نه ...
نه گفتم
به این دوست داشتن بی حد ومرز
به این رنج بیهوده
وعجیب درد کشیدم ...
از هرکرانه تیر دعاکرده ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود ......................................................!
نه گفتم
به این دوست داشتن بی حد ومرز
به این رنج بیهوده
وعجیب درد کشیدم ...
از هرکرانه تیر دعاکرده ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود ......................................................!
ابتدای خبر 14 نوشته :
در ماه رمضان گوشهای خود را با حرفهای باطل پرنکنید
یامبر اکرم(ص)
.
.
.
تلوزیون رو خاموش میکنم وبرای شادی روح رسول رحمت صلوات میفرستم که یادآوری کردند حتی سهوا ،پای سخنان باطل نشینم!
تسلیم ...
ببین ... دست هایم را بالا گرفته ام
مگر می شود معشوقی چون تو باشد ومعشوق دیگری را عاشقانه دوست داشت؟
مگر میشود معبودی چون تو داشت ومعبود دیگری را پرستید ؟
مگرمیشود چون تویی باشد ودل به جز تو بست؟
آرامش طوفان های گاه وبیگاهم
من جز تونمی خوام
مگه نه اینکه نه ماه پیش گفتم اگه خواستی قبول اگه نخواستی بگو ... من اشتباه شنیدم که خیال کردم گفتی همین خوبه ؟؟؟ به خودت قسم اگه هیمن الان بهم بگی نه با همه اونچه که خودت میدونی توی دلم هست ،میگذرم ... میگذرم خدا ... پس نذار اینطوری بسوزم نذار حس کنم نمیخوای ... نذار حس کنم راضی نیستی ...
قبول ؟
معتقدم این روزها سکوت شاید عاقلانه ترین موضع باشد !
بعد از دادگاه یکی دو روز پیش ،ترجیح میدهم تماشا کنم وزود هنگام قضاوت نکنم
خاطرم هست که فردای صحبتهای آقای ابطحی وعطریانفر در دادگاه، از قول آقای بادامچیان در روزنامه ایران گفته شده بود که در فلان سال، شهید دیالمه گفته بود موسوی ورهنورد به این نظام ضربه خواهند زد ( نقل به مضمون میکنم) بین اخبار گشت میزدم که به این این جمله از شخص آقای بادامچیان برخوردم : بنده در سال 44 در دادرسی گفتم که به نظام سلطنتی مشروطه وفادارم( اعتماد ملی- چهارشنبه 14مرداد88) جالب بود وتفکر برانگیز ...
پ.ن1: عشق معجون عجیبی است آمیزه ای از تردید و ترس ودوست داشتن ودر این میان تردید از همه پر رنگ تر
پ.ن2: یادت هست میگفتی دقت کرده ام اواسط ماه که میشه بد اخلاق میشی ؟ خواستم یاد آوری کنم الان اواسط ماهه
لطفا رعایت کن...
پ.ن3: توی عمر 4 ساله دانشجوییم هیچ وقت از تحقیق کردن ونوشتن پروژه به این اندازه احساس انزجار نکردم که برای این تحقیق معارف میکنم!شورشو در آورده ...برا یه درس عمومی اونم ترم آخر آدم انقد بالا پایین بشه نوبره . این آیا معنی جز عقده ای بودن استاد میتونه داشته باشه؟( اصولا اهل توهین وبی دابی خصوصا به اساتید نیستم اما چه کنم که مونده بود اینجام- - - اشاره به گلو ! )
پ.ن4: کاش برای خودت وخدایت بیشتر وقت میگذاشتی ... چه میتوانم بکنم جز اینکه جای تو هم دعا کنم برای خودمان؟؟!! وگاهی یواشکی سفارشت را بکنم وبخواهم دلخور نشود از این همه کار وکار وکار ودنیا ودنیا ودنیا .... چه کنم ؟راه دیگری هم میشناسی؟
پ.ن5:تقصیر ما نیست که بنده های گستاخی شده ایم... وقتی توی مناجات شعبانیه این چنین آسوده با تو سخن گفتن رواست چطور توقع داری بنده های متوقعی نباشیم ؟! مناجات شعبانیه را با همه الهی گفتن های نرم واشک آلودش، عاشقانه ،دوست دارم ...در حالی که مدام سرت را از خجالت پایین بیندازی و برگردی به همان فراز دوست داشتنی که : اگر در آتشم بیندازی خواهم گفت دوستت دارم ...
به بهانه سقوط هواپیمای ایران ومرگ هموطنانم ...
واگر ما عذاب را از آنها به تعویق نیندازیم ، به جای توبه کردن از گناه تمسخر واستهزا کرده وگویند : چه موجب تاخیر عذاب شد ؟ آگاه باشند که چون هنگام عذاب برسد دیگر از آن رهایی نیابند وبه آنچه تمسخر میکردند سخت گرفتار شوند ( هود - آیه 8)
حکایت این روزها آنچنان درگیرم کرده که سخت آشفته ام ... انگار خداوند تصمیم گرفته تا جوری دیگری با ما حرف بزند
فارغ از همه ی علل فنی و منطقی اتفاقات اخیر ، آنچه بیش از پیش نگرانم میکند این است که در مملکت امام زمانیمان، در مملکتی که قرار بود الگوی دین داری واسلام مداری باشد ، اخلاق اسلامی ، رافت محمدی وعدالت علوی تباه شد؛ دین آلت دست حاکمان گردید واکثریت سکوت کردند وحالا باید هر روز منتظر پیغام شومی باشیم ... عذاب الهی دروغ نیست و همین مرا نگران کرده است ...
