آرامش طوفانی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

اولین حاشیه نگاری آرام طوفانی روانشناس !‏

بهداشت روان -  دوشنبه -  28/8/86

مزلو میگه :

یکی از ویژگی های انسان سالم اینه که تجربه های زندگی براش تازگی داشته باشه همیشه،  شخصیت های سالم احساس تکراری بودن نمیکنن وهر روز که طلوع خورشید رو میبینند، لذت میبرند.

استاد میگه :

وقتی 15 ویژگی که مزلو گفته رو خوندین ببینید چقدر شخصیت سالمی دارین

 

با خودم میگم من هر چند وقت یه بار احساس تکراری بودن میکنم صبح پا شدن ، اومدن  دانشکده ورفتن سر کلاس و گوش دادن ونفهمیدن وگاهی فهمیدن وخونه اومدن ویه کم تلویزیون دیدن وخوابیدن ودوباره...! من خیلی وقتا احساس تکراری بودن میکنم ! به نظرت من آدم سالمی ام ؟؟؟!

یکی از ویژگی های روانشناسی خوندن اینه که هر روز احساس میکنی یه چیزیت هست ! البته استادا از روز اول هشدار میدن که زیاد به خودتون نگیرین اما این اتفاق ( به خود گرفتن) غیر قابل اجتنابه

مدتهاست احساس میکنم خیلی فکر تو سرمه اونقدر که نمیدونم چه جوری بگم . احساس میکنم افکار خیلی جلوتر از من حرکت میکنن. البته این ویزگی طبیعی افکاره اما فکر میکنم در مورد من خیلی غیر نرماله ! گاهی از سرعت وفشار حرکتشون تو ذهنم همه چی رو گم میکنم حتی روند طبیعی تفکرم میریزه به هم یه عالمه حرف دارم برا گفتن اما بر خلاف بچگیا (!!) که فرصت برا نوشتن بود و من انواع و اقسام دفترها رو داشتم ( دفتر نامه هایی که برا دلم مینوشتم، دفتر پرتغالی ، دفتر خاطرات روزانه ی معمولی ، دفتر نامه های دلم برای من ،  دفتر نامه های دلم برای زهرا، رفقا و...) این روزا برا نوشتن وقت کمه ؛ حتی خاطرات مختصر روزانه هم مدتیه رو دوش ثانیه ها گم میشن . توی آسیب شناسی میخوندم که یکی از ملاکای DSM برای بیماران ا فسرده ی  دو قطبی ( manic) اینه که پرش فکر دارن یعنی مدام توی سرشون انواع فکرها هست وانگار که اونا از افکارشون جا میمونن ! پس لابد دچار manic  شدم ! البته مثال نقضش اینه که افسرده ی دو قطبی دوره های افسردگی مهاد وآشفتگی رو متناوب داره اما من اینجوری نیستم ! در واقع آشفتگی به معنای واقعی کلمه ندارم و افسردگی هم نه اونجوری که بشه اسمش رو گذاشت افسرده ضمن اینکه آدم افسرده مهمترین ویژگیش کاهش ارزش خود اما من اصلا دچار کاهش ارزش خود نشدم وعزت نفسم همچنان نمره ی بالا میگیره !! تازه  زن داییم پیشنهاد کرده توی فامیل کارگاه بذارم ! این ارزش خودمو برده بالا کلی !!!!

با این وضع ممکنه دچار خود بیمار پنداری شده باشم ! اخه این روزا وقتی زیر گلومو فشار میدم درد میگیره به شدت ،  اطراف لبم هم جوش میزنه درحالی که اصلا سابقه نداشت ! یاد اون موردی افتادم که اومده بود کلینیک واتفاقا فوق روانشناسی بود وخود بیمار پپنداری گرفته بود وفکر میکرد ایدز داره اما نه ... خود بیمار پنداری ام ندارم چون این بیمارا معمولا به صورت وسواسی گیر میدن به یه بیماری اما من تو 24 ساعت دو بار یادم میاد که این جوشه چرا زده پایین چونه ام !!!

