم جمله ای که به تفکرم وامیداردو ذهنم را مشغول میکند این عیدی ارزشمند را از خواهرت آرام بپذیر و در این شبهاو روزهای مبارک یادش باش : شناخت علی ذهنیت است حب علی احساس است اما ... تشیع علی عمل است ؛ یا علی ؛

 


دچار یعنی ...؟!

    نظر
 

عجیب نیست اگه آدم ? نصفه شب هوس نوشتن کنه !!! نمیدونم ولی فکر کنم اینم از همون طوفاناست!

عجیب تر اینه که وقتی از تخت میای پایین ودنبال چراغی میگردی که نورش کم باشه تا مبادا بچه ها بیدار بشن یهو بشنوی ... یه شعر داری برا نامزدم بفرستم !!؟ چراغ توی تراس رو روشن کنی بچه ها بیدار نمیشن

عجب دنیای با مزه ای داریم  میخواستم از تو بنویسم از دلی که یه روز تصمیم گرفت به دریا بزنه از همه بکنه ... اما بذار اول از این عاشقای زمینی بنویسم که از هم جدا افتادن! میگه دلش تنگ شده یه شعر بگو براش بفرستم یاد شعری می افتم که هروزبرات زمزمه میکنم وهر بار که میخونم  اشتیاقم برا خوندن بیشتر میشه لذتی داره خوندنش واسه تو نمیدونم این دوتا عاشق زمینی ام میتونن به انداره ی این طوفانی لذت ببرن!؟ میگم بنویس:

    بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است     مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

میگه نمیشه یه شعر بگی که توش زلزله وطوفان نباشه ؟ !  نه ...!

ما آدما واقعا عجیبیم خیلی با هم تفاوت داریم خیلی ... دکتر میگه :  چقدر روح محتاج فرصتهایی است که دران تنها باشد

حالا اگه این آجی عطیه بذاره روح این طوفانی کمی تنها باشه

میگه ای لعنت به هر چی انسانی که شعر حفظ نیست ! میگم : مدتهاست تصمیم گرفتم ذهنمو از شعر پر نکنم وتوی دلم میگم کاش به جای شعر به جای حرفایی که میشنوم به جای همه ی روزمرگی ها که ذهن رو پر میکنه ذهنمو دلمو همه ی وجودمو یاد تو پر کنه

 چقدر خوبه که ادم میتونه تو دلش با تو حرف بزنه حتی  وقتی تنها نیست!انگار شب به خیر گفتن وبی خیال این انسانی خنگ شدن!

 

استادی میگفت: جوامع توده ای جوامعی هستن که ادما در عین اینکه تو جمع هستن تنهان!

تعریف جدید بود از جوامع توده ای ... مدتهای زیادیه که میون جمع هستم وانگار تنهام راستش ناراضی نیستم  از وقتی که تنهایی ومزه ی شیرینش رو حس کردم با تو بودن مزه ی دیگه ای گرفته یه حس مبهم وگنگ که آروم آروم میاد وتو دلم خونه میکنه بعد آروم آروم یادم مینداره کجام بعد چشامو گرم میکنه وبعد... صدات میکنم آقا صدا که نه فریاد! اون وقته که هر چی بغض از روز هبوطم باقی مونده میشه امواج طوفانی وبه ساحل آدوم دل مشت میزنه

استاد عزیزی  میگفتن : اگه خیلی نعمت اومد سراغت بترس ونگران شو اگه بلا ودرد اومد امیدوار باش میگفتن : به هر کی به اندازه ی ظرفیتش میدی نمیای مثلا به این حقیر طوفانی بلایی بدی که ظرفیتش رو نداشته باشم نتونم طاقت بیارم میگفتن : اگه دردی از جانب خداد میرسه بدون که ظرفیتش روداشتی که عطا کرده

از خودم خجالت کشیدم از کم طاقتیم از عجله ام راست میگفتن اون استاد که ماها به خصوص از نوع جوونش عجولیم!

دوباره یاد مهربونیت افتادم اینکه برای جریمه کردنمون عین عملمون رو درنظر میگیری برای بلا دادان ونزول رنج ـ حتی ـ طاقتمون رو در نظر میگیری اما وقتی پای پاداش میاد وسط چندین برابر عطا میکینی!

اخ که چقدر بزرگی ... چقدر خوبی ... چقدر... چقدر خدایی! اینا اشک شوقن کی خدایی مث تو داره که من دارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اینجا ساکته ساکته اما هنوز به بیداری دچارم بهم گفتن صدای اذان موبایلمو کم کنم که صبح بیدار نشن حتی گفتن بلند باهات حرف میزنم وسعی کنم یواش تر بندگی کنم اصلا ناراحت نشدم اما یه چیز ازت میخوام 

لذتی که ازبودنت میبرم شیرینی که از تنهایی وتنها تو رو داشتن میبرم به اونام بچشون دوست دارم اونا هم تو روهمیشه داشته باشن نه فقط یه لحظه

دچارم! دچارشون کن ...

- دچار یعنی ...؟

- یعنی عاشق!

- وفکر کن که چه تنهانست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بی کران باشد

 ساعت: ? بامداد ?شنبه - خوابگاه فاطمیه


کجای این محاسبه غلطه حضرت محبوب؟؟؟؟

    نظر

می خواهم در دستهات گم شوم شاید هم درنگات اصلا چه فرقی میکند؟ من میخواهم گم شوم درتو دستها یا نگات چه فرقی میکند برای این وجود سنگین ؟ میخواهم غرق شوم در عمق صدا محو صدات میخواهم خودم را بندازم توی موج موج گیسویت تا سبک شوم این سنگینی طاقتم را طاق میکند آرم طوفانی ام میکند ...

