آرامش طوفانی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

هر کی خوابه خوش به حالش !‏

وقتی قرار باشه بعد مدت ها بنویسی حرف برای گفتن زیاد میشه وحوصله خواننده کم

اما حرف زبون نفهمه ! پس میخواد که بیاد ! ببخش...

اولا ...

پیروزی اصول گرایان بر طرفداران امداد های غیبی ، بر روزنامه وزین کیهان ، بر طرفداران حزب پادگانی

بر همه ی ارزش مداران ضد اصلاحات، بر مخالفان مافیای قدرت و ثروت وسیگار و کلیه ی فامیل وابسته، بر عدالت محوران مهر ورز مردمی وخادم به خلق ، بر همه فن حرفان بی رقیب  درعرصه اقتصاد وسیاست خارجی .......................................................

مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا رک باد !!!!

 

دوما ...

روز معلم واسه من یاد آور تخم مرغای رنگی  پر از گل که از یه هفته قبل درستش می کردیم اما هیچ وقت نمی شد که بزنیم به سقف ویه بارهم که شده ،  محض رضای خدا صاف بیاد وبریز رو سر معلمامون!

روز معلم واسه من یاد آور بوی گلای یاس که بچه ها تا یه هفته از باغچه ی خونه هاشون میچیدن وکلاس بوی یاس میگرفت

روز معلم واسه من یاد آور تک تک معلمای ابتدایی وراهنمایی ودبیرستان با همه تلخ وشیرینایی که داشتن

 

کلاس چهارم ابتدایی خانم طوطیان معلمم، همراه با بهترین خاطرات ثبت شده نه اینکه بقیه نشدن همه رو دوست دارم خیلی زیاد اصولا بچه مثبت بودم وهم اونا منو دوست داشتن هم من اونا رو اما خانم طوطیان یه چیز دیگه است به یک دلیل بزرگ ... این دلیل بزرگ  بعداز 11 سال برام یاد آوری شد چون وقتی داشتم با علیرضا حرف میزدم احساس  کردم مدرسه نره بهتره اینه که بعضی معلمین محترم این جوری شخصیت این ها رو خرد کنن وکاری کنن که یه بچه اول راهنمایی وقت حرف زدن با من ، به خاطر زیادی اضطراب و تلخی خاطره ای که داره میگه سوزن های برس موهاش رو یکی یکی بکنه ! نمیخوام روز معلم مقام  معلم رو زیر سوال ببرم یا بعض کارهایی که می کنن رو زیر سوال ببرم ؛ حیف که زمان نیست تا این اتفاقات رو، برخورد معلمین امروز وحتی سیستم داغون آموزشی رو نقد کنم

 اون  دلیل بزرگ وبا اهمیت این بود که خانم طوطیان به من شخصیت داد،  به من اعتماد به نفس داد ،  به من اعتماد می کرد و ازم میخواست کمکش کنم واین بزرگترین دلیل بود  تا من همیشه توی  ذهنم حفظش کنم

معلمی همیشه آروزم بوده ... هنوزم آرزومه مدیریت یه مدرسه رو داشته باشم و دغدغه های تربیتی وفرهنگی که همیشه داشتم رو اونجا پیاده کنم امیدوارم به حقیقت بپیونده

روز معلم رو تبریک میگم اول به بابا که هم معلم من بوده هم معلم یه عالمه شاگرد ریز ودرشت وبعد به دکتر پورحسین که همیشه معلمی میکنن وبعد هم به همه ی معلمینم از معلم مهد کودک خانم پارسایی تا الان که اسم معلم ها عوض شده ومیگیم استاد !

 

سوما ...

تلوزیون یه تبلیغی نشون میداد 2 شب پیش ، که یه آقایی به خاطر خوب کار کردن تشویقی گرفت وهمکارش جریمه شد ؛ تا اینجا همه جیز مرتب ... آخر این انیمیشن صدای اذان رو میشنوی واون آقا که میره تا نماز بخونه؛ اینم خوبه اما...

