آرامش طوفانی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

شهدا زمینی بودند عین ما ... !

    نظر

 

 

بی آنکه بدانی مسعود ده نمکی عضو انصار حزب الله بوده یا نه ، بی آنکه بخواهی درباره ی آزادی وعقایدش در گذشته ویا حتی امروز بحث کنی و آنرا به نقد بکشی ، بی آنکه تلاش کنی از بازیگر زن  فیلم بپرسی برخورد ده نمکی سر صحنه چگونه بوده یا نظرش چیست درباره ی اینکه ده نمکی سالها پیش با ظاهر اوو امثال او مشکل داشته یا نه ، به دیدن اخراجی ها برو !

اصلا نمیخواهد فکر کنی به دیدن یک فیلم جنگی میروی وبعد نتیجه بگیری  ده نمکی در ساخت فیلم جنگی تبحری ندارد و با حاتمی کیا یا ملاقلی پور قابل مقایسه نیست  یا مثلا فکر کنی به دیدن یک فیلم طنز میروی وبعد هم بگویی صد رحمت به همان ترش وشیرین خودمان !

فکر کن می روی  روایت آدمهایی را ببینی که عین خودت هستند ممکن است نمازشان قضا شود یا حتی خالکوبی روی دستشان صور قبیحه نامیده شود

فکر کن به دیدن فیلمی می روی که دیروز آدمهای امروز از جنگ بر گشته را نشانت میدهد . مگر نه انکه می گویی خیلی ها رفتند جبهه وحالا فقط به دنبال غنیمت اند وبس؟ مگر نه آنکه می گویی خیلی ها رفتند جبهه برای گرفتن یک عکس یادگار و یک دیگ آش پشت پا ودر بوق وکرنا کردن که ما هم بله !! مگر نه آنکه می گویی دین به یک من ریش و یک تسبیح ویک انگشتر عقیق وهر روز 5 بار به نیت 5 تن تقبل الله گفتن نیست ؟ ویا روی زیبای سکه ؛ آدمهایی که از دین فقط جهنمش را نمی شناسند، آدمهایی که مصداق دین اند . رفتارشان، منش وبرخوردشان با آدمهای جاهل عین دین است

با این تفاسیر وبا این نگاه اخراجی ها دیدن دارد

 

در نقدها می خواندم :

1- کارگردان موضوع خوب وپر کاری را انتخاب کرده اما نتوانسته آن جور که باید آنرا پرورش دهد

پاسخ آرام : در اینکه موضوع فیلم جالب است شکی نیست چرا که ما اصولا تمایل داریم بدارین سرگذشت افرادی که خلاف جهت آب حرکت می کرده اند وبا جماعت هم رنگ نبوده اند به کجا ختم می شود . باید دید هدف نویسنده از ساخت فیلم چه بوده ؛ هدف بررسی وتحلیل ساختای و اجتماعی این موضوع بوده یا صرفا تلاش کرده موقعیت هایی را به تصویر بکشد.در صورت صحت مورد دوم ، نیازی به نتیجه گیری نیست نتیجه از پیش معلوم است ! وشما فقط صحنه هایی از واقعیت مدرسه ای به نام جبهه را می بینید، همین !

 

2- بعضی منتقدین معتقدند شوخی ها ولودگی های فیلم آنقدر افراطی است که کلمه ی بی ادبی تعریف بهتری برای ان است

پاسخ آرام : از کلمه ی بی ادبی فقط در یک صحنه از فیلم میتوانم یاد کنم که آن هم برای آرام بیشتر آموزنده بود تا بد آموزی ! "جهل" مهم ترین دلیل برای به وجود آن موقعیت به قول اساتید بی ادبانه بود. ناآگاهی حتما از شما آدم بی ادب ، ادم متحجر ، آدم بد دین و ... می سازد البته در اینکه آیا نمی توان صحنه ای مناسب یاد آوری این نکته ( جهل و عواقب ان ) و در عین حال خنده دارجایگزین این صحنه ی مشمئز کننده کرد یا خیر، جای تامل است

 

3- عدیه ای معتقدند فیلم محصول زمانه ی خویش است وتو زیاد مایل به تکرار تماشای آ ن نیستی

پاسخ آرام : همه چیز بستگی به هدف تماشاگر برای دیدن دارد. اگر مثل بسیاری از فامیل و دوستان آرام به نیت خندیدن ویاد گرفتن چند اصطلاح با مزه وحرکت خنده دار باشی ؛ بله فیلم محصول این زمانه است .جمله ی " شب چهارشنبه است برای غافلگیری اموات صلوات " هم مثل چندین اصطلاح دیگر مثل حله ( ترش وشیرین ) ، ها ( باغ مظفر) ، ونمونه ها ی متعدد دیگر مدتی در دهانها می چرخد وبعد فراموش

می شود اما اگر به نیت یاد آوری نکاتی که میتواند زندگی ساز باشد به تماشا بروی ، این فیلم ماهی ای است که هر وقت از آب بگیری تازه است

 

4- عده ای عنوان کردند سیر تحول آدمهای فیلم معلوم نیست

پاسخ ارام : مگر فرقی هم میکند ؟؟ مهم این است که تو بفهمی شهدا همه از همان اول فرشته نبودند و میتوانستند سیر تحول داشته باشند از طرفی مگر به دیدن فیلم مستند میرویم که قرار باشد لحظه لحظه ی تحول ادمها به تصویر کشیده شود کاراکترهای فیلم انقدر زیاد هستند که پرداختن یبه هر کدام ازآ نها یک فیلم جداگانه بطلبد !

 

          تاثیر گذارترین جمله برایم سخن میرزا بود :

              نکنه میخوای خدا یه عده فرشته بفرسته تا برن بجنگن !

 

وچه زیبا یادمان می آورد شهدا زمینی بودند عین ما . تا وقتی شهدا را از زمین جدا کنی و به آنها وجهه ی آسمانی وماورایی ببخشی نمیتوانی توقع داشته باشی وقتی به دوستت یا شاگردت که نماز نمی خواند ، داستان شهیدی را می گویی که بعد از مجروح شدن به پشت جبهه منتقل شد در حالی که به پشت روی برانکارد خوابیده بود .دوستش با دیدن تکان نخوردن او شهادتش را قطعی دانست ووقتی خواست او را برگرداند تا برا ی آخرین بار چهره اش را ببیند، با صدای الحمد الله بلندداو را متوجه می کند که در حال اقامه ی نماز است در آن حال !! وبعد هم نتیجه ی اخلاقی بگیری که آنها در چنین موقعیتی خواندن نماز را ترک نکردند و او ... ؛ متاثر شوند ودرس بگیرند . شانس بیاوری با حسرت ولحنی قاطع پاسخ دهد : بابا ! اونا شهید بودن ما به گرد پای اونام نمی رسیم !!!؟؟

 

رفیق ؛

تا وقتی شهدا مال آسمان باشند و ما مال زمین ،جبهه ومناطق جنگی می شود موزه ی تاریخ باستان و یک مکان گردشگری و توریستی

تا وقتی شهدا مال آسمان باشند وما مال زمین ، شلمچه دکانی می شود برای فروش دو قطره اشک ودنیایی از ریا و ضریحی که پر از پول های نذری است وزنهایی که وول می خورند تا چفیه شان را کمی زودتر متبرک کنند با  یک مکعب شیشه ای !