خدایا
به حق محمد وآل محمد بدرفتاری دینی حاکمانمان را به پای مردم ننویس ...
خدایا
سکوت مردممان در برابر ظلم آشکار را ببخش وبیامرز ومهربان تر از این از خواب غفلت بیدارمان کن ...
یا من یعطی من لم یسئله ومن لم یعرفه تحننا منه ورحمه ...
چی بگم وقتی تو نخواسته میدی ؟؟؟؟؟؟
پی نوشت
رسول اکرم (ص) فرمودند: منافق 3 نشانه دارد :
1- دروغ بگوید
2-ازوعده تخلف کند
3-در امانت خیانت کند
درروزگاری که سردمداران نظریه حکومت اسلامی ( نه جمهوری اسلامی) شعار خودشان را که مردم ناصر حکومتند نه ناصب حکومت ، فراموش میکنند واز مردم درخواست حضور درپای صندوق کنند وبخواهند 4 سال دیگر به آنها اعتماد کنند تا خادمشان باشند
در روزگاری که سکوت در برابر توهین وبد اخلاقی وبی ادبی مهر تائید میشود برای ادامه این روش غیر دینی
در روزگاری که فقط یک عده متهم به تخریب انتخاباتی هستند ودیگران مظلومان همیشه تاریخ(!)
درروزگاری که قصد دارند امام را به فراموشی بسپاریم
در روزگاری که امام ویارانش با همه دستاوردهای انقلاب زیر سوال میرود ،همه درغگو میشوند ،همه زمین خوار میشوندو همه متهم میشوند جزعده ای خاص
در روزگاری که برای ایمان انسانها ترازو میگذاریم وهمه را با خط کش به دونیم میکنیم
درروزگاری که با چادرم توهین میشنوم ومتهم به قرتی بازی میشود وارشادم میکنند که با تبلیغات برای شخصی خاص مرتکب گناه نشوم!
در روزگاری که مملکت امام زمانیمان را به جان هم می اندازیم وهمچنان ادعای دینمداری میکنیم
درروزگاری که رسانه ملی، میلی میشود وفکر اخرتش را نمیکند
.................... چقدر دلتنگم برای امامی که نمیگذاشت کسی این چنین بی پروایی کند در برابر مردم
سر مرزدارن سوار میشم ومیگم پونک
به میدون که میرسیم قبل اینکه توقفی داشته باشه میگم :آقا مسیرتون مستقیم؟
میگه: بله
میگم: پس اگه میشه من کنار پل عابر پیاده میشم ( 100-150متر بالاتر از میدون) پیاده که میشم میبینم صدای بوق ویه نفر با هم داره میاد(هدفون تو گوشمه وزبان گوش میدمونمیشنوم وطبیعتا مسیر نسبتا زیادی رو باید برگردم !!) بر میگردم ومیبینم مسافر کنار دست راننده داد میزنه خانوم...
راننده میگه 100 تومن دیگه باید بدین!
اینجا تهران است !یادم نبود ...
آتنا رو وادار کردیم ماکارونی درست کنه اما از اونجایی که نمیشه موقع غذا پختن تنهاش بذاری وباید کنارش بمونی ، میرم آشپزخونه که میشنوم احمدی نژاد اومد...
کفگیر چوبی رو از اتنا میگیرم وشروع میکنم هم زدن مایع ماکارونی. آتنا میره ومطمئن میشه که اومده اما هنوز درست حسابی بچه ها نمی دونن ایشون اومده خوابگاه
آتنا میگه : آرام دوستت اومده! چند تا از بچه ها که توی آشپزخونه اند با هم پچ پچ میکنن .
خطاب به آتنا در حالی که میخوام اونام بشنون میگم: براتون چی کار کرده ایشون بعد از 4 سال؟ جز اینکه این 4سال ، 16 آذر نیومد دانشگاه تهران تا تبریکی بگه جز یه دفه که اونم 16 آذر نبود وبچه های بسیج سالن رویه جوری پرکرده بودن که کسی نره واحیینا از ایشون سوالی بکنه !
چی کار کردن براتون جز اینکه یا نمیتونین برا تحصیل برین اون ور وتازه اگرهم با کلی زحمت وتوضیح برین ، اونجا میشین تروریست وجرئت نمیکنین تا روز آخر تحصیل ، برا دیدار خانوادتون بیاین چون معلوم نیست دوباره ویزا بدن بهتون .
اصلا یکی به من بگه چرا الان اومدن ؟ چرا اومدن اینجا؟ چرا نرفتن خوابگاه پسرا؟؟! چرا سرزده اومدن ومثلا هیچ کی نمیدونسته؟؟! اینا بازی کاش بفهمیم ...