ای خدا ... روانشناسی که نتونه بفهمه چشه خوبه بهش بگیم crazy  psychologist ؟؟!!

دو حالت داره : یا چیزیم هست وفکر میکنم نیست

یا هیچیم نیست و فکر میکنم هست !

پیدا کنید پرتقال را !

 

 

پی نوشت : سرکلاس روانشناسی  مثبت حرف شد که یه بچه ی کوچیک وقتی از یه بچه ی بزرگترش کتک میخوره وکاری نمیتونه بکنه به محض دیدن پدرش شیر میشه میره پشت سر بابا وامیسته و کلی ام قپی میاد ومقایسه کردیم با فرهنگ توکل واینکه یکی از کارایی  که میشه برای well being  انجام داد همین توکل کردن ودعاست در واقع ما به قدرتی تکیه میکنیم که میدونیم قویتر ماست بنابر این آرامش میگیریم ( مکانیزم دعا هم همینه ) همون موقع گوشه جزوه ام نوشتم : خدااااا یه عالمه بچه ی بزرگتر از خودم میخوان تا میخورم بهم بزنن ، میشه من پشتت قایم شم و حواله شون کنم به تو ؟ میشه دستاتو محکم بگیرم و بهشون پز بدم که تو رو دارم  

 

 


از چشمانت بپرس من بی تقصیرم!

گاهی وقتها آنقدر از حرف پری که نمیدانی از کجایش بنویسی گاهی هم انقدر خالی که نمیدانی از کجا !! فرقی نمیکند در هر دوحال تو میمانی ویک عالمه سپیدی که منتظرند سیاهشان کنی ...

حکایت حالای ما از نوع اول است حضرت محبوب ...

یه چیزی مونده تو گلوم از چند شب پیش تا حالا ...

 

من ریکی مارتین خوش تیپ ترین خواننده ی مرد از نظر محبوبه را نمیشناسم اما چشمان همیشه روشن تو برایم قابی شده که چشم روشن هیچ کس درآن جا نمیشود حتی ریکی مارتین  ...

 

من نمیدانم کریستینا خواننده است یا مدل لباس یا بازیگر ویا ... من فقط میدانم خیره شدن به اقیانوس بی انتهای دستانت  بزرگترین لذت دنیاست از همانها که دکتر قربانی معتقد است انگیزش درونی ایجاد میکند وبعد هم well-being!

 

من نمیدانم بچه ی انجلیناو براد پیت زیباتر است یا دختر کتی هولمز وتام کروز من فقط بلدم اول دفر بنویسم هو الجمیل و فکر کنم به آن نگاه های رویاییت...

 

 

 

 

 

 شاید هم یکی دو روز دیگر در این خانه ی طوفانی را تخته کنند به جرم اشاعه ی فرهنگ تصورجسمیت برای

تو !! تو که میدانی چه میگویم پس بی خیال آزادی مطبوعات و رسانه ها!

اصلا بگذار حالا که اب از سرم گذشته بگویم که تو برایم همان لولی وش شور انگیز غزلهای شب یلدایی ومن رمیده تر از همه ی غزل خوانان تاریخ،  بگذار بگویم همانی که میخواهم  روزی هزار بارروی بنمایدوجود خودم از یاد ببرد وبعد هم  خرمن سوخته ام را باد ... آره دلم آتش میخواهد و مشتی دل برای سوختن

 

حالا تو بگو بد است که نمیدانم ریکی مارتین خوش تیپ تر است یا ...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

ارادتمند : آرام طوفانی

 

 

پی نوشت 2) : این روزها بهترین نام برای خودم را crazy psychologist میدانم ! خواستم خانه ی دیگری بسازم دیدم بضاعت ما همین جاست ! خانه ی اول واخرمان

 از طرفی احساس کردم بعد از 3 سال زندگی توی این دنیای مجازی شاید وقتش رسیده باشد به غیر از دل نوشته هایم برای حضرت محبوب از دیگر دغدغه هام نیز بنویسم  شاید بد نباشد ابعاد دیگر این طوفانی گاهی بروز کند ! همین باعث شد آرامش طوفانی بعد از سه سال مزین به طبقه بندی موضوعی شود !