تا وقتی هدا مال آسمان باشند وما مال زمین چزابه ونی هایش میشود بهترین نما برای عکس گرفتن وغروب اروند بهترین perspectivبرای  یک عکس دو نفره !

 با خودمان که رودرواسی نداریم  شهدای آسمانی که به درد ما نمیخورند ما هم آبروی آنهارا پیش خدا می بریم همان بهتر که راهمان جدا باشد. این بهترین تصمیم است .

 

با این تفاسیر اخراجی ها با همه ی ضعف ها وکاستی ها اگر لحظه ای ، حتی لحظه ای تو را وادارد به فکر کردن در این باره که : من هم بی شباهت به اونا نیستم ؛ می تونی نفس راحتی بکشی وبی توجه به همه ی نقدها به تماشای اون بری وبعد مثل این طوفانی توی دل شب به فاصله ی واقعی خودت با اونها فکر کنی نه این فاصله ی ماه من تا ماه گردونی کذایی ! می تونی به قول بایرام فیلم ( اکبر عبدی ) تقبل اللهی بگی و به دنبالش یه بسم الله وایمان بیاری که شهدا پیرو می خواهند نه عزادار وجبهه کلاس درسی ابدی است چه دیروز با صدای واقیعی توپ وتانک ورزمنده ها وچه امروز با پخش صدای ضبط شده یآن روزها از بلند گوها ی مخفی شده در زیر گونی ها همراه با طنین گرم شهید آوینی

 

تهاجم فرهنگی درموهای رنگ ومش شده وبیرون زده از زیر روسری ها ، کفشهای عروسکی و لباس های بدن نما و... خلاصه نمی شود ؛ تهاجم فرهنگی یعنی فرهنگ ما برای خودمان و فرهنگ شهدا برای خودشان ، تهاجم فرهنگی یعنی شهدا را به خیر وما را به سلامت ، همین چفیه های متبرک از گنبدو بارگاه انها در جنوب و ان حال معنوی 6-7 روزه ما را بس !

اگر بتوان پایانی برای این دل نوشته ی طوفانی در نظر گرفت باید گفت :

                       اخراجی ها به نیت قربت الی الله ببینید !!  

 


دلم فریاد میخواهد ..............................................

    نظر

       دلتنگم به اندازه ی همه ی ستاره های آسمون  فکه وقت شب

       دلتنگم به اندازه ی غربت طلاییه

       دلتنگم به اندازه ی خاک کربلایی شلمچه

       دلتنگم به اندازه ی گمنامی هویزه

      دلتنگم  به اندازه ی گرمای سوزان دشت عبا س و دهلاویه

      دلتنگم به اندازه ی حرفهای نگفته ی اروند

      دلتنگم به اندازه ی ...

 

 

نوشتن توی این دریای طوفانی به حکم دل است وبس هر چه هم بخواهی بنویسم یا بپرسی چرا نمی نویسی جوابی ندارم جر نمیتوانم !

امشب نمی دونم چرا دلتنگم ...

 

حرفی دارم برای گفتن وحرفهایی برای نگفتن ... !

من نسل سومی ام نه انقلاب دیدم نه از جنگ چیزی فهمیدم تنها چیزی که ا زجنگ یادم مونده جراحی های مدام بابا بود وقتی دکتر بهش میگفت که دوباره اون کیست برگشته وباید جراحی کنه با همه ی نادونی و کودکی میفهمیدم بابا دوباره راهی سفره ... شاید واسه همین بود که وقتی " میم مثل مادر " رو میدیدم تا اونجایی که شد خودمو زدم به اون راه و با خودم گفتم یه وقت اشکت درنیاد  ها ! بهت مبخندن میگن این خانوما همشون اشکشون دم مشکشونه!

  اگرچه اونجا که ما رفتیم جز من وضحی با یه مادر وپسر کس دیگه ای نبود ! اما تنها جایی که دیگه نمیشد خودمو گول بزنم لحظه ای بود که سهیل گفت:

جنگ دیگه تموم شده ... خیلی وقته من تا کی باید تاوانشوپس بدم؟؟؟؟

 

اون لحظه همه ی وجودم بغض شد چون جنگ من هنوز تموم نشده بودآخه مامان هفته ی پیش بهم گفت که تازه فهمیده بابا یه مدته دوباره درد داره وفهمیده اون کیست لعنتی ... ومن موندم و راز بین بابا ودختر که بر ملا شده بود !

میدونی این داغ کجا تازه شد ؟ اونجایی که دیدم توی شلمچه برای شهدا یه بارگاه درست کردن و مردم توش پول انداختن و ضریحشونو میبوسن و ...  نمیتونم بگم چه حالی شدم تو فکر کن اتیش گرفتم اره ! این بهترین توصیفه اونقدر که حتی اشکم خشکید ! اشکی که اونجا نه به حال شهدا که به حال این من منتظر، این من تنها همیشه روون بود

بازم تاریخ تکرار میشه ... شهدا تبدیل میشن به آدمای فرازمینی دست نیافتنی که ما هیچ وقت بهشون نمی رسیم پس بهتره برا کم کردن زحمت خودمون و توجیه ام که شده بچسبیم به ضریحشون و مثلا 200 تومن نذر کنیم ونهایت دو قطزه اشک بریزیم ودل خوش کنیم که سال نو رو کنار شهدا شروع کردیم !! چه فکر نازک غمناکی ...

کاری که با ائمه هم کردیم ونمیفهمیم در حق خودمون که هیچ در حق اونها هم جفا میکنیم

 

غروب اروند قشنگه...  بابا همیشه میگه الفاو الفاو،وما ادراک ما الفاو .... یاد میکنه از بچه هایی که به آـب زدند وهیچ وقت برنگشتند ... اونجا وقته غروب تو دفتر یادگاریشون دلم خواست بنویسم:

دلم گرفته برایت زبان ساده ی عشق است

سلیس وسا ده بگویم دلم گرفته برایت ...

 

حالا اینجا توی دل شب دلم میخوادرو ساحل دریای طوفانیم بنویسم:

 

دلم فریاد می خواهد ولی درانزوای خویش

چه بی آزار با دیوار نجوا میکنم هر شب ...

 

آقا این شاگرد همیشه پر سوال مکتبتون یه سوال داره اصلا سوال نپرسه روزش شب نمیشه  اجازه هست ؟

همیشه ترسم از این بود که بیاین ونباشم اما این روزا یه سوال دیگه ذهنمو به خودش مشغول کرده

 میخواستم بدونم اگه بیاین بهم نگاه میکنین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

انگار دیگه حرفم نمیاد !! به مرز لالی رسیدم ...

 

 

 


در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم...

    نظر

"ابو علی در قصیده ی عینیه ی مشهورش از کبونری سخن میگوید که از بام آفرینش فرود آمده است  وبر روی خاک در قفسی خود را گرفتار کرده است این کبوتر روح است ..."