این آقا محاسنی داره که در ذهن بیننده یک قشرخاص رو یاد آوری میکنه ، من مخالف ریش گذاشتن نیستم ! اما مخالف قشری نگری ام . من با کسانی که شان ظاهرشون رو حفظ نمی کنند اما معتقدند دل باید پاک باشه مخالفم چون معتقدم رفتار آدمها اگر چه تابعی از اون چیزی که که در درونشون میگذره اما رفتارشون روی باطنشون اثر میذاره ( این حرف هم علمی هم برگرفته از متن دین) با این حال، مخالفم که حتی در یک انیمیشن ساده ، این طور القا کنیم که فقط آدمهایی از یک قشر خاص وبا داشتن محاسن، به موقع نماز می خونن

ریش داشتن یا نداشتن ملاک نیست ، دیدم آدم هایی رو که خروار خروار ریش داشتن اما ریا وزهد فروشیشون نمره ی 20 میگیره ، وحتی اساسی ترین دستورات خدارو زیر پا میذارن ومثل نقل ونبات به آبروی آدم ها حمله می کنند ، تهمت میزنن و...

به اندازه کافی در حق دینمون ظلم کردیم ، خواهش میکنم به اسم دین، ریش رو سمبل دین داری نکنید ...

( اینا رو گفتم که بگم حتی یه تبلیغ ساده انیمیشنی چقدر میتونه در بلند مدت تفکرما رو ونسل ما رو جهت بده )

 

چهارما ...

توی ا نجمن علمی ( روانشناسی – دانشگاه تهران) قرار گذاشتیم ترین ها رو انتخاب کنیم البته برای هر ورودی جدا، 10 تا ملاک بود ، من شدم سیاسی ترین !!! در پر سوال ترین هم کاندیدای سیمرغ بلورین شدم ! بااینکه فقط 2ماه از گفت وگوهای علنی من درباره  سیاست  میگذره، وفقط یه عده مطلع بودن اما نمی دونم چرا همه نوشتن سیاسی ترین !!! اگر چه در جو فعلی دانشگاه ما سیاسی بودن افتخار بزرگیه ومن همین جا اعلام خوشحالی و ذوق زدگی میکنم!!

در همین راستا این ماجرا رو هم بگم که امروز سر کلاس تبلیغات وارتباطات  ، دکتر پورحسین بهمون یه سری کلمه دادن وازمون خواستن اولین تداعی های ذهنیمون رو درباره اش بگیم  در مقابل اسم دانشجو نوشتم : بی تفاوت !

قرار شد دکتر، نظرات بچه ها  رو درباره ی طرح امنیت اجتماعی وتداعیهایی رو که نوشته بودن ، برسونن به سردار رادان ؛ نظرات جالب بود  وتفکر بر انگیز . اگه یه پیوستار در نظر بگیریم هر کس یا این طرف بود یا اون طرف یا مخالف سر سخت یا موافق سر سخت( حد اقل توی اون برگه هایی که دکتر خوندن این طور بود) واین نتیجه میدهد که : طبق معمول قضاوت های ما، همه یا هیچ !!( با کسر چ )

 

پنجما...

سر کلاس روان سنجی فروغ بالای جزوه ام نوشت : دقت کردی چقدر خودتو درگیر کردی ؟ چقدر چشات خسته است ؟ دوست داری یه کم بخوابی ؟

همون طوری که داشتم به حرفای دکتر فراهانی گوش میدادم بالای دفترش نوشتم :

هر کی خوابه خوش به حالش    ما به بیداری دچاریم !

 یه روزی که خیلی هم نزدیکه ناخواسته منو می خوابونن یه جایی به نام گور! بذار از این بیداری استفاده کنم ...

 

ششما ...

مدتی ازش مرتب یه چیز رو میخوام :

بهم قدر ت بده حق رو از باطل تشخیص بدم

 قدرت بده حق رو که شناختم فریادش کنم و از گفتنش نترسم

این روزها او حسابی هست من اما نیستم ... همون قدر که خونه نیستم همون قدر که با فروغ نیستم همون قدر که ...