اگرچه از دیوانه جماعت هر کار بر می آید شاید دو روز دیگر دلم خواست همانی باشم که بودم وبی خیال ابعاد دیگر شوم! خصوصیت طوفان است وموج های بی امان فکر هایی که مدام این ساحل را زیر رو میکند

ببخشای خواننده ی مهربان آرامش طوفانی ... بخوان وبگو که مشتاق شنیدنم

 

 

پی نوشت 2) خبر رفتنش را ظهر سه شنبه شنیدم وقتی گوشی موبایلم زنگ خورد و گفتند تسلیت!

به همین راحتی ... توی دفتر خاطراتم نوشتم :

 مرد بغض های کال وگریه های لال

قهرمان همیشه ی نوجوانی شیرینم

رفت ..................................................

به همین سادگی ومن ماندم حسرت اینکه چرا سال اول دانشگاه خجالت کشیدم سوغاتی اش را خودم برایش ببرم

ولبخند شادی اش را ببینم انطور که دوستم گفت ... من ماندم و حسرت دیدنش که گفته بود بگو خودش بیاید ببینمش...

به همین سادگی من ماندم وحسرت و رفتنن ناگهانش... درد را از هر طرف که بنویسی ، درد است...

یادت شاد مرد...

 


خنده تبسم ملایم آتش است! ... بیا گریه کنیم...

    نظر

بودنت را باور دارم که اگر نبودی امشب ، یا دنیای نامهربانت را سیل اشکهام برده بود یا...

خودت گفتی بنشین پشت میز امتحان من هم به رسم قول اول ماه گفتم چشم

حالا هم گله ای نیست ... عیدی امشبت را به فال نیک گرفته ام واین حال را تلافی قول وقرارهای طوفانیمان... اگر امشب فقط امشب این حال دست نمیداد باورم میشد سکوت یک ماهه به درد همان کوزه ی معروف میخورد که باید آبش را میخوردم!

اگر چه بی آنکه بدانم چرا؟ پرپرم میکنی ولی خودت شاهدی که جز به گیسوان غزل سوزت به هیچ آسمانی دل نبسته ام

چقدر سینه ام سنگینی میکند... چقدر زخمهایم زیبا میشوند وقتی تو هستی...

 

ارادتمند : آرام طوفانی

 


وعشق... تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ...

    نظر

این روزها توکل شده کلید واژه ی این تنهایی های بی قرار و ملتهب!‏

((نگران نباش )) هم تنها نصیحت رفقا !

شاید هم راست میگویند ...

اما حضرت محبوب عزیز نه انکه بگویم قرار بود فقط بی قرار من باشی وروزهای مبادا کنار من باشی .. نه !تو قراره بی قراره یه دنیاآدم بیقرار باشی ! منم دارم بازی با کلمات رو یاد میگیرم ! رسمه تو این دنیای هزار تو ...دستت درست که چی ساختی !

داشتم چی میگفتم؟ آها ... حرف از توکل بود... ترسیدم بد جور ... واین تنهایی همون قدر که خوبه ودلنشین ترسناکه و بی در وپیکر

میترسم از اینکه به رسم فراموشی های اکتسابی از یاد برده باشم توکل رو که اگه این باشه، توی طوفانی که این روزها بر پا شده کشتی فکر هیچ بنی بشری حتی با ناخدا به یه جزیره ی متروکم نمیرسه چه برسه به این قایق درب وداغون فکر آرام !

اسم حال این روزها رو چه میشه گذاشت ؟ این حال من بی توست یا این حال منه بی توکل به توست؟

فقط خواستم بگم دریاب این قایق بی ناخدا رو که تا خدایی چون تو هست _نا_ فقط یک پسوند بی معنیه...