اگرچه آخرش دکتر نتیجه میگیرد کبوتر نیست که اگر بود باید بعد این همه سال با قفس خو میگرفت حتی اگر وحشی میبود پس باز است یک باز وحشی ... اما باز هم به قول خود دکتر مگر تغیر اسم ورسم آدم را عوض میکند؟ باز یا کبوتر چه فرقی دارد مهم دو واژه است : وحشی ، قفس

این باز وحشی از قفش از دبوار از سقف از جمعیت هراس دارد وبا آبادی وآدمیزاد وحتی نوازش آشنایی بیگانه است  هر کار هم بکنی این باز وحشی آخرش به یه چیز فکر میکنه : فرار

بازم به قول دکتر:

"ازمیان کلماتی که خط ها وتابلو ها وصفحه هارا سیاه کرده اند ، ازمیان نوازش های مهربان ترین وعاشقانه ترین زبانها جز یک کلمه نمیشنود فرار !!"

 

کاش دکتر بود  ومیشنید. میخوام بگم

 حتی اگه اسمش باز هم باشه بازم خو میگیره مث من ،مث ما

 

حال  کبوتری رو دارم که داره به در ودیوار قفس میزنه و هیچ دری باز نمیشه !

 

 

 

  درراه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا

افتادم وباید که بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من واز خویش برانم

یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

 

فردا راهی جنوبم

سال تحویل کنار شهدا ! هنوز در شوک این عیدی نطلبیده ام !

حلال کنید این آرام طوفانی را

 

 

 


ناز بنمای ووجود خودم از یاد ببر ....

    نظر

پلان اول / کلاس فلسفه / دانشکده روانشناسی   4بعدازظهر

 

طبق نظرافلاطون عالمی هست به نام مثل ،عالم ایده ها هر چه در اون هست نوعی ایده است حالا حضرت محبوبم یک سوال دارم :

این من طوفانی نمود عینی اون ایده ای هستم که تو ذهن تو بود؟؟؟؟

اگه یه روزی  این نمود عینی رو بذاری کنار اون ایده، میشه تشخیص داد این همونه؟؟؟؟؟

 

 

پلان دوم / شب / رادیو 1:30 بامداد

گوینده میگه : هر کس برای رفه مشکلاتش به تو رجوع میکند سفیر رحمت خداست

وااااای خدا ! یعنی این مئت که فکر میکردم یه کم کمتر از قبل دوستم داری ، اشتباه میکردم؟ یعنی این دوهفته مدام رحمت تو میرسید واین من نادون ... بار شکر که سفیرای رحمتت رو رد نکردم !! اینم حتما تو خواستی همیشه این جوری  غافلگیرم میکنی!

 

 

  پلان سوم/ ظهر/ نمازخونه ی دانشکده 1بعد ازظهر

کی میگه انتظارشیرینه؟ به قول دکتر قربانی( استادشخصیت) اینم ازاون حرفاس که تو تلوزیون هیمنطور الکی میگن ! میگیدنه  ازدکتر پورحسین بپرسید

الان اینجانشستم منتظر که یکی خبر بده عمره دانشجویی اسمم دراومده یانه ...اصلا انتظار شیرینی نیست 

درست همین الان  که  دارم مینویسم  دوتا ازبچه هاخبرگرفتن که اسمشون در اومده پس چرا گوشیم زنگ نمیخوره؟؟؟ ببین خدا اصلا توقع نداشته باش اگه اسمم درنیومد آروم بشینم اینجا هیچی ام نگم بذار رک بگمت حضرت محبوبم  اونقدر گریه میکنم ،اونقدرزارمیزنم که خودت بیای جمع ام کنی چون از همین الان گریه دارم ...

اصلا آره! من بنده ی بد ... من بنده ی ناشکر... من ینده ی ...قبول !  مقصود تویی  کعبه بهانه  است،  اصلا کعبه  یک  سنگ  نشان است که  ره گم نکنم ، تو  فکرکن  راه گم کردم !

اگه تا نیم ساعت دیگه خبرندن یابگن اسمت درنیومده ... همه میگن تو که میخوای  بری خوب مث آدم  اسم  بنویس با بابات  برو  شایدم راست بگن  اما میدونی که من آدم نیستم ! نمیدونم الان چمه اصلا دیگه حرفم نمیاد فقط ...  بیا یه شب تو آسمون نگام بشین ... ببین چه بی  ستاره است ...

 

 

پلان چهارم/ ظهر/  نمای قبلی / 1:45 بعد از ظهر

الان بهم گفتن اسمم درنیومده غمگینم خیلی ... حتی اشکام دارن میریزن بی صدا، دلشون میخواد بلند بلند بریزن اما ... بخوای نخوای دوست دارم ! بخوای نخوای مقصود تویی کعبه وبتخانه بهانه ! حتی اگه دل من الان ابری باشه ... همه ی اونایی  که نیم ساعت پیش گفتم ... اصلا مث همیشه نشنیده بگیر !

 

 پلان پنجم / شب / روی تختم با یه دنیا بغض توی سردترین شب تهران  درحالی که همه خوابن جز ... من وخدا

توبگوبااین دل پرگریه چه کنم ؟؟  تو بگو چه  کنم با این دل تنگ ، توکه میدونی بی تو تنهایی دل گیر شبم توکه میدونی روز هر روز تو را می طلبم  تو که میدونی آبی تر از ارامشی برام تو که میدونی هوای خواهشی برام تو که میدونی ... اصلا

                  

 هر چه گفتیم همه حاشیه بود

  سخن این است تو را میطلبم

 

باشه ! ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم !

دست ازطلب ندارم تا کام من بر آید ... شما هم همچنان نار بنمای ووجود خودم از یادببر !

 

 

      CUT !!!

 


آجرک الله بانو...

    نظر

 

              

  سلام بانو

نه آنکه فکر کنی امسال آرام محرم را یادش رفته نه! چند بار نوشتم برای این دریای طوفانی اما هر بار نمیدانم چرا دستم به گذاشتنش نرفت به قول دوستی انگار بعضی حرفها نمیخواهند بیایند این طرفها !

امشب فقط آمدم بگویم :

                              آجرک الله بانوی نیلوفری شام غریبان

        

آمدم بگویم ببخش اگر حتی بار این مصیبت را کم که نکردم هیچ زیاد هم کرده ام

آمدم بگویم اگر همه ی محرم وصفر زمزمه میشود حسین اگر توی این دو ماه مدام نام حسین (ع) وابالفضل(ع) ورد زبانهاست ؛ یک امشبی فقط برای تو ست بانو

امشب فقط نام شما آدم را آرام میکند یاد صبر شما آدم را امیدوار میکند یاد نگاه شما آدم را زنده نگه میدارد اخر این همه مصیبت یک جا ؛مگر میشود بشنوی و اینچنین آرام باشی

اما بانو بگو تو را به خدا بگو کدامین شانه امشب پناه گریه تان بود ؟اخر شما اگر داغ پیامبر(ص) را دیدی حسین بود