 

هفتما ...

نوشته ها همون طور که جاری شد نوشتم بی ربط بود یا نبود ... مهم نیست

 اینجا که دیگه مال خودمه ، میخوام فقط جاری بشم ...  بی هیچ دغدغه ای


توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟؟؟

قدیم ترها که فرصت بیشتری داشتم وتنها کارم رفتن به مدرسه وفعالیت های فوق برنامه بود، بابا تاکید داشتن که روی خودت کار کن

وقتی معنیش رو می پرسیدم ازم میخواستن که روی قرآن کار کنم . گاهی برام تحقیق هم جور می کردن! مثلا یادمه سال پنجم ابتدایی بهم گفتن : داستان حضرت مریم رو از تفسیر نمونه بخونم وجواب سوالی که گفته بودن رو دربیارم یا ازم خواستن اسم خوراکی هایی که در سوره ی بقره اومده رو در بیارم

معتقد بودن از نظر دینی باید مطلع باشم وگله داشتن انقدر که به کارای سیاسی و نوشتن مطلب و برنامه های شورای های دانش آموزی ومجمع مشاورین آموزش وپرورش و... می رسی ؛ به مطالعه وعمیق کردن اطلاعات دینی ات نمی رسی.  همیشه نگران بودن ازاینکه پوسته ی دین رو بچسبیم ومغز رو بذاریم تو ویترین !

طبیعی که در چنین فضایی شاید بیش از بعضی هم سن وسالانم مطلع بودم اما در این زمینه مدعی نیستم. گاهی از خودم خجالت میکشم وگاهی خوشحالم که نگاهم به دین افراطی وپوسته ای نیست( شایدم گاهی هست خودم خبر ندارم، همیشه یه درصد خطا، وجود داره)

این روزها نمایش فیلم فتنه وحرف وحدیث های پیرامون اون یادم انداخت که بابا پر بیراه نمی گفتن!

فتنه فیلمی که نماینده ی مجلس هلند ساخت وما خودمون بیشتر تبلیغش کردیم( از بس گفتیم این چیه ساختن ! دیدی؟؟!) قابل بحث است وجای تامل داره

مثل وحید جلیلوند در برنامه ی سفید مثل شب ( رادیو جوان ) که معتقد بود این فیلم اصلا ارزش نقد کردن نداره ، معتقد به این جمله نیستم

به نظرم این جمله بیشتر به واکنش دفاعی است تا یه برخورد منطقی

فتنه قابله نقد چون زنگ خطریه برای مسلمانان وشیعیان

این فیلم برای من یکی تلنگری بود چون باعث تفکر شد؛ اون نماینده ی هلندی حتما قرضی داشته قبول، اما ادعا نداره که مسلمونه ؛ ملت های غربی هم چنین ادعایی ندارن وتازه تحت تاثیر انواع واقسام تبلیغات منفی، بن لادن را نماد اسلام میدونن نه حضرت محمد (ص) رو وبه نظرم سهم بیشتر تقصیر، از ماست که گذاشتیم بن لادن وگروه های افراطی مسلمان بشن نماینده ی تفکر اسلامی 

 

     

 

از اونها توقعی نیست اما من بچه مسلمون چی؟ چقدر اسلام رو میشناسم یا چقدر پیامبرم رو؟

وقتی این فیلم رو نشون دادند فارغ از احساسات ودل بستگی های طبیعی به اسلام وپیامبر ( که باید هم باشه) چقدر می تونم با استدلال ومستندات بگم که این اسلام من نیست؛ این پیغمبر من نیست ؟؟

فتنه واقداماتی نظیر کشیدن کاریکاتور پیامبر اسلام برای شیعه زنگ خطر ... چون این تصور وجود داره که شیعه بیشتر روی امامان معصومش تمرکز کرده واین فرصت مناسبیه برای سنی های از نوع افراطی ، که پیامبر رو متعلق به خودشون بدونن . در واقع این تصور که مهم ترین تفاوت شیعه وسنی در همین پایبندی ( درست یا غلط) اهل تسنن به سنت های پیامبر ووابستگی شیعه به امامان معصومش هست ، وجود داره