ببین ! من هیچ وقت چیز زیادی از تو نخواستم تعریف ما زمینی ها از خواسته ی زیادی این است که چیزی بخواهی که طرف نتواند یعنی از عهده اش خارج باشد تا بر اورده کند طبق این تعریف نتیجه میگریم که من هیچوقت چیز زیادی نخواسته ام میبینی؟ آدم وقتی سر کلاس امار استنباطی مینشیند همین جوری میشود حتی درد دلهایش هم رنگ فرمول میگیرد! همیشه از ریاضی بدم می آمد چون سر کلاسش نمیتونستم برات بنویسم باهات حرف بزنم همون کاری سر همه ی کلاسای دیگه میتونستم مجبور بودم همه ی حواسم رو بدم به درس چون اگه یه کلمه رو نمیفهمیدم دیگه نمیتونستم تا آخر چیزی بفهمم حالا نمیدونم چی شده که مینویسم ! شاید واسه اینه که پر شدم از اول هفته وحالا لبریز شدم آره...حتمااون موقعها لبریز نمیشدم مشکل از ریاضی نبوده از ظرف وجود این طوفانی بوده ...

می گفت:

یکی داره آتیش میگیره توی یکی از همین خونه ها همین نزدیکیها دل یکی داره آتیش گرفته تو دل یکی رو آتیش زدی دل یکی اینجا داره خاکستر میشه یه راست اومدی رفتی سر وقت دل یکی ودست کردی تو سینه اش ودلش رو آوردی بیرون وانداختی تو آتیش وبعدش گذاشتی سر جاش!!!!!واسه همینه که دل یکی آتیش گرفته وداره خاکستر میشه

 میبینی؟ چقدر بهتر از من میفهمی؟بهتر از من حس میکنن؟ ای لعنت به هر چی منه ...

یه جوری ام یه حالی ام خودمم نمیفهمم چی ! این جور وقتی فقط اتاق خودم هوای اتاق خودم سجاده ی خودم پنجره ی اتاق خودم قرآن جیبی خودم تنها جیزایی هستن که میخوام اینجا اتاق خودم هست ونیست! هواش که دیگه نگو اینجام سجاده دارم اما مث اون یکی نیست قرآن جیبیم همیشه همرامه اما ... یه چیزی کمه شاید تو بدونی چی کمه شاید تو بدونی ...بازم اشتباه گفتم !شاید واسه منه حتما واسه تو ، تو بایدی من احتمال ...

وسط نیستی گفتی: هستم بر خود لرزیدم ودر دل گفتم : نه نیستی اینجا جز من کسی نیست من داغ شدم گر گرفتم تا گیج شدم بعد لبحندی زدی ومن تسلیم شدم بعد لبخند زدی ومن تسلیم شدم و گفتم: هستی ، تو هستی من هستم که نیستم گقتی : غلطی!!!؟

یکی داره تو چشات غرق میشه یکی لای شیارانگشتات داره گم میشه یکی یه چیکه آب بریزه رودلش شاید خنک شه میون این همه خونه که خفه خون گرفتن یه خونه هست که دل یکی داره توش خاکستر میشه..........................

 

کجای این محاسبه غلط است حضرت محبوب؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نمره ی امار توصیفی ترم پیشم شد 15 خودت که دیدی جای یه مثبت گذاشتم منفی همش غلط شد فرمول میانگینم یادم رفت همه ی غلطام همین بود!!! نکنه تو این محاسبه هم جای یه مثبت منفی گذاشتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یا شایدم به جای 1 نوشتم 2 شایدم 3..4...5..

یه جای این محاسبه غلط در میاد.......................... توکه بهترین معلمی تو که اولین کلامو اموختی به من نمیخوای زیر غلطتی این برگه ی پر غلط خط بکشی؟ حتی اگه صفر بگیرم با تمومه تلخیش جای قلم تو شیرینه " آفرین بر قلم صنع خطاپوشش باد"

 

zها ...

رتبه ی درصدی...

ضریب همبستگی...

ارتباط علی و معلولی .......................................................................؟؟!!

وای چقد اینجا شلوغه؟!! یکی توی یکی از همین خونه ها که خفه خون گرفتن دل 

 یکی داره خاکستر میشه

 

 

 

 

 


کجای این زمین پر هیاهو ایستاده ام ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    نظر

آنکه به دنبال یافتن است آنکه یافتن اویش آرزوست دیگر هر چیز غیر او برایش رنگ گناه میگیرد وهر چه جز او رنج ماندن را سخت تر میکند حکایت حکایت جدا شدن از زمین و زمان نیست قصه ،قصه ی حرکت از همین ایستگاه زمینی است قصه ،قصه ی یک هبوط هدف مند است

حضرت محبوبم این روزها فرصت خوبی است برای فکر کردن به همه ی قول وقرارهایمان تقلا میکنم که حد اقل شبیه آنی باشم که فرستادی نمیخواهم وقتی برگشتم بگویی این است آن امانتی که به دستت سپردم ؟

این روزها که میگذرد هر روز احساس میکنم کوچکتر میشوم کوچکتر وکوچکترو...