اگر پهلوی شکسته وصورت کبود مادر دیدی شانه ی حسین برای گریه بود

اگر فرق پدر را شکافته دیدی نگاه برادرانه ی حسین بود

اگر جگر پاره پاره ی حسن(ع)را دیدی دست حسین زیر شانه هات بود

اما ............ بانو تو را به جان عون ومحمد بگو امشب سر بر شانه ی که گذاشتی که اینچنین طوفان وجودت آرام گرفت ؟ بگو به زمین چه گفتی که بر خور نلرزید؟ بگو به اسمان چه گفتی که به زمین نیامد ؟خورشید را چه گفتی که از سوزش این داغ نسوخت؟

 بگذار حدس بزنم شانه های خدا امشب اشک شما رامیزبان بود؛ نه؟ باشد ...نگو بانو !اما هرچه بوده خوب پناهی بوده خوب ملجائی بوده انقدر که شما هیچ ندیدید جز زیبایی خوشا به حال نگاهت بانو

اصلا یک سوال دیگر اینرا بپرسم میروم به خدا ... بانو بگو خدا در گوشت چه گفت که اینچنین نفرین در دهانت نچرخید ؟ من که میدانم اگر یکی از ان کاشهایی که شنیده ام در دلتان نگه داشته اید سبز میشد الان منتظر قیامت نبودیم !!؛که همان لحظه که بر روی تل ایستاده بودید کوهها همچون پنبه ی حلاجی شده میشد وخورشید وماه در هم فرو میشد وآسمان سیاه و... اما بانو ؛با همه ی نادانی ام میدانم که خدا توی گوشت چیزهایی گفت که ... نکند همانی را گفت که به ماهم پیغام داده ؟؟؟؟؟

آری بانوی خمیده ی شب عاشورا میدانم ؛میدانم همه چیز را نمیشود به ماها بگویید اما بگذارید لا اقل دل خوش کنم به اینکه شما هم به همانی امید دارید که ما

این طالب بدم مقتول کربلا..........................................

اخ بانوبانو بانو .............. کاش قدر شما صبور بودم من وسکوت وصبوری ؟؟؟من وتحمل دوری؟؟؟؟ خسته ایم بانو به خدا ، خسته ایم طاقت دوری نمانده به جان حسینت اگر این همه سال شنیدیم در گودال قتلگاه چه گذشته وزنده ایم هنوز، به امید همان انی اعلم مالا تعلمون است .اگر صدای فرشته ها که گفتند اتجعل فیها من یفسد فیها ویفسک الدما را نشنیده میگیریم به شوق شنیدن این نداست که :

این المعد لقطع دابرالظلمه

این معزالاولیا ومذل الاعدا

مدام زمزمه میکنیم:

بقیه الله خیر لکم

به خدا کاسه ی صبر لبریز است هر سال که میگذرد میگویم همین امسال را طاقت بیار همین امسال را ؛به خدا می آید اما ... میدانم بانو، میدانم که ماها مانع این تاخیریم اما شما که میدانی ،میدانی ما  هر چه میکنیم از سر نادانی است

بانوی مهربانم نمیگویم امشب دستی که بر سر رقیه کشیدی بر سر این طوفانی هم بکشی اما تورا به جان حسین که میدانم دنیایی بوده برایتان ( پیامبر بوده علی بوده فاطمه بوده حسن بوده ...) به اقایمان بگو بیایند بگو همه ی امیدمان اوست

بگو اگر زنده ایم ونفس میکشیم زیر بار این مصیبت، به امید این است که کلاس اول بهمان گفتند می آید انهم زیر باران!

بگو اگر چه هل من ناصر ینصرنی حسین(ع) بی جواب ماند وروسیاهیش مانده بر ما، داریم تمام تلاشمان را میکنیم که این بار روسفید شویم میخواهیم ندای  یالیتنی کنا معکمان این بار خالص باشد

بانو ... به آقایمان بگو بیاید وبرایمان دعا کن از امتحان سر افکنده بیرون نیاییم

   اللهم ارنی الطلعه الرشیده والغره الحمیده واکحل ناظری  بنظره منی الیه و

                                           عجل فرجه...

            

 

 


وقت امتحان تمام... ورقه ها بالا!!

    نظر

 

به بهانه ی 1 بهمن  تولدی که رنگ  محرم دارد !

 

 3تا امتحان دادم برای هر کدوم  ساعتها بیداری کشیدم وتحمل سختی ؛ شاید این تنها کاری بود  که میشد کرد ! حالا فکر میکنم راضی ام ! از تلاشم از امتحانم ... فردا یه امتحان دارم سه  جورایی نقطه عطف همه ی امتحانام  روانشناسی یادگیری کی باور میکنه ؟! از 9 فصل 5/2  نخونده مونده رو دستم  واونایی که خوندم باید دوره بشه وحالا که مینویسم 6:30 بعد از ظهر  وتا  فردا ساعت 10 ..............................!!!

 وقت زیادی نیست  با این حال این من طوفانی انگار برایش مهم نیست فردا چه خواهد شد !  همیشه همین طور بوده لحظه لحظه ی نفس کشیدنم لحظه لحظه ی زندگیم پر بوده از امتحان   ومن انگار اصلا شب امتحان برام مهم نبوده فردا چه خواهد  شد ..........................................................!

 این سوال داره مدام توی ذهنم میچرخه وعین یه زنبور وز وز میکنه :

 

هر شب چقدر برای امتحانایی که فردا ازت میگیرن آماده شدی ؟؟چقدر بیخوابی کشیدی ؟؟ چقدر سختی راه رو به جون خریدی برای یه 20 ؟؟؟؟؟

 

 تازه معلم این کلاس به سخت گیری استادهای دانشگاه نیست اصلا هم تلاش نمیکنه سوالا رو سخت بگیره معلم این کلاس درس عدالت وانصاف رو از همه بهتر بلدِ سوالاش اونقدر ساده است که توی یه نگاه میشه جواب داد به شرطی که نگات پشت  پرده ی ابرهای سیاه گم نشده باشه ...

 

یه سیب که به درخت نشسته

یه گنجشک که روی درخت توی پیاده رو جیک جیک میکنه

یه قاصدک که میچرخه ومیچرخه  وصدای بی قراریش ، صدای پیغام خدا، توی صدای بوق ماشین ها وفریاد آدمها گم میشه

 

و ....

همه ی اینا سوالای امتحاناتی اند که تو هیچ وقت ساعت 12 شب وقتی وقتت تموم میشه جواب نداری براشون فرشته ها که مراقبای سالن امتحان اند نا امیدتر از همیشه برگه های سفید وگاهی تک وتوک جواب داده شده رو جمع میکنن وتنها نقطه ی امیدشون همون

انّی اعلَمُ ماالا تَعلَمونِ معلم کلاسه ....

طوفانی ام !

 به خودم میگم :

 درست یه هفته ی دیگه دومین دهه ی زندگیت تموم میشه آرام طوفانی ؛ چی داری برای این   دهه ؟؟ این سال ؟؟ این ماه ؟؟ این هفته ؟؟ این روز ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 به چشای معلم کلاس فکر کردی وقتی داره نمرهات رو میخونه و ...