ارادتمند : آرام طوفانی

                                                    


به احترام دلی که سکوتش می آید

    نظر

کم کم داره این دنیای مجازیت هم فرمالیته میشه حضرت محبوب ! توی این دنیای مجازی هم باید طبق قوانین وبلاگی هفته ای دو سه بار آپ کنی ( شما بخوان به روز رسانی !) همه بگن کیه که گوش کنه ! این آـرام طوفانی رو هیچکی نشناسه شما که خوب میشناسی اصولا ترجیح میده ایلیاتی بمونه نه مدرن ! بی خیال همه ی قوانین وبلاگ نویسان محترم پارسی بلاگ وکلیه ی فامیل وابسته

حالا که میهمانی شروع شده باید حد اقل به رسم ادب تبریکی گفت شاید ! اما چه کنم که سکوتم می آید این روزها تا فریاد ...

حکایت همان 3 نقطه های معروف است

دلم ...

تو ...

کجا ...

چرا ...

آخه ...

پس ...

من ...

وآخرش اینجوری تموم میشه که : هرچی تو بگی !

لبیک گو امده ام برای نیاز پس انصاف نیست بگویم ناز کم کن !

این روزها بیش از همیشه وقت جولان توست پس بتاز

از امروز تا آخر مهمونی هر چی بذاری جلوم میگم دست شما درست حضرت صاحب خانه میخوام تمرین رضایت کنم ، تمرین تسلیم  موافقی؟!

 ماه رمضان که شروع میشه همه اش نگران نرسیدن به شبهای قدرم ! این هم از آن عادتهای عجیبه دوران نوجوانی است تا حالا!

شاید برای اینکه شب 23 برام مزه ای داره که هیچ وقت حاضر نیستم با هیچی عوضش کنم وانتظارش همیشه برام شیرینه به همون اندازه که خوردن زنگ آخر مدرسه توی ظهر 5 شنبه وانتظار برای فرداش!

ببخشید حضرت محبوب اما هر کار میکنم نوشتنم نمیاد ترجیح میدم شروع این معاشقه ی یک ماهه ( اگر عرضه ی عاشقی داشته باشم) با سکوت همراه باشه

به احترام دلی که سکوتش می آید تا اطلاع ثانوی هیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس ...

ارادتمند : آرام طوفانی

 


اگر نگاه های روبه رو زبان ساده ام را بفهمند ... اگر !!!

    نظر

به بهانه ی خواهش دوستم ضحی !

می گوید : خواهش دستانم شور ربایش نیست عطش آشنایی است

می گویم : ببین ! سالهاست عطش آشنایی ها روحم را خاکستری کرده یک مشت غربت داری هدیه ام کنی ؟

می گوید : دستتت را به من بده جایی را می شناسم که می توانیم با هم به سقفش خیره شویم و آرزوهایمان را درگوشی زمزمه کنیم مثل همه ی دوستهای صمیمی !

می گویم : حدیث رفتن وهم داستان شدن را بی خیال شو جایی را می شناسی که بی سقف باشد و آدمهایش ندانند آرزو کیلویی چند است !

می گوید : ان همیشگی نیستی ... ثانیه هایت عبوس شده اند چشمانت به کدام کعبه اقتدا کرده که اینچنین از بیت المقدس مهربانی ام میگریزی عجیب تر ازهمیشه شده ای به کدام پنجره دخیل بسته ای ؛ دست به دامن کدام امامزاده شده ای که ضریح نگاهت اینقدر بی قرار وغریبه شده ؟

می گویم : ... هیس ... راست میگویی همه ی اینها که گفتی تکه ای از روح من است ؛ این من آرام... آخر سالهاست دیوارهای صمیمی امانم را بریده اند سالهاست نگاه های صمیمانه طاقتم را طاق کرده اند دست خودم نیست به این کلمه وهمه ی مشتقاتش آلرژی پیدا کرده ام انگار! صمیمی ، صمیمانه ، صمیمیت ...

سالهاست از نگاه های صمیمی هم رنگ زمین گریخته ام ، از لبخندهای بنفش آدمها از همه ی آنچه اسمش را مرام میگذاری

تو که شبیه من بودی چرا نمی فهمی چه میگویم ؟؟ فکر کنم بازهم اشتباهی آمدم ...

ببخشید از اینکه به ناموس دوستیتیان کمی جسارت کردم !

 

 پی نوشت 1) حضرت محبوب عزیزم از شما که پنهان نبوده ونیست این یک گفتگوی خیالی بود اخر او هرگز چیزی نگفت !