البته به این نکته هم واقفم که امامان ما ادامه دهنده ی سنت های پیامبر بودن واین دو تناقضی با هم ندارن اما مهم تصور غلطی است که سوال بر انگیز شده

این زنگ خطر زمانی بیشتر گوش رو آزار میده که از طرف بعضی علمای شیعه عید غدیر مهم ترین عید اسلامی ما نامگذاری میشه و17 ربیع الاول در لابه لای برنامه های رنگارنگ نوروزی رنگ می بازه واین روز هیچ تفاوتی با روزهای عادی نداره ...

اگه بخوام کمی روانشناسانه تحلیل کنم می تونم بگم راهپیمایی کردن ، کفن پوشیدن( که زمان آقای خاتمی بیشتر رسم بود و کوچکترین اتفاقی باعث می شد آقایون کفن بپوشن وبریزن بیرون و چند تا فحش نثار خاتمی هم بکنن ودلی از عزا دربیارن!والان بحمدالله از برنامه خارج شده ) ، اعتراضات اینترنتی وامثال اینها، نوعی پاسخ هیجان مدار نه مسئله مدار ؛ علم روانشناسی هیچ کدوم از اینها رو رد نمی کنه اما معتقده وقتی مسئله رو درست فهمیدی وحلش کردی دیگه دفعه ی بعد اون مسئله تکرار نمی شه اما اگه هیجانی حلش کردی مسئله سر جای خودش هست وامکان تکرار چند برابر و صد البته منطق هم این استدلال رو تایید می کنه.

فتنه شاخ ودم نداره نمی دونم چرا عادت داریم جوالدوز رو به بقیه بزنیم وسوزن رو به خودمون در حالی که تاکید شده بر عکس عمل کنیم!

فتنه یعنی نا آگاهی وجهل ما ، یعنی همون اسلا م پوسته ای داشتن وادعای ایمان کردن

لازمه بازم بگم فتنه یعنی چی ؟؟؟؟

 


طوفان عیدانه!

خواستم از ماهی های قرمزی بنویسم که دانشمندان می گویند اصلا آفریده شده اند برای زندگی کردن ونفس کشیدن در دریا؛ وتنگ، زندان که هیچ، خانه ی آخرتشان است.

 

خواستم از سبزه ی شب عید بنویسم که بر خلاف هر سال عمه وخاله وعزیز جون ودیگران خودشان عدس وگندم نمی کارند! چون گران است واگر سبز نشود، کلی ضرر کرده اند( مثل کاش هایی که کاشتیم وسبز نشد)

 

خواستم از 200 تومانی های کودکی بنوبسم که از گرفتنش کلی ذوق می کردیم وانگار میلیاردر شده ایم ! وتازه بر سر آن با بچه های فامیل کل کل راه می انداختیم وحالا، چند سالی است که از همان 200 تومانی هم خبری نیست! یکی بهانه می کند بزرگ شده ای وباید عیدی بدهی، یکی به رویش نمی اورد که اوضاع جیب خراب است و...

 

اصلا خواستم جدی جدی بهارانه بنویسم ، دیدم حوصله اش نیست

 

اما دلم می خواهد از سالی بنویسم که اگر سری به خاطراتت بزنی می بینی برایمان پر ازهیاهو بوده است واخرین ودسته اول ترینش قطعنامه ی شواری امنیت در روز دوشنبه 3 مارس 2008 بود!

 

داشتم همشهری جوان نوروز 86 را نگاهی دوباره می انداختم؛ افراد مختلفی از دغدغه هایشان در سال 85 وارزوهایشان برای سال86 گفته بودند؛ از عماد افروغ نماینده ی مجلس هفتم بگیر تا بنیامین همان خواننده ی دیوار آینه جارو...نمی ااااا ی!

 