 برای بابا sms زدم که حاج آقا اون هفته دخترت 20 سالش تموم میشه ودهه ی سوم زندگیش  آغاز ! باورت میشه بابا ؟؟ میشه جای من به خدای کعبه بگی  ...

 از اول هفته دارم این جملات رو با خودم تکرار میکنم وموجهای  این طوفان بلندتر میشه

 نویسنده ای گفته بود :

هر قاصدک یک پیامبر است

 با خودم فکر میکنم سالگرد تولد همه  ی ما ها آخرین پیام آور است شاید ! وچه آسان صدای  این رسول خدا پشت چند تا شمع و یک کیک خامه ای وصدای دست وشعر و... گم میشه !

چقدر ساده نشنیده گرفته ام این 20 سال ، صدای قدمهای این رسول ساکت معلم کلاس زندگیم را

آخ .................................................................. آرام طوفانی

20 سال داره تموم میشه وصدای فرشته ها که میگن :

 نام آفتابگردان همه را به یاد آفتاب می اندازد ؛ نام انسان آیا کسی را به یاد خدا خواهد انداخت ؟؟؟؟؟

 

 

 

وفت امتحان تمام ! ورقه ها بالا ....

 

25/10/85

خوابگاه فاطمیه


شب یلدا !! وارام آن روزها

    نظر

همه جور بازی دیده بودیم جز این بازی شب یلدا ! اگر چه آرام فکر میکنه حداقل فایده ای که این بازی داره اینه که همه برای لحظاتی فکر رو رها میکنن تا بره هر جه که دلش میخواد همه میشن بی نقاب بی دروغ ( کاش همیشه این جوری باشه) همه برای لحظاتی به گذشته فکر میکنن تلخ یا شیرین فرق نمیکنه اصولا سفر به خاطرات برای آرام جالبه ...

این حداقل فایده اش بود ! حد اکثرفایده اش برا ما روانشناساست ! به خصوص از نوع کنجکاوش ( مینویسم کمجکاو شما بخونید آرام طوفانی!) توی این مدت که برای امتحانا میخوندم ( چقدم که خوندم) تو فرصتای استراحت پای نت به خیلی از وبلاگایی که تو این بازی شرکت کردن اتفاقی سر زدم وحرفاشون رو خوندم ... وکلی چیزا فهمیدم

همون شب یلدا یکی ما رو دعوت کرد به این بازی اما حقیقتا نه وقت بود نه زیاد جدی گرفتم اما وقتی آجی آنتیک دیار مهر توپ رو پاس داد به ما دیگه نشدبگیم نه  امرُها مُطاع ... فقط بینی و بین الله شما ما رو روانشناسی نکنیدا !!!!

 

 

 

 

1- مامان تعریف میکنن یه دفعه وقتی بابا از جبهه میان برا یه مدت کوتاه من توی حیاط خونه ی عزیز جون مشغول بازی ام ورود بابا همان و بی خیالی این طوفانی همان! انگار نه انگار که بابا ایستادن جلوم هر چی صدام میکنن ...ما در جایی جز زمین سیر میکنیم! مامان میگن : مامانی بابایی اومده ها ما اما انگارنه انگار خلاصه بعد از یک ساعت تازه لطف میکنیم ومیایم توی اتاق وتازه تصمیم میگریم به چهره ی بابا نگاهی کنیم  ضمن عبادتی که از نگاه کردن به چهره ی والدین نصیب ما میشه شاید یادمون بیاد که ایشون کی هستن !!!!! وخلاصه با کلی احتیاط  میریم میشینیم رو پای بابا هنوزم وقتی مامان این خاطره رو تعریف میکنن بابا جوری سرشون رو تکون میدن که انگار رقت انگیز ترین خاطره ی دوران باباییشون رو تعریف میکنی! میگن : نمیتونی تصور کنی خودت رو توی اون سن و  سال با اون نگاه معصوم وغریب ... دردناکی اون لحظه رو فقط خودم میفهمم ( کاش منم بودم اون  موقع تا بفهمم خدایی !)

اصول روانکاوی میگه این همه ترس آرام بابته از دست دادن اطرافیان ، نگرانی مداوم از اینکه همیشه دوسناش باهاش هستن یا نه ... چقدر دوسش دارن واین حرفها ناشی از همین ابهام کودکیه اینکه من ز همون موقع به صورت ناخود آگا نگران از دست دادن مهمنرین کس زندیگم بودم ( با ما گفتن اول خودتون  وروانتون رو بشناسید بعد بقیه رو مام همیشه بچه ی حرف گوش کنی بودیم!!)

 

 

 

2- کمتر از دوسال داشتم که همراه مامان میریم بازار برای اینکه هیات ببینیم  مراسم سینه زنی هیاتها توی محرم؛ ما هم که اصولا یه جا بند نمیشیم راه  می افتیم گم میشیم! وتا چند تا خیابون اون ورتر که یه آقا پلیس مهربون جلومو میگیره ( نمیگرفتن معلوم نبود تا کجا بریم) مامان خانومی شروع میکنن گریه وبا نگرانی دنبال ما میگردن نقطه عطف ماجرا اینجاست ! همه مارو میشناختن و هنوز سوال مامان  - شما یه بچه ی ... – تموم نشده میگفتن : آخی !!! همون که کاپشن قرمز تنش بود ومیگفت دختر حاج محمود رضازاده ام ؟؟؟وخلاصه اینکه به قول معلم حرفه وفن راهنمایی که بهترین دوستم هم هستن : شما رضازاده ها تو دوران جنینی اول زبونتون تشکیل شده ( یکی نیست بگه ما فقط شیرین زبونیم خوب!!)

 

3- کلاس اول ابتدایی بابا عضو انجمن اولیا ومربیان بودن الضضا اون روزی که توی مدرشه جلسه داشتن دست ما رفت لای در بزرگ نمازخونه واتفاقا همون موثع که ما در حال جیغ وگره واخ واوخ بودیم حاج اقا از دفتر میان بیرون مام که تا 8 سالگی یکی یه دونه بودیم عین همه  بچه ها میدویم طرف ایشون ؛ ایشون بردون اینکه نیم نگاهی به ما بندازن به راه خودشون ادامه میدن وما میمونیم هاج وواج درد این بی اعتنایی از درد انگشت بیشتر بود خدایی ظهر که برگشتم خونه ماجرا رو تعریف کردم اینکه چرا بابا این جوری برخورد کردن با من ، بابا مث همیشه وطبق عادت مالوف که هنوزم ادامه داره نشستن روبه روی ما گفتن :

بابایی توی اون مدس ای که شما هستی چند نفر دختر شهیدن ؟؟  جواب معلوم بود همه ی ما یا فرزند جانباز بودیم یا شهید یا رزمنده  بابا ادامه دادن : تو راضی بودی من دست بکشم سر تو وبچه های شهید تو دلشون برا باباشون دلتنگ بشن؟؟ وجالبه اینه که این جز بهترین خاطراتمه انصافا همچین بابایی  حق داره  عشق همیشگیت تو دنیا باشه؟؟؟

 