سوم شخص های زندگی من همیشه ساکت بوده اند

پی نوشت 2) این روزها عین شیشه شده ام با یک تلنگر ترک که سهله ... خورد میشم لازم نیست چپ چپ نگاه کنی یا سرم داد بکشی سکوتت کفایت می کند تا سجاده خیس شود.حتما یادت هست روزگاری دل خوش بودم چشمم بهاری ندارد وسرزمین همیشه زمستان است روبه روی آدمها البته همه به لطف دنیایی بود که دل میستاند و سنگ تقدیم میکند ! این روزها اما بی بهانه بهاری میشوم رگبار پشت رگبار ...

خواستم بگویم هوایم را بیشتر از دیروزها داشته باشی جای دوری نمی رود

پی نوشت 3) آقا جان نه اینکه خیال کنید تولدتان فراموش شد که خوب میدانید ..................................................

اگر چیزی ننوشتم خواستم یادم بماند از همه غریب تر شمایید ! خواستم یادم بماند نیمه شعبان فقط بهانه است برای از شما نوشتن که هر روز وقت میلاد همه ی دار وندار این گنبد دوار خسته است خواستم وقتی همه ی آبها ازآسیاب افتاد بگویم درگوشی ضمانت ما را پیش حضرت محبوب بکنید وفکری کنیدبرای این روزهای سوت وکورمان؛ شنیده اید که کربلا چه خبر است دیگر ...

بلکه "اللهم عجل ظهوری" شما کاری بکند ............

برای آمدنت انتظار کافی نیست

دعا واشک ودلی داغدار کافی نیست

خودت دعا بکن ای مهربان که برگردی

دعای اینهمه چشم انتظار کافی نیست

 

اردتمند : آرام طوفانی


هذیانهای یک طوفانی که زبان خودش را نمی فهمد این روزها !

    نظر

 

وقتی خسته می شوی می فهمی سفر،سنگینی یک نگاه گنگ بیشتر نیست . بی آنکه بخواهی دلت تنگ می شود هوس یک شعرعاشقانه ویک نگاه صمیمی خسته ترت می کند وحس آشنای غریب آزارت می دهد .

وقتی خسته می شوی ، ازسلیقه ی آسمان بدت می آید واز نباریدن ابرها بی آنکه بخواهی شب می شود. هوای امام زاده ای همه ی اتاقت را میگیرد امامزاده ای سبز با زیارت نامه ای آبی یا سبزآبی که ورد زبان پروانه هاست ؛ قبول دارم که امام زاده ها بوی همه ی چیزهایی که نداری میدهند بوی همه ی گم شده هایی که یادشان هوایی ات می کند. بوی زلال تبسم هایی که نمی فهمی ، بوی حسینیه هایی که همیشه مرموزند، بوی یک بغل داغ عاشورایی ...

این شهر هم که تمام نمی شود. عزیز همیشه می گوید : "هرچیزخوب هم زیادش بده ! "چقدر دراز وبی مصرف . چقدر لهجه هایی که طعم باران نمی دهد . چقدر نگاه هایی که شباهتی به تو ندارند وآدم هایی که سیب را در پیراهنشان زندانی کرده اند . آدم هایی که دنیا آمده اند تا بمانند البته دروغ چرا ! اینجا تا دلت بخواهدعاشق هم پیدامی شود . آدم هایی که متولد شده ی دو کوچه بالاترند ، آدم هایی که جلد شناسنامه هاشان پر از اقاقی است ...

تا دیوانه نباشی زبان سرخشان مجابت نمی کند. تازه می فهمی چقدر بزرگند. تا دیوانه نباشی حس زیبا شدن را نمی فهمی ، با خنده ای ملکوتی اصلا دیوانه اگر نخندد ، حتما دیوانه است !