اماهنوز نفهمیده ام با این همه کوچکی چرا گاهی وقتها توی خودم جا نمیشوم احساس میکنم هر چه بیشتر از این عمر میگذرد نادانی خودم را بیشترباور میکنم نادانی در برابر دانش مطلقت گاهی آنقدر میترساندم که گریه ام میگیرد!

مهربان خدایم

خدایا گفتن های شهید چمران آنچنان روحم را میسوزاند که از خودم وآنچه هستم بیزار میشوم دغدغه های او ،مناجات او،نگاهش به زندگی آتشم میزند از خودم خسته ام میکند میگوید:

روحش از درد میسوزد بند بند وجودش از شدت درد صیحه میزند میخواهد که دربستر مرگ اسوده شود با تمام وجود میگوید که دنیا جای او نیست میگوید که ازعالم و عالمیان میگریزد و به خدا پناه میبرد

آن وقت من ،این من طوفانی از چه مینالد؟از درد !!!!! این من سر کش به چه پناه میبرد ؟ به همه جز او این است که میگویم خسته ام وجودم میسوزد این است که این روزها و این شبها وجودم قطره قطره ناتوانی والتماس میشود چکه چکه درد می شود وجزحریم امن چشم راهی ندارد این است که سجده هام میشود عین یک بنده ی کوچک که معترف به این کوچکی است آن کشتی کوچک که سکوی پرواز گفت به دست تو به آن دریای طوفانی هدایت شد و وقتی به خودش آمد دید دل در گرو عشقی دارد که همه اش خود خواهی است چه شبها که گذشت ودریا آنقدر طوفانی شد که حتی از ناخدای با اراده ی عقل هم کاری بر نیامد وباز اشک بود که راه بن بست آن جزیره متروک را نشانم داد وتو چه خوب شنیدی خواسته ی دلم را از هیچ و همه بریدن یک لحظه به خودم آمدم و دیدم دارم شکایت چیزی را میکنم که خودم از تو خواسته ام! اما فراموش کردم راهی که تو برایم انتخاب کردی آنی نبود که این بنده ی کوچک بفهمد تو عاشقم کردی سوزاندیم در عشقی که همه اش توهم بود و خود خواهی اما آخرش شد تو

من تو را خواسته بودم وحالا که داشتی ذره ذره اکسیر دوست داشتن را در این جام تهی میریختی از درد پر شدن ناله میزدم و فریاد سر میدادم وشکایت میکردم ! چقدر ندانستن و نفهمیدن ! فقط اشارتی کردم فقط خواستم ، یک قدم برداشتم بر زبان راندم تو وتو ده قدم آمدی و حالا من اینجام توی این اقیانوس که پر طوفان نا رام است

عجب که چه ناخدای خوبی هستی حضرت عشق!

زیبا ... تنهایم تنها که میگویم نه آنکه هیچ کس نیست نه ! همه هستند وانگار هیچکس نیست درد بزرگی است همه باشند اما انگار نبینیشان امیدم تویی ،به تو و نگاه خدایی ات و رحمت بی پایانت خوش بینم ومگر نه آنکه تو گفته ای بر عهدت پایبندی گفته ای که هرکس به تو خوش بین باشد امید واعتمادش را سلب نمیکنی این بنده ی امیدوار میخواهد که نشانش بدهی ...

راستش از اینجا به بعد به قول خسته ( دوست همراهم رفیق با مرامم ) دیگر به زبان قلم نمی آید هر چه کردم نشد که بنویسم اصلا انگار حتی خود قلم نیز شرم میکند از نوشتن بگذار کمی از این طوفان بی مهابا فقط ساحل دل خودم را نا آرام کند شاید ... از خاکستر این سوختن راهی باشد برای تولد آن ققنوش کوچک وبی تاب درد

خدایا هدایتم کن زیرا میدانم گمراهی بلای بزرگی است ...

خدایا مرا از بلای غروروخود خواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم وجمال زیبای تو را ببینم

خدایا من کوچکم ضعیفم ناچیزم پر کاهی در برابر طوفانها هستم به من دیده ای عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم وعظمت وجلال تو را به راستی بفهمم و به درستی تصویر کنم

خدایا دلم از ظلم وستم گرفته است( ظلمت نفسی ) به عدالتت سوگندمیدهم که مرا در زمره ی ستمگران وظالمان قرار نده

خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

مناجات شهید بزرگ جمران اینجا را کلیک کنید

 http://mesgari.persiangig.com/blog/chamran.htm


خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام...

    نظر

همیشه وقت سفر شیشه مشود سنگم

دلم گرفته خدایا چقدر دلتنگم ...

از سفر که مینویسی الکی دلت میگیره ! حتی اگر این سفر تفریحی باشد اصلا کوتاه باشه وزیاد طول نکشه همیشه همین طوریه سفر پر دلتنگی است پر انتظار پر شیرینی پر التهاب ...

این آرام طوفانی عازم سفر است. سفر که میگویم نه قندهار است نه هند!!! اما میرود برای یک شروع دوباره برای جبران همه ی کم کاریهای سال قبل که به بهانه ی دلتنگی و غربت و تنهایی از او سر زد میرود برای یک سال پر اتفاق مثل پارسال ... میرود که به قول نوجوا نی اش عمل کند او به خودش قول داده بود اگر یک روز دانشجو شد مثل خیلی هایی که میدید نباشد میخواست فرق داشته باشد میخواست فقط نرود سر کلاس و دوخطی بنویسد برای رفع تکلیف و بعد هم یک نمره ی ناپلئونی و... آرام میخواست دانشجو باشد اما سال قبل نشد نه آنکه نخواست شاید هم واقعا توقع بی جایی بود که بخواهم همان پارسال با همه چیز کنار بیایم پر گویی نکنم

 دارم میرم !

گفتم بنویسم به رسم خداحافظی اما نه برای همیشه شاید هم یک پیغام است برای دوستانم میگویم برای مهربانانی که می آیند و جا پایشان تا ابد روی ساحل این اقیانوس طوفانی می ماند میگویم برای دوستانی که خبر آپ شدن خانه ی مجازیشان را میدهند ومیپرسند چرا سر نمیزنی خواهم امد به زودی حتی زود تر از سال قبل چون امسال دیگه سال اولی نیستم!! که کلی معطل بشم تو سایت بعدم دست از پا درازتر برگردم البته سایت این دانشکده ی روانشناسی من نمیدونم توش چی خیر میکنن که همه مون تا بیکار میشیم میپیرم اونجا !! البته بازار تحقیق و مقاله اونجا داغ و به هر دلیل خیلی شلوغه و از اونجایی که امسال کلاسای من خیلی فشرده است فرصت آنچنانی برای رفتن نمیمونه به خصوص که امسال این ابجی فروغ ما رفته خونه ی بخت وبعد کلاس باید بدو و بره شام آقا رو اماده کنه ودیگه نیست که منتظر من بمونه عصرا توی سایت و من هی بنویسم و کامنت بذارم ایمیل چک کنم وبعد با هم بریم خوابگاه!لازم به تذکر برای دوستانی که هنوز نیومدن دانشگاه: فکرنکنید هر کی میاد دانشگاه به این زودی میره خونه بختا ! نه ... آجی ما نامزد بودن حالا رفتن سر خونه زندگی اینو گفتم چون روز اول دانشگاه وقت ثبت نام دیدم توی دانشگاه شهر ... فیلم ازدواج دانشجویی 2 سال پیش رو گذاشتن به خالم که همراهم بود وهنوز دانشجونشده گفتم اینا رو میبینی گول نخوریا اینا رو میذارن تشویق بشین

میبینی چه زود روزگار رفقای جانی را از هم دور میکنه؟ اینم یه خصوصیت ازدواجه !! آرزوی این طوفانی فقط خوشبختی این رفیق جانی است وبس

دیگر دوستان خوابگاهی هم فکر نکنم منو همراهی کنن مگه اینکه دلشون به حالم بسوزه یا مثلا قول بدم شب ظرفا رو بشورم اگر چه ما اصولا حال نداریم غذا درست کنیم و بهترین غذامون سیب زمینی سرخ کرده است ونهایتا دوتا پیش دستی ویه ماهیتابه اما به هرحال ادمایی که حال درست کردن یه شام ندارن حتما حال شستن دو تا ظرفم ندارن دیگه !بنابر این فکر کنم حربه ی خوبی باشه باید امتحانش کنم اون وقت این اقای نجف زاده توی 20:30 میاد یخچال خالیه پسرای کوی دانشگاه رو نشون میده ویخچال مرتب وقابلمه های غذای دخترارو تو خوابگاه فیض نمیان نشون بدن ما شبا نون پنیر خیار گوجه میخوریم !تازه مامان من هی حرص میخوره که تو معده ات روخراب کردی با این غذاها میخوان بگن آقایون حال ندارن غذا درست کنن نمیگن اینا معدشون ماشاالله میتونه غذای خوابگا ه رو تحمل کنه یا مثلا نگران اضافه وزن و به هم خوردن قیافشون نیستن وپلوی خوابگاه حسابی بهشون میچسبه نه مث ما که نمیخوایم شب برنج بخوریم تازه این جوریه که مامانا هی میگن آخی !پسرم قند عسلم شب چی میخوره بعدشم میگن دخترا خودشون یه فکری میکنن یه چی دست وپا میکنن این کارا رو میکنن که آقایون تا آخر عمرشون واسه مامانشون خودشون رولوس میکنن !ولی حقیقت اینه که چه پسر چه دختر خوابگاهی خیلی چیزا یاد میگیره و اهل برنامه ریزی میشه حتی اگه بابات هیچی کمت نذاره و پول همیشه باشه یه وقتایی هست که لازمه حواستوجمع کنی

چه من درد دل کردما!!!! این خدافظی فرصت خوبی بود یه کم حرفای غیر طوفانی هم بزنیم

به هر حال تمام تلاشم اینه که بیشتر از قبل بیام و بیشتر این خونه رو آب وجارو کنم اما اگه دیدید گرد گرفته نذارید به حساب باری به هر جهتی بودن این دل نوشته ها یا تنبلی این طوفانی... اگرچه این خونه وقتی آب وجارو میشه که او بخواد که او اجازه بده واصولا آرامش طوفانی بی برنامست چون حرفاش از جنسی نیست که برنامه داشته باشه اما حد اقلش اینه که سعی میکنم وقتی طوفانی شدنم قابل گفتن بود بلافاصله بنویسمش

امسال تصمیم دارم به لطف خدا وبلاگی روکه پارسال با ضحی ساختیم برا نوشتن چیزایی که یاد میگیریم ، سرو سامون بدم بیچاره ولش کردیم به امون خدا ازتون میخوام که اونجام بیاید اگر فرصتی بودو دل مهربانتان خواست

سعی میکنیم مطالبی از روانشناسی رو بذاریم که عمومی باشه و به درد زندگی هامون بخوره تازه به قول برادر وهمکارم در دیارمهر_ مسیح _ نوشته ی بد پیدا نمیشه وهر چی ام بد باشه یه چیزی برا یاد گرفتن توش پیدا میشه( این آخریش ازمسیح نبودا!!!!!)

اینم آدرسش :

   http://vagheiatokhial.balogfa.com

اگر پای پیاده هم شده است سفر کن

در ماندن میپوسی

هجرت کلمه ی بزرگی در تاریخ شدن انسانها وتمدنها است

آرام طوفانی میخواهد از همه ی رفقای مهربانش که دعا کنند پای اراده اش قوی باشد و از تاریکی راه نترسد

دعاکنند برسد به آن مقصد واقعی که همیشه دنبالش بوده

دعاکنند هجرتش منجر به آنی بشود که باید ...

خداحافظ کمی غمگین ...

ازدواج به شرط پرواز با قلم آرام

در دیار مهر بخوانید

 

 

 


نیم نگاهی کافی است...

    نظر

 

 

مولای شب گریه های بی صدام سلام

چه بگویم؟ این که سخن میگوید مصداق ظلمت نفسی است

این که مینویسد همان است که هرروز دلت را میشکند

این که اینچنین سر پایین انداخته همان بنده ی گستاخی است که انگار نه انگار خلیفه الله است انگار نه انگار که روی دوشش امانت خداست انگار نه انگار که فرموده ای حتی اگر او فراموش کند شما در همه حال از اخوالش آگاهی....

آقا ...مولای طوفانهای گاه بی گاه

آمدنت چقدر طول کشیده میدانم که شما منتظری ما دلمان آماده شود آخر این دلهای شب زده را چگونه میتوان چراغانی آمدنت کرد؟ این خانه ی گرد گرفته ی دل ما چگونه میتواند پذیرای مهمانی چون تو شود... میدانم آقا میدانم حسابی دلگیرت کرده ام اما شما که آقای مهربانی هستی حتما عیدی ما را در روزمیلادت بازگشتمان به خود قرار خواهی داد

میدانم شما بزرگتر از این حرفهایید این ظلمت زده را نمیبینید وخانه ی سیاه دلش را با غمزه ی نگاهتان آنچنان نوری میبخشید که خورشید شرمگین میشود ومیدان خالی میکند

 آقا ...مولای بهانه های بی بهانه ام

پرواز را فراموش کرده ایم بالهایمان را جاگذاشته ایم کلید قفس را گم کرد ه ایم وآنقدر شکسته ایم که کارمان از بند زدن گذشته دیگر این خرده ی شکسته ی دلمان را جز دستان گرم شما درمانی نیست توقع زیادی است شاید .... اما نه بی مهری است اگر بگویم توقع زیادی است بزرگیتان انقدر هست که امشب خواسته ی کوچکمان را برآورید

آقا ... مولای پاره پاره ی دلهای سوخته

نیم نگاهی کافیست امشب...

واگویه های آرام طوفانی دردیار مهر http://diyaremehr.parsiblog.com


چقدر دلم میخواهد گم شوم !

    نظر

  سلام خدا

ببخشید که دوباره من آمدم با یک دل طوفانی ..آخر این جور وقتها هیچ چیز آرامم نمیکند جز نوشتن جز سر پایین انداختن در برابرت... امشب نمیدانم از کجا شروع کنم هنوز نمیدانم این طوفان از کجا می آید اما اینرا میدانم از هر سمتی که هست شمالی ترین سرزمینهای دلم را آنجا که هنوز کشف نشده هم لرزاند!!! خدا من شاکی ام از نفسم از این وسوسه های لعنتی خسته شدم از بس که گفت این رنگین تر است این زیباتر است این دلپذیرتر است خدا خسته شدم ار بس نه گفتم از بس مبارزه کردم گاهی وقتها هم از دستم در میرود و ناگهان میبینم پیروز شد حرفی را زدم که نبایدوگاهی هم کاری را که نباید ... من یک سوال دارم حضرت محبوب اگر اجازه بدهی می پرسم اما تو ر ابه ربنای مومنانی که نماز شبشان نه از روی ریاست ونه زهد به من بگو تو چقدر تحمل داری؟یعنی میخواهم بدانم کی از من عاصی میشوی کی از دستم شاکی میشوی .................................................. سوالم هم مسخره بود!! ازآن بدیهیاتی که همیشه سر کلاس منطق با دبیرم به نتیجه نمیرسیدم سر اینکه اصلا اینکه میگوید بدیهی هست یا نه! اما این بار من مطمئنم جواب سوالم از آن بدیهیاتی است که هر کس بشنود شک میکند نمره ی منطق سوم دبیرستانم 20 شد! این جور وقتها عین دیوانه ها میشوم( حتی سوالهایم هم مسخره میشوند) نه مثل اسب میشوم همان اسبی که دکتر(خدایش بیامرزاد) میگوید این روزها حرف دکتر مدام توی گوشم وزوز میکند

"بعضی روحها مثل اسبند ... اما نه اسب گاری درشکه ونه اسب سواری وکرایه اسب بی زین و دهنه اسب چموش وسرکش ولگدزن بدخوی وحشی نه که دهنه نگیرد چرا اما به سختی به خطر دیر...آری روح من یک اسب است امادریغ که دراینجا که منم اسب تازی را نیز به خراس میبندند وبا اسب گاری هم زنجیر میکنندودر اینجا که منم ماندگاران آزادند وفراریان در بند...!"

کاش تحملم در برابر نفسم به اندازه صبر تو بود دربرابرمن و قرارهای فراموش شده وبد عهدی هایم وای خدا من اصلا چطور با تو حرف میزنم ؟چطور رویم میشود !خودم هم مانده ام در این صبر تو و عصیان تن وجسمم

خدا من خسته شدم ببین اعتراف از این واضح تر؟ از این صادقانه تر؟ تا به حال چند بار با زبان بی زبانی دل شب توی حرم حضرت معصومه اصلا هر جا که حس کردم اجازه دادی به حریمت وارد شوم ولحظاتی از سخن گفتن باتو لذت ببرم گفتم که خسته شدم از این مبارزه ی نابرابر گفتم که گاهی احساس میکنم کم آورده ام گفتم خدا این جور وقتها بغلم کن توی ان داستان ایتالیایی خواندم که گفتی در لحظات سخت زندگی بندگانت را درآغوش میگیری وفقط رد پای تو بر جا میماند حتی اگر افسانه هم باشد من باورش کردم سخت ترین لحظه های برای من همان لحظه ای است که باید نه بگویم همان لحظه ایست که باید در برابر وسوسه هایش مقاومت کنم میخواهم از تو این جور وقتهاکنارم بمانی تو رابه فاطمه(س) قسم میدهم............................................................................... خوب میدانی من خیلی با این بزرگوار رودربایستی دارم و کم پیش می آید تو را به ایشان قسم اگر هم نامی از ایشان ببرم یعنی آخر خط رسیدم یعنی کم آورده ام میدانم رهایم کرده ای در این کویر غربت تا خودم خودم را بسازم میدانم این امانتی است که خودم خواستم و حق باتوبود وقتی گفتی آه چه سخت ستمکار نادانی اما خدا به پاکی این امانت قدسی که در وجودم نهادی تنها نمیتوانم لا اقل اگر حکمتت بر این است که تنهایی این بار سخت را بر دوش کشم لا اقل کمی نیروی اراده ام را زیاد کن جسمم ضغیف است بیچاره روحم که باید با ان تاکند هر چه این اسب وحشی میخواهد بدودصحراها و دشتهای نادیده را زیر پا بگذارد این جسم نحیف نمیگذاردوآن وقت او میماند و یک دنیا آرزو...میگویند عصبی نشو ! فکر نکن من چگونه بگویم که طلب دردم وقتی میخوانم دکتر چمران ان بنده ی مخلصت اینگونه از دردورنج سخن میگوید غبطه میخورم که چرا باید جسمم انقدر ناتوان باشد که نتواند دردها ورنجها را تحمل کند حتی راه روحم را نیز سد کندپی گویی میکنم میدانم اما چه کنم که قلم برای من نیز توتمی ایست که نمیگذارد فراموش شوم اما باعث میشود گاهی فراموش کنم در خلصه ی بی خبری گم شوم چقدر دلم میخواهد گم شوم

   چقدر دلم میخواهم گم شوم

... دیگر توان نوشتن ندارم ببخش اگر پر گویی کردم اما به حرفهایم فکر کن و خواستی جوابم را بده من میشه چشم به راه پاسخ توام...


آقا اجازه هست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    نظر

سلام آقا

چه صدایتان کنم می پسندید ؟ با چه راحت هستید؟ آقا ... مولا ... پیامبر اعظم ؟ پیامبر اکرم ؟ رسول ... آقا ببخشیدها البته هرچه بگویید همان میشود اما ... جسارتم را ببخشید خواستم بگویم من راحت ترم بگویم آقا ! آقا برایم همه جور معنی دارد هم ی اینها که گفتم توی این یک کلمه خلاصه میشود ................................... با اجازه میخواهم کمی وقتتان را بگیرم میدانم امشب از آن شبهاست از آنها که هرکسی درکش نمیکند هرکسی ظرفیت فهمش را ندارد از آن شبهایی که شما میبخشید به همه اصلا فرقی نمیکند پیروتان باشند یا نه از آنها واعمالشان راضی باشید یانه آخر شما رسول رحمتید پیام آور بخشش و مهربانی شما همانید که حتی برای پیروان کج فهم خویش نیز در درگاه خداوند اشک ریختید که مبادا روز حساب آبرویشان در برابر پیروان مذاهب دیگر برود آقا م خوب نمیشناسمتان اما میدانم شما همان پیامبری هستید که وقتی بر سرتان خاکستر ریختند لبخند زدید وازخداخواستید او را بیامرزد تازه ازعزیزجون (آن روزهایی که کوچک بودم) شنیدم که میگفت شما به دیدن آن یهودی رفتید هموکه بر سرتان شکمبه ی شتر ریخت و احوالش را جویا شدید وقنتی بیمار بوده ... راستش وقتی شنیدم ناراحت شدم گفتم چرا ؟ من اگه جای ایشون بودم جوابشو میدادم عزیز جونم لبش رو گاز گرفت وگفت دیگه از این حرفا نزنیها آقا ناراحت میشن ... من راستش نفهمیدم چرا خوب مگرنه اینکه بچه ها میگن هر کی تو روزد بزنش !!!! خوب شمام باید میزدیدش مامان میگفت ما پیرو شماییم وحرفایی که شما زدید رو گوش میدیم پس چرا من باید وقتی فاطمه منو زد بزنمش اما شما اون آدم بد رونزدید ؟من نمیدونستم باید چی کار کنم فاطمه رو بزنم یا مث شما چیزی نگم ... رفتم پیش بابا و بهش گفتم نمیدونم چی کار کنم فاطمه رو بزنم یا ... بابا خندید از اون خنده ها که وقتی از جبهه میومد تو نگاش پر بود گفت بابایی آقا رسول رحمتن گفتم رحمت یعنی چی ؟ گفت : یعنی آقا گفتم آقا یعنی چی ؟ گفت یعنی رحمت ... گفتم بابا اینا دوتا یه معنی میده ؟ بازم خندید گفت آره بابا هر وقت گقتن رحمت هر وقت گفتن مهربونی یاد آقا بیفت وبگو اللهم صل علی محمد وعلی محمد ....................................................