4- سال دوم راهنمایی کل مدرسه 169 نفر بودن ماها چون مدرسمون شاهد بود وویژه محسوب میشد مشمول طرح شورای دانش آموزی  آقای خاتمی قرار گرفت ( حقیقتا این طرح جای کار داشت وداره وجز بهترین کارای آقای خاتمی )  اون سال با 161 رای شدم رئیس شورا واین سمت تا دبیرستان ادامه داشت ( اگرچه مقام هرگز موندنی نیست ) بعدم عضو مجمع مشاورین رئیس آموزش و پرورش ، مجامع استانی و... از همون موقع مدیر مدرسه با ما مشکل داشتن یه دفعه سال سوم راهنمایی منو دفتر خواستن برای چی؟ مفصله اخر بحث به این رسید که نسل شما گستاخه یادمه بهشون گفتم : اگه معلمی _شغل شما_، شغل انبیاست واسه خاطر صبرتونه نسل من گستاخ نیست فقط فرصت ابراز وجود نداشته حالا شده عین یه فنری که جمع شده والان فرصت باز شدن پیدا کرده درسته، تا یه مدت این فنر حالت ارتجاعی بدی داره اما اگه صبر کنید آروم میشه وثابت؛ بذارید بچه ها تو محیط مدرسه خودشون رو نشون بدن

 بعد از 9 سال همون معلم حرفه وفن راهنمایی راز اون دشمنی خانوم مدیر رو بر ملا کردن :   خدایی اگه تو مدیر بودی ویه بچه ی 13- 14 ساله حرفش اندازه ی یه مدیر تو مدرسه خواهان داشت و" ب" میگفت همه دنبالش راه می افتادن تو به چشم رقیب بهش نگاه نمیکردی؟

پاسخ ارام: به خدا اگه همچین شاگردی داشتم میذاشتم رو چشم ودر جهت اهداف انسان دوستانه ی مدرسه ومدیر ازش استفاده میکردم ( توضیح اهداف انسان دوستانه باشه برای یلدای سال بعد!)

 

5- توی دبیرستان ودر دوستیهام با مشکلاتی برخوردم که منو به خدا خیلییییییییییییی  نزدیکتر از قبل کرد شناختم از خدا یه جور دیگه شد البته بر پایه ی همون شناخت بچگی؛ خدایی که من از بچی میشناختم هر کار بدی که میکردم منو نمیبرد جهنم خیلی وقتا میبخشید یادمه توی سجدهای بعد نماز همیشه میخواستم عاشق ترم کنه اما نمیدونستم چه جوری واو اونقدر مدبر وحکیمه که اول منو انداخت توی یه عشق زمینی وحسابی توی گرمای دروغین اون عشق منو سوزوند تابفهمم عشق فقط توی نگاه خودش معنی میشه ...از اون موقع طوفانی ام واو خدای کشتی بی ناخدای روحم از اون موقع فقط من هستم و او نه! فقط اوست ... حالا این منم که افتخارمیکنم بنده ی خدایی چون اویم ... از اون موقع تلاش کردم به دنیا وهر چی رنگ دنیا داره وابسته نشم یه وقتای تونستیم به لطف خودش  یه وقتایی هم ...

خدایی این آخری خیلی سری بود اما گفتم ک ناگفته نماند

 

6- اینم بگم که دیگه شب خوابم ببره یه خصوصیت منفی که دارم اینه که دقیقه نودی ام نمونه ی بارزش اینه که همیشه تا 1 ساعت به امتحان هنوز یکی دو فصل نخونده رو دستم مونده وهزار الله اکبر یاد م نمیاد از اول دوم دبیرستان به بعد که کامل بخونم و بشینم توی جلسه حتی توی کنکور !!!!

بقیه ی خصوصیات منفی رو هم  نمیگم واسه اینکه حدیث داریم : روبه روی خدا سفره ی بدیهاتون رو باز کنید نه خلق خدا

حالا خدایی به نظر شما این شخصبت ما اونقدر جا داره برای کار کردن که بشه یه تز فوق لیسانس تمیز از

 تو ش درآورد؟؟؟

امر آجیمون مطاع شد خدا رو شکر حالا ما باید این توپ رو بدیم به دوستان

خسته ی غروب خیس بندر

داداش حامد سکوی پرواز

داداش امیر رقص اشک

داداش مرتضی عشق حقیقی

 


مگه میشه؟؟؟؟؟

    نظر

سلام حضرت محبوب

گفتم: وقت نمازه بااجازتون میرم،امری نیست؟

گفت: به سلامت،به خدابگوعلی هنوزم باهات قهره

گفتم:نمی گم چون اون قهرنیست

گفت: من قهرم اونم سرسنگینه

گفتم: سرسنگین باقهرفرق داره حیف که ازجماعت خوندن به امامت آقاجا می مونم وگرنه می موندم ومی گقتم اون سرسنگین هست علی قهرهست اما آشتی کاری نداره خیلی ساده ترازاین آشتی های دنیایی چیززیادی نمی خواد..........!

 

رفتم ولی هنوزم دارم به علی فکرمی کنم که قهره وبه تو که سرسنگینی،این دومی رومی فهمم امااولی رو...

آخه گاهی وقتا منم حس می کنم سرسنگینی . نگاهت سنگین می شه،اون وقت که  نفس کشیدنم سخت می شه. حتی ازسنگینی نگاهت نمی شه رو زمین راه رفت.اصلاانگارهمه باهام قهرن،زمین،خورشید،آسمون،حتی نگاه آدماسنگیین می شه.

خودمم سنگیین می شم.اما توهمه ی این موقعیتا که توسرسنگین می شی،من قهرنیستم!!!

پس اون چی می گفت؟؟؟اصلامگه می شه قهرکرد؟؟؟چرابایدقهرکرد؟؟؟

چون : خَلَقَ الٳنسانَ مِن صَلْصالٍ کَالْفَخّار ؟ (1)

چون : عَلَّمَهُ الْبَیان؟(2)

چون : ﺃلْشَّمسُ وٲلقَمَرُبِِحُسْبان؟(3)

چون : وَٲلْنّجْمُ وَٲلْشَّجَرُیَسْجُدان؟(4)

چون : وَألْسَّماءُرَفَعَهاوََوَألْمیزان؟(5)

چون : وَٲلْارضَ وَضَعَها لِلٲ نام ؟ (6)

چون : یٓسْلُهُ مٓن فی الْارضِِ هو فی شٲن ؟ (7)

چون : راحمُ المَساکین ؟ (8)

چون : مَلجٲُ العاصین ؟ (9)

چون : غافر المُذنِِبین ؟ (10)

چون : مُجیبُ الدَعوه المُضَطرّین ؟ (11)

چون : قاضیَ المَنایا است ؟ (12)

چون : مُنْتٓهٓی الرٓجایا است ؟ (13)

چون : لٓم یُواخِذ بِاالجَریرَه ؟ (14)

چون : لَمْ یَهْتِک السِرّ ؟ (15)

چون هو وافیّ ؟ (16)

چون : هو معافیّ ؟ (17)

چون : هو قادِر ؟ (18)

چون : هو قاهِر ؟ (19)

چون ...

اصلا مگه میشه این همه چون رو اینجا نوشت؟؟؟؟؟؟؟

هنوز نمیفهمم حضرت محبوب ! قهر با تو ؟ مگه میشه ؟ ییه وقتاییی حتی اگه بخوای هم نمییشه یه کارایی رو بکنی مث همین قهر!! نمیفهمم  مث همیشه نمیفمم وتو با لبخند همیشگیت میگی :

                        ٳنّی ٲعْلَمُ مالا تَعْلَمونَ ...

میخواستم بگم ... میخواستم بگم ... ! نه اینکه "لا" ی لا تَعلَمون رو برداری که هر چه کنیم بازهم تا آخر دنیا جز همونایی هستییم که باید مالاتَعلَمون رو صرف کنیم ! فقط میگم به حق همون مهربونی بی منتت به علی ها نشون بده که تو این قهر کی بازنده است ....

 

1) انسان راخدا ازصلصال، گلی مانند گل کوزه گری خلق کرد – الرحمن

2) به انسان تعلیم نطق وبیان کرد- الرحمن

3) خورشید وماه به حساب معین (به امرخداوند) درگردش است- الرحمن

4) گیاهان ودرختان به سجده ی اوسربه خاک اطاعت نهاده اند- الرحمن

5) آسمان را رفیع گردانید ومیزان را درعالم وضع نمود- الرحمن

6) وزمین رابرای جهانیان وضع فرمود- الرحمن

7) هر که درآسمان وزمین است همه ازاوحوائج خودرا میطلبند واوبه شان وکار خلق می پردازد – الرحمن

8) ترحم کننده به حال مسکینان – جوشن کبیر

9) پناه اهل عصیان- جوشن کبیر

 10) آمرزنده ی گناهان- جوشن کبیر

11) اجابت کننده ی دعای مضطرین وپریشان حالان- جوشن کبیر

12) بر آورنده ی حاجات وآرزوها- جوشن کبیر

13) منتهای امیدها- جوشن کبیر

14) بندگان رابه گناه مواخذه نمیکند- جوشن کبیر

15) پرده ی (آبرو) کسی را نمیدرد- جوشن کبیر

16) وفادار است- جوشن کبیر

17) سلامت بخش است- جوشن کبیر

18) توانا است- جوشن کبیر

19) پیروز است- جوشن کبیر و.................................

 

                                                             ارادتمند : آرام طوفانی


کدام گوشه ی مشعر کدام کنج منی به شوق وصل تو چشم انتظار ب

    نظر

 

اعوذ با لله من شر نفسی ... بسم الله الرحمن الرحیم

با با ؛

امشب بد جور هوایی شدم  به یمن خواندن زیارت آقا ابا عبدلله انگار به دلم نظری کردند آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند ... به فال نیک میگیرم این دل طوفانی واین چشم ابری را 

نمیدانم از کجا برایت بگویم بعضی کلمات ساخته شده اند برای نگفتن برای شنیده نشدن حالا فکر کن بخواهی  آنها را به کلماتی تبدیل کنی که گفته شوند وشنیدنی باشند !

چیزهای زیادی یادم دادی مدتهاست حس میکنم دیگر برایش زهرای سابق نیستم جوردیگری نگاهم میکند جور دیگری برمن تکلیف میکند جور دیگری بندگی میخواهد از من ,؛ایم اگر چه لطف است اما طوفانی ام میکند ... بابایی نمیتونم همه چی رو بنویسم بگذار نگفته بماند تا قداست وزیبایی واژه هایش باقی بماند ...

اگر درد " بودن " یا " نبودن" بود که آسان بود وآسان دوا میشد !به همان سادگی  که فیلسوفا بزرگی چون دکارت ،ژید وکامو ثابت کرده انداما " کدامین بودن " شک دردناک وهول اگیزی است دکتر( خدایش بیامرزاد) میگه :

هر موجودی در طبیعت آنچنان است که باید باشد وتنها انسان است که هرگز آنچنان که باید باشد نیست !آدمی هر چه روح میگیردوهر چه ازآنچه هست فاصله میگیرد ازآنکه باید باشد نیز دورتر میگرددواین است  که هر که متعالی تر است،از وحشت ابتذال هراسناک تر است واز بودن خویش ناخشنود تر واین است فرق میان انسان وحیوان!

نمیگویم متعالی شده ام اما بابا ترس ابتذال، ترس اینکه آنی نیستم که میخواهد ، اینکه بندگی ام از سر خود خواهی باشد نه خدا خواهی ، ترس اینکه همان دوستی هستم که با آمدنشان عزیز میشوم یا دشمنی که ذلیل ،ترس اینکه مبادا نفس چیره شود... ترس لز چگونه بودن سخت آزارم میدهد .از حضرت معصومه (س) طلب کردم چراغ راهی را شاید در خلوص نیت مشکلی بوده یا شاید هم نشان داده اند واین چشمان دنیا بین ندیده ... نمیدانم اما نیازمند دعای پدرانه ات هستم

 

مدتهاست هوای خانه اش را دارم توی نامه ی فبل که رفتی حج ( تابستان امسال) برایت گفته بودم اما قسمت نشد قبل رفتن ببینمت وبدهم بخوانی  آنرا ضمیمه ی این یکی میکنم وبازهم تکرار میکنم به حضرت محبوب به حق دعای پدر ، به حق اشک پدر و به حق همرزمان پاک پدر لیاقت دیدار خانه ات زا نصیبم کن

 

 

 

بابا ؛ کربلایی شده ام هوای کربلا این رزها با هوای مدینه همراه شده شب وروزم را گرفته بخواه برات کربلا را از مادرشان که نمیدانم ونمیدانی کجاست . بخواه به حق نامش که افتخار داشتن نام نورانی اش را دارم مارا بطلبند به شهر کرب وبلا شهر غم اندوه

                               دلم میخواد آقا جون ضریحتو بگیرم ....

6 گوشه دلم طالب دیدار است ضریح 6 گوشه ات لیاقت میخواهد، میدانم, اما تو را به ناله هایت در عرفه نیم نگاهی آقا ...

 

 

بابا,

خودت از بچگی یادم دادی که بزرگم ،که انسانم ، که روح خدا را دارم ؛ شاید هیچ کس باور نکند که تو از کودکی مرا با واژه ای به نام " کرامت انسانی " آشنا کردی وگفتی رو به روی خدا کوچیک باش وروبه روی بنده اش بزرگ وخدا میداند که این سخن منافاتی با تواضع نداشت یادم دادی بزرگ باشم واز نام انسان دفاع کنم ؛ انسانیتم را عزت نفسم  را به خیچ نفروشم حتی به یک شکلات ! وهر چه بزرگتر شدم شکلات ها جای خود رابه چیزهای با ارزش تری دادند امروز دوستی  سزرنشم کرد به خاطر اعتماد به نقس اگر چه سخنش وتلخی تذکرش مبنی بر اینکه حتی نوع سخن گفتنم با خدا حاکی از اعتماد به نفس ( اعتماد به من ) است ونباید دل ببندم ، مثل جام زهری بود که ازدست دوستی شفیق نوشیدم واگر چه هرگز به سحنش اعتقاد ندارم که در برابر خدا- حتی- اعتماد به نفس دارم ؛ اما آنرا تلنگری به حساب می آورم  به خدا هم گفتم که تو یادم دادی - طبق آموزه های دینی که به دست محمد( ص) به ما رساندی وبا 14 معصوم تکمیلش کردی- در برابرش حقیرترین وکوچکترین وذلیلترین باشم که هستم ودربرایر بندگانش در عین تواضع بزرگ

از خودش خواستم که اگر لحظه ای نفس ومن غالب شده بداند از سر غفلت بوده نه اراده وخودش بیامرزد این طوفانی را شما هم بخواه به قداست ذره ذره ی خاک منی لحظه ای ،چشم بر هم زدنی به حال خودم وانگذارد

شاید از حیا به دور باشد اما به قول مامان _ که همیشه من وشما رو گل وبلبل خطاب میکنه _ مگه میشه گل از دلش برای بلبل نگه ؟! پی این حرفها رو بذار به حساب صداقت وکوچیکیه دل گل نه پررویی اش ... خواهی نخواهی باید روزی دستم را دردست مردی بگذاری ومن میترسم آن مرد در باران نیاید ... بابا ؛بخواه از خدا به حق خوشبخت ترین ویگانه ترین زوج عالم خلقت ، که فرشته ها وپیامبران صاحیان عروسیشان بودند ، همراه زندگی ام را بهترین کسی قرار دهد که بتواند پا به پای این طوفانی وحتی جلوتر از او قدم بردارد بخواه مرا به خودش نزدیکتر کند در حضور او نه دورتر ؛ بخواه ذریه ی ما صالح باشند وعبد مسلم او ...

بابا ؛میخواهم به وظیفه ام عمل کنم وعمل در سایه ی شناخت میسر است بخواه به حق کسی که نمیدانم کدام گوشه ی عرفات با شما عرفه زمزمه میکنند ؛ به حق امام بر حقمان که غایب از نظر اند وحاضر در ذره ذره ی عالم وجود، کمک کند وظیفه ام را در نبودنشان بشناسم وعمل کنم بخواه مولایمان توفیق بودن ونفس کشیدن در عصر حضورشان را به ما عطا کنند

 اللهم عجل لولیک ا لفرج ...

در آخر میخواهم ازتو

                  بهترین بابای دنیا

                                        بلبل باغ زندگی

                                                                حامی همیشگیم توی زمین

 که برای همه ی مستضعفین ( روحی .جسمی) دعاکنی برای سلامتی مامان وخودت ، علیرضا ، سعیده ، برای عاقبت به خیری همه مون من ، شما ، عزیزها ، بابا عباس ، عمه عمو ، دایی ها وخاله ها دعا کن  

حاج آقا تقبل الله

التماس دعا

2 رکعت نماز به نیت دل این طوفانی روی ریگهای عرفات به جای آر وسلام ما را به جای پای حسین (ع)وریگهایی که هنوز عطر نفسهایش را دارد ؛ برسان

 یا حق

دختر همیشگی بابایی

14/8/85

اتاقم

 


بیانیه وبلاگ نویسان معترض به سیاستهای جنگ طلبانه اسرائیل

    نظر

در افسانه ها شنیده بودیم که امپراتوران خشک مغز برای یک دستمال قیصریه را به آتش می کشیدند اما باور نمی کردیم.

اما این روزها کشتار بی رحمانه صدها شهروند لبنانی به بهانه نجات دو سرباز به گروگان گرفته شده اسرائیلی نشان داد که آن افسانه ها چندان هم دور از واقعیت نبوده اند !

اقدامات جنون آمیز و دور از خوی انسانی اسرائیل و در کنار آن حمایت بی چون و چرای برخی کشورهای غربی و در راس آنها امریکا شاید تصویر روشن تری از دموکراسی غربی را برای جهانیان ترسیم کند.

 

این روزها سکوت کشورهایی که خود را منادی آزادی و گاه حتی صادر کننده آزادی به کشورهای در حال توسعه می دانند آنهم در قبال جنایاتی به این وسعت و وضوح تعجب آور و قابل تامل است.

ارمغان آزادی که آمریکا در موشکهای خود بسته بندی کرده است و بر سر مردم بی دفاع می ریزد آنقدر ملموس و واضح است که دیگر سخنی برای گفتن نمی ماند.

امروز، سازمان ملل متحد که بنیانش بر گسترش صلح و دوستی استوار شده است از جلوگیری یک فاجعه انسانی و یک نسل کشی تمام عیار در مانده است و فلسفه ی وجودی این سازمان را به صورت جدی زیر سوال برده است.

ای کاش نمایندگان محترم و اتو کشیده سازمان ملل متحد بجای اتلاف وقت و هزینه در آن سازمان عریض و طویل به کشورهای خود بازمی گشتند و توان خود را صرف خدمت به ملت خود می کردند و بیش از این آبروی آزادی خواهی و عدالت گستری و منادی صلح بودن را نمی بردند.

ای کاش رسانه های غربی که ابزار با نفوذ دولتهای خود هستند تا آنان را به اهداف و امیال خود نزدیک کنند تنها برای یک بار هم که شده تاریخچه سرزمینهای اشغالی را پخش می کردند و قضاوت نهایی را به مخاطبان خود واگذار می کردند و صدای فریاد مادران قانا که فرزندانشان را میان خرابه ها جستجو می کنند را به گوش مخاطبان خود می رساندند. هر چند این روزها در گوشه و کنار جهان انسانهای آزاده، فارغ از رنگ و نژاد و مذهب در مقابل زیاده خواهی دولتمردان خود به صراحت اعتراض می کنند و دامان خود را از این ننگ و آلودگی پاک می کنند.

فاجعه لبنان و کشورهای نظیر آن بیش از هر چیز تنها، نماد زیاده خواهی دولتهایی است که همه چیز را در قالب منافع خود می سنجند و میزان تشخیص حق از باطل آنها در منافع حزبی و امیال شخصی آنها خلاصه می شود و آن روی سکه این وقایع جز سرافکندگی نتیجه دیگری برای شهروندانشان ندارند.

هر روز در گوشه و کنار این کره خاکی خونهایی ریخته می شود و انسانهایی بی دفاع و بی گناه در زیر خروارها خاک مدفون می شوند و دمی از این دولتها و مجامع بین المللی به اصطلاح عدالت خواه و آزادی گستر بر نمی آید.

شنیده ایم ظلم دوام ندارد و روزی فریاد مظلوم دامان ظالم را خواهد گرفت!

ای کاش آن روز زودتر برسد و بشریت روی آرامش را با تمام وجود بچشد و لحظه خوش پیروزی حق بر باطل را درک کند.

ما وبلاگ نویسان به حکم وظیفه و شرافت انسانیمان، اعتراض شدید خود را نسبت به جنایات اسرائیل و سکوت سوال برانگیز مجامع بین المللی اعلام می داریم و از همه دولتها و ملتهای آزاده می خواهیم اجازه ندهند شعله های این آتش خانمان بر انداز بیش از این گسترده شود و دامنگیر انسانهای بی گناه بیشتری شود.

 

برای امضا بیانبه اینجا را کلیک کنید  http://diyarmehr.persianblog.com/