گریه برای جماعت مجنون بی معنی ترین ممکن موجود است ... عجیب پی همچین آدمی میگردم می شناسی اش ؟

اینها را اصلا گفتم برای چه ؟؟؟ مثلا خواستم چی رو ثابت کنم ؟! اینکه دیوونه ام یا نیستم اینکه خسته ام یا اینکه هوای یک امامزاده ی غریب زده به سرم ؟ مدتهاست زبان خودم را هم نمیفهمم این معنیش چه می شود ؟  میدانی؟؟

هوس دو جرعه آفتاب دارم انتظار زیادی که نیست ؟ اگر دلت خواست بسوزی باید به آفتاب ارادت پیدا کنی . تاپاره های سوخته ات ، تمام آسمان را مست کند وگوشه ای از کوچه ات را !

تا نسوزی ، شعله نمیدهی . تا شعله ندهی ، گل نمیکنی . تا گل ندهی ، پرپرنمیشوی واین یعنی تولد خاکستر. خاکستری که باید بین همه تقسیم کنی

با یک باران خاکستری بد نیستم ! اصلا هر چیزی که رنگ سوخته های دل باشد؛ تماشایی است . مگر نه اینکه تا نسوزی وتا شعله ندهی کسی گرم نمی شود ، دلی گرم نمی شود . هنوز هم نمیدانم دارم اینها را برای چه اینجا میگذارم نکند بازهم طوفانی شده ام؟! نمیدانم !

این روزها خیلی عجیب شده ام حتی حس میکنم کمی کمتر از دیروزم امروز فهمیدم بانوی کسی شده ام که هنوز نمیدانم باید بانو صدایم کند یا نه اصلا مرا با بانو بودن چه کار احساس سنگینی میکنم احساس کسی که باید حتی اگر بانو نیست بانو باشد میدانم نمیفهمی چه می گویم اما حضرت محبوب همچنان میداند این طرفها چه خبر است ...

ببخشید حضرت محبوب زیادی اینجا حرف زدیم و قلم فرسودیم ! میدانم این روزها نوبت جولان توست پس بتازآقای بی اما واگر همیشه

این روزها همه اش دوست دارم زمزمه کنم :

خستگان را چو طلب باشد وقوت نبود

چون تو بیداد کنی شرط مروت نبود

یادت هست گفتم به 100 دی سی بل صدا محتاجم ودر ادامه گفتم که میدانم خودت میدانی چگونه با توانم هماهنگش کنی این روزها همه اش توی گوشم صدایی به قدرت 100 دی سی بل وز وز می کند !

تا می خواهم ناله کنم دستی انگار جلوی دهنمو میگیره ومیگه :

لاف عشق وگله از یار زهی لاف دروغ

عشقبازان چنین مستحق هجرانند

خلاصه که این روزها فقط بوی سکوت می دهم وفریاد ...

        ارادتمند : آرام طوفانی

      پ.ن : حالاکه برگشته تنهاش نذار خیلی براش نگرانم من این وسط هیچ کارم میدونی که ...


مرگی آرام در کنار اقیانوس نگاهت ...

    نظر

آنقدر فاصله افتاده بین این من طوفانی وتو که دیگر تقلا کردن هم فایده ای ندارد انگار ...

اینجا بوی باران هم که بیاید من کویری کویری ام ...

اینجا آفتاب هم که بتابد من ابری ابری ام

اینجا لبخند ها ، حتی مرا به گریه می اندازد

وگریه ها به دل نمینشیند ! باید نماز باران بخوانم انگار ؛ قحطی باران است

اینجا ...

من...

 آرام طوفانی ...از عمق یک فاصله ی بی نهایت تلخ، از عمق بغض های فروخورده ،از عمق با تو بودنهای کال ، از عمق نگاه های نا تمام ، دنبال واژه ای می گردم برای توصیف چراغ های رابطه ای که تاریکند...

نمیدانم تا کی اما به کوچی اجباری نیازمندم تا کی ؟ نمیدانم ............................................  

به مردن احتیاج دارم ! به مرگی آرام در کناره ی اقیانوس نگاهت ... وبعد زنده شدن از نگاهی که هرگز نفهمیدم چه دارد که این همه به بودنش محتاجم ...

محتاج مردنم ....

  


یه خواهش کوچولو !

    نظر

دچار اضطراب وخستگی مفرطم

به هر حال هر چی باشه دو هفته است داریم با فروید ویونگ و ملانی کلین وانواع آسیبای روانی و  مدلای مختلف حافظه و بررسی انواع هیجانات و هزار جور نکته ی باریکتر ز موی دیگه کلنجار میریم !

اگه ما رو به عنوان یه نیم چه روانشناس قبول  داشته باشی می تونم بگم سریعا به یه جرعه نگاه مهربونتون احتیاج داریم البته یه کم سکوت هم احتیاج هست که خوب همون طور که میدونین تا دو هفته ی دیگه نمی شه فراهمش کرد البته همون طور که گفتم همون یه جرعه نگاه میتونه تا دو هفته دیگه فر آیند دوپینگ ما رو کامل کنه فقط یه خواهش ... فرشته های ملکوتتون چیزی نفهمن میدونین که منتظر بهونه اند که بگن دیدی گفتیم نمیتونه ... ! ضمنا یه خواهش دیگه هم دارم  تو فرستادن این یه قلم خواهش ما فر آیند امتحان  و فتتنه و آزمایش و اینا رو لطفا ضمیمه نکنین این دو هفته ای محض خاطر یه ... یه ... بنده ی محتاجم که شده فقط وفقط

نگاه کنید

ببخشید یه کم زیاده روی کردم انگار،اما یه خواهش دیگه هم دارم (فقط وقت خواهش کردن از شماست که نه تنها حس نمی کنم کوچیک شدم بلکه حتی تنها خواهش دنیاست که خود خواستنشم آرامش میده ! منتها دزش زیاد نیست !! ) لطف کنید با پست پیشتاز بفرستید انقدر که تا قبل شنبه برسه دست ما ...

یه چیز دیگه بگم که یه وقت نمونه تو دلم هر چی باشه شما تنها شنونده ای هستی که ذاتت شنیدنه امرزو یه خبری شنیدم از اخبار خدا رو شکر همه ی بنده های مخلصتون محکومش کردن میشه بگید تا کی میخواین ساکت باشید؟؟؟ تا کی میخواید تحمل کنید تا کی میخواید جواب اون فرشته ی سمج بارگاه رو بدید که پس کو اون قول روز اول ... حتی اگه افسره وخسته باشم یادم نمیره که هنوزم منتطرم  ..........................................

ارادتمند یگانه حضرت محبوبم : آرام طوفانی

 


میشه به حرفام فکر کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    نظر

خیلی وقته ننوشتم ...

اینو گفتم که بدونی حواسم هست به این بودنم ونبودنت ... به این کم محلی هات به این لبخند تصنعی  بچه گول زن ! بله حضرت محبوب خیلی ام خوب میفهمم که مدتهاست انگار نه انگار ، دیگه دوسم نداری هر چی میخوام خودمو راضی کنم که داری  والان سرت شلوغه نه دلم راضی میشه نه عقلم ...

سعی میکنم فرض بگیرم که همه چی مرتبه،  که دوسم داری ،  که اصلا ازم دل خور نیستی . منم یه بنده ی ایده آلم ! با این توصیفها شاید یه کم روم بشه حرف بزنم (دکتر قربانی راست میگن این ناهوشیار خیلی خنگه به همین راحتی قانع میشه واسه نوشتن !!)

 

من خسته ام ... از این آرامش مسخره ، ازاین خاکستر زیرآتیش، از اینکه خیلی وقته نمیتونم یه نماز صبح با حال بخونم . از اینکه بعد از نماز صبح دلم رختخواب میخواد نه زیارت عاشورا ، از اینکه وقتی موبایلم برا نماز صبح اذان میگه صداش انگار برام عادی شده ودوست دارم بخوابم حتی گاهی نمیشنوم وهرچی فکر میکنم یادم نمیاد کی زنگ خورده ......................................ازاینکه صبح جمعه ها خواب میمونم و ندبه پر !

من خسته ام ... از اینکه بابا نمیذارن برم اردو جهادی نه اینکه نذارن میگن چون تابستون قراره سفر مکه ی طولانی داشته باشن من باید باشم اما اینم بگم که بابا گفتن یه تحقیق کوچولو ممکنه نه رو به بله تبدیل کنه اماچی کار کنم الان توی این لحظه من حتی از این نه _ی_ احتمالی هم خسته ام !

 

من خسته ام ... ازاینکه وقتی یه کتاب دوست داشتنی  میگیرم دستم تا بخونم یاد یه عالمه کار نکرده می افتم وبعد ابراهای همه عالم در دلم میگریند ؛ شخصیت که خوب نخوندم واونقدر زیاده که شک دارم بشه تو فرجه ها تموم کرد ، سرنوشت انگیزش بهتر از شخصیت نیست ، تحقیق فلسفه هنوز در حد 3تا کتاب که فیش یرداری هم نشده ، پروپوزال روانشناسی یادگیری فقط ایده داره وهیچی به هیچی ...

من خسته ام از اینکه حرفای استاد فلسفه رو نمیفهمم ازاینکه حرفای این فلاسفه ی پوزیتیویسم به نظرم مسخره است از اینکه بچه های کلاس فلسفه الکی سر تکون میدن از اینکه ...

 

من خسته ام ... از اینکه فکر میکنم 2 ساله دارم درس میخونم وانگار نه انگار هیچی از این همه ندونستنی به دونستن نرسیده انگار هنوز احساس نادانی مطلق میکنم

 

من خسته ام از اینکه "..." باهات دوست نیست از اینکه اصلا این ورا نیست !

 

من خسته ام ... ازاینکه فکر میکنم مث قبل تر ها قهر نمیکنی ، قبلا وقتی قهر میکردی خیلی مستقیم بود

نگام نمیکردی ، عصبانی میشدی ، ابروباد ومه وخورشیدم همه کمک میکردن تا نشون بدی عصبانی هستی خب اینجوری راحت میفهمیدم ومیومدم منت کشی ؛ می اومدم ناز میکشیدم وخودت میدونی چه لذتی داشت این ناز ونیاز... اصلا بعضی وقتها کاری میکردم که ناز کنی ومن نیاز ! اما حالا چی ؟ حالا نگات رو که برنمیگردونی هیچ حتی بهم میخندی ! ابروباد وخورشیدم تقلب نمی رسونن تابفهمم چه خبره ونتیجه ی این وضع می دونی چیه ؛ من خنگ ، به این شرایط روتین عادت میکنم و ... هی تو یادگیری گفتن فرآیند خوگیری جدیه ومن خندیدم وگفتم کدوم آدمه ... آدمو با موش وکبوتروهمسترو ... مقایسه میکنه که این رفتار گراها میکنن ( ناهوشیارم میگفت اما برا هوشیارم اونقدر دلیل بود که بپذیرم یه شباهتایی داریم با این موجودات محترم )  اماحالا حکایت آدمی رو دارم که به شرایط عادت کرده  ودنبال یه خوگیری زدا می گرده . ببین ، بذار یه جوردیگه توضیح بدم ...

 خدا جون، آقای ذبیح زاده _ هم کلاسم _ امروز میگفت یه آزمایشی کردن که به کلیت اون کاری ندارم مهم این قسمته ، میگفت :" اومدن 3نفر رو به صدای 60 دی- سی- بل خو دادن وبعد با100 دی سی - بل خوگیری زدایی کردن" نتیجه اش میشه چی ؟ اینکه احتمالا باید با 100 دی سی بل صدا سر من فریاد بکشی اگرچه این درخواست خیلی هراس انگیز واضطراب آوره اما احساس می کنم راه دیگه ای نیست . البته میدونم که تو هم اونقدر عدالت داری که یه جوری این 100 دی سی بل رو با قدرت من هماهنگ کنی ...

 

خدا من خسته ام چون دلتنگم ، چون پر گریه ام ، یادت هست که گل تنها نیستم ، خودت به این گل روح دادی احساس دادی سنگ نیستم که نفهمم این خدا اون خدای خندونه کمی راضی نیست

خدا ... میشه به حرفام فکر کنی وبعد بگی چه تصمیمی درموردم گرفتی ؟........

ارادتمند : آرام طوفانی