واز اون روز تا امروز روزهای زیادی میگذره اون دختر کوچولوی دیروز بزرگ شده البته شرمنده است روحش خیلی بزرگ نشده اما قد کشیده یه کم هم بیشتراز 15 سال پیش میفهمه الان دیگه میفهمه که رحمه للعالمین یعنی چی میفهمه پیرو کیه میفهمه بین اون محمد(ص) غزوات بدر واحد با محمدی(ص) که اگه خوب توی دل شب گوش می کردی صدای استغفارشون رو میشنیدی به اندازه ی یه تار مو فاصله است آقا جسارت نباشه الان دیگه میفهمه لبخند شما به اون یهودی چه معنی داشته حتی میفهمه احقاق حق با انتقام فرق داره

آقا ... وای که چقدر این نام برازنده ی شماست امشب شب بزرگیه شبی که ماها رو مدیون خدا میکنه بیش از پیش شبی که اگه اتفاق نمی افتاد معلوم نبود سرنوشت ماها واجدادمون به کجا ختم بشه شاید الان من زیر خاک بودم به جرم دختر بودن شاید الان همه با هم مجنگیدیم سر یه صید ! شاید هم به جای خالق مطلقمون داشتیم سنگ وچوب میپرستیدیم نمیگم قبل از شما یکتا پرستی پیام رسولان نبوده اما میگم اون پیام ها فراموش شده بودن یه چیزیشون کم بوده خدا هنوز کاملش نکرده بوده وچه کسی بهتر از محمد (ص) او که توی این آشفته بازار غفلت هنوز هم به آسمان نگاه میکنه و دنبال خالقش میگرده کسی که نواده ی ابراهیم و اسماعیل و فرق چوب رو با نور علی نور میدونه وچه شبی بهتر از امشب که صدای بندگی کردنش از حرا دل همه ی فرشته های درگاه رو به حسرت واداشته وخدا که با رضایت نگاه میکنه و میگه این است آن چه من میدانم وشما نمیدانید من هنوز هم به انسان امیدوارم ... وناگهان صدایی میشنوی آشناست شبیه همان صدا که به موسی گفت : کفشهایت را بکن تووارد سرزمین مقدس طوی میشنوی شبیه همان صدا که به ابراهیم فرمود: آتش را بر تو یرد وگلستان میکنم آری این همان صداست که اکنون به شما فرمان خواندن میدهد وشما میشوید آقای مسلمانان عالم میشوید رسول رحمت پیام آور لبخند خدا

آقا من ... ببخشید انقدر من من میکنم این کلمات خیلی پستند خیلی حقیرند برای گفتن انچه در دل میگذرد سکوت بهتر از من حرف میزند این جور وقتها اما چه کنم که زبانم برای سخن گفتن با شما بیتاب است خواستم بگویم حالا که امسال اجازه ندادید حرم امنتان را ببینم حالا که نخواست ونخواستید مسجد الحرام بشود نگ صبور دلتنگی های خسته ام حالا که نمیتوانم سر بر پرده ی کعبه بگذارم و سبک شوم

چگونه بگویم رویم نمیشود کاش کمکم کنید بگویم حرفم را............................................. آقا ... میخواستم بگویم ... اجازه میدهید سر بگذارم روی پایتان وکمی اشک بریزم ببخشید میدانم این خواسته هم از آن خواسته هاست اما باباآن روز گفت شما بی جواب نمیگذاریدم اگر صدایتان کنم من خسته ام از این جسم سنگین از این روح اسیر ... آقا حرفهایم گفتنی نیست از جنس این دنیا نیست نمیتوانم فریادشان کنم نمیتوان به همه بگویم دردم چیست آقا خیلی تنهام مگر نه انکه گفت : ما همه آدمیم و هریک به اندازه ای که از میوه ی درخت ممنوعه میخوریم خود را بیشترتبعیدی زمین و غریب زمانه میبینیم آقا شما فکر کن من از همه بیشتر ازاین میوه خورده ام از همه گستاخ تر بوده ام یک کودک نادان وشیطان که نفهمیده چه بر سر خودش آورده حالا دارد جریمه میشود آقا این مشق شبها سخت است نوشتنش آن هم تنهایی  نمیتوانم نمیتوانم تابش نیست نمیدانم توانش نیست نمیدانم اصلا شاید هم تابش باشد هم توانش اما علمش نیست وخیلی سخت است توانستن در ندانستن ! آقا خیلی میترسم پر ازهراسم از آنچه میکنم از آنچه میبینم آقا بودن را ثابت کرده اند فیلسوفها شاعرها عارف ها اما چگونه بودن هراسناک است اینکه چگونه بسازی چگونه بودن را نمیدانم پر ازبغضم پر از حرفم اما ...

یعنی باور کنم اجازه دادید سرم را بگذارم روی دامنتان ... یعنی باورکنم که خانه ی اشکهایم آغوش شماست آقا کدامین کار ناکرده باعث شد مرا بپذیرید .... نه این چه سوالی است ؟ بازهم این شاگر تنبل مکتبتان اشتباه کرد مگر کاری لازم است شما به چنر نفر با چشم داشت عطا کردید که من دومین نفر باشم ؟شما همان آقای مهربانی هستید که با یک سلام جواب میدهد .... پس اجازه هست ؟

السلام علیک یا رسول الله

یا رحمه للعالمین

صلوات الله علیه وعلی اهل بیتک الطاهرین


بیانیه وبلاگ نویسان معترض به سیاستهای جنگ طلبانه اسرائیل

    نظر

در افسانه ها شنیده بودیم که امپراتوران خشک مغز برای یک دستمال قیصریه را به آتش می کشیدند اما باور نمی کردیم.

اما این روزها کشتار بی رحمانه صدها شهروند لبنانی به بهانه نجات دو سرباز به گروگان گرفته شده اسرائیلی نشان داد که آن افسانه ها چندان هم دور از واقعیت نبوده اند !

اقدامات جنون آمیز و دور از خوی انسانی اسرائیل و در کنار آن حمایت بی چون و چرای برخی کشورهای غربی و در راس آنها امریکا شاید تصویر روشن تری از دموکراسی غربی را برای جهانیان ترسیم کند.

 

این روزها سکوت کشورهایی که خود را منادی آزادی و گاه حتی صادر کننده آزادی به کشورهای در حال توسعه می دانند آنهم در قبال جنایاتی به این وسعت و وضوح تعجب آور و قابل تامل است.

ارمغان آزادی که آمریکا در موشکهای خود بسته بندی کرده است و بر سر مردم بی دفاع می ریزد آنقدر ملموس و واضح است که دیگر سخنی برای گفتن نمی ماند.

امروز، سازمان ملل متحد که بنیانش بر گسترش صلح و دوستی استوار شده است از جلوگیری یک فاجعه انسانی و یک نسل کشی تمام عیار در مانده است و فلسفه ی وجودی این سازمان را به صورت جدی زیر سوال برده است.

ای کاش نمایندگان محترم و اتو کشیده سازمان ملل متحد بجای اتلاف وقت و هزینه در آن سازمان عریض و طویل به کشورهای خود بازمی گشتند و توان خود را صرف خدمت به ملت خود می کردند و بیش از این آبروی آزادی خواهی و عدالت گستری و منادی صلح بودن را نمی بردند.

ای کاش رسانه های غربی که ابزار با نفوذ دولتهای خود هستند تا آنان را به اهداف و امیال خود نزدیک کنند تنها برای یک بار هم که شده تاریخچه سرزمینهای اشغالی را پخش می کردند و قضاوت نهایی را به مخاطبان خود واگذار می کردند و صدای فریاد مادران قانا که فرزندانشان را میان خرابه ها جستجو می کنند را به گوش مخاطبان خود می رساندند. هر چند این روزها در گوشه و کنار جهان انسانهای آزاده، فارغ از رنگ و نژاد و مذهب در مقابل زیاده خواهی دولتمردان خود به صراحت اعتراض می کنند و دامان خود را از این ننگ و آلودگی پاک می کنند.

فاجعه لبنان و کشورهای نظیر آن بیش از هر چیز تنها، نماد زیاده خواهی دولتهایی است که همه چیز را در قالب منافع خود می سنجند و میزان تشخیص حق از باطل آنها در منافع حزبی و امیال شخصی آنها خلاصه می شود و آن روی سکه این وقایع جز سرافکندگی نتیجه دیگری برای شهروندانشان ندارند.

هر روز در گوشه و کنار این کره خاکی خونهایی ریخته می شود و انسانهایی بی دفاع و بی گناه در زیر خروارها خاک مدفون می شوند و دمی از این دولتها و مجامع بین المللی به اصطلاح عدالت خواه و آزادی گستر بر نمی آید.

شنیده ایم ظلم دوام ندارد و روزی فریاد مظلوم دامان ظالم را خواهد گرفت!

ای کاش آن روز زودتر برسد و بشریت روی آرامش را با تمام وجود بچشد و لحظه خوش پیروزی حق بر باطل را درک کند.

ما وبلاگ نویسان به حکم وظیفه و شرافت انسانیمان، اعتراض شدید خود را نسبت به جنایات اسرائیل و سکوت سوال برانگیز مجامع بین المللی اعلام می داریم و از همه دولتها و ملتهای آزاده می خواهیم اجازه ندهند شعله های این آتش خانمان بر انداز بیش از این گسترده شود و دامنگیر انسانهای بی گناه بیشتری شود.

 

برای امضا بیانبه اینجا را کلیک کنید  http://diyarmehr.persianblog.com/