بچه های اتاق میگن بریم درخواست وام بدیم! میرم توی تراس ... میخوام اگه شد از این بالا سوالامو بپرسم . مهندسین اتاق بغلی هنوز نمی دونن کی اومده! یکی از حیاط داد میزنه: بچه ها احمدی نژاد اومده بیاین بخندیم! یکی داد میزنه ... سارا کاغذ قلم بیار ! و... اتاق بغلیمون میان تو تراس ومیگن چی شده ؟میگم: آقای احمدی نژاد اومده
یکیشون میگه : احمدی نژاد؟؟؟!! بچه ها بریم پایین
میگم : کجا میرین بچه ها ؟ فردا میشین تیتر 20:30 ! شما اعتقاد دارین ؟یکیشون میگه: بابا میریم بخندیم ! بریم ونریم آخرش تیترشونو میزنن یه جوری که بخوان ،چه فرقی داره !
فرشته وفاطمه در حالی که میخندن میان تو اتاق ... ومیفهمم اومدن برا شام! غذا رو میکشم که تعریف میکنن از درخواست وامشون ... میفهمم شماره دانشجویی نوشتن !! میگم خانوما شماره دانشجویی نمی نویسن شماها مطمئنین دانشجوی دانشگاه تهرانین! اینو که میگم همه میزنن زیر خنده . انقد گیج شدن که حواسشون نبوده چی بنویسن ... ودرخواست ها شروع میشه!:
بیا تو بنویس برامون بلدی نامه بنویسی... میگم نمینویسم
فرشته میگه: عین همون نامه ای که ظهر برا دکتر افروز نوشتی برامون ،هرکی دید گفت چه خطی !!! آرام بیا ،جان من با همون خط خوب یه درخواست درست حسابی بنویس برا 3 تامون ...
دلم گرفته ... ویاد حدیثی می افتم که مردم شبیه حکومتشان میشوند ومن مردمی میبینم ( دانشجویانی ) که بی هیچ اعتقادی دنبال دست دراز کردند ... بازهم معده ام اولین واکنش رو نشون میده ...
میگم : نمینویسم نمیخوام توی این گدایی شریک باشم ... جواب آینده ها رو هم نمیتونم بدم وقتی بپرسن تو که اعتقادی نداشتی ، چرا رفتی ؟ رفتی بخندی ! کجاش خنده دار بود ....؟؟؟؟ بچه ها هیچی نمیگن انگار حقیقت تلخی توش هست که کسی نمیخواد باور کنه
یکی میگه آرام، از جیب خودش که نمیده حالا که دست کرده تو جیب دولت ومیبخشه چرا ما استفاده نکنیم ؟؟ میگم : یکی نمیفهمه داره چی کار میکنه ، متوجه نیست داره چطور سرمایه ی مملکت رو به باد میده ونتیجه اش جز تورم وگداپروری نیست ، چرا ما شریک این اشتباه باشیم ... سکوت وادامه نوشتن درخواست وام ........................................
وقتی دارن میرن آخرین تیر رو هم میزنن :آرام بیا بریم همون آمفی تئاتر این حرفا رو بزن. بچه ها همه داشتن از وضعیت خوابگاه میگفتن و معیشت شهراشون ... میرم رو تخت دراز میکشم ومیگم : اومدن یعنی خیلی برام مهم ... ببخشید من نمیخوام بازیچه دست آقای احمدی نژاد ، 20:30 و کیهان بشم .از همین الان تیترای فردا رو میگم براتون ... گفتگوی صمیمانه احمدی نژاد با دانشجویان ... ، دیدار سرزده احمدی نژاد از خوابگاه دختران بدون حضور خبرنگاران... ، دانشجویان هنوز با احمدی نژادند
بچه ها ناامید میشن ومیرن ومن به دوستم مسیج میزنم که : دل گیرم از دانجشویی که تا چند سال پیش مظهر نقد واعتراض مدنی بود وامروز گدایی که پای سخن رئیس جمهورش مینشیند تا بخندد !!!!!!! تا عکسهای موبایلش را به خانواده اش نشان دهد وبگوید رئیس جمهور رو دیدماز نزدیک !
دلم برای مملکتی میسوزد که رئیس جمهورش میشود نقش اول جوک ها ، مسیج ها و مسخره کردن ها ...
گناه زیر سئوال بردن اینچنینی انسانی به کنار ، چه میشود که بالاترین مقام کشوری بعد از رهبری ، نماینده تفکر ومنش ایرانی در دنیا (!)جایگاهی اینگونه پیدا میکند ؟؟؟؟؟؟ ودل خوش دارد به استقبال هایی که فلسفه اش معلوم نیست ؟
معده ام هنوز درد میکند ودوستم مسیج میزند : سخت میگیری هیچ کی براش مهم نیس تو چرا انقد حرص میخوری !
شاید بهتر باشه منم برم زیر پتو وبخوابم ... صدای خنده ی بچه ها از توی سالن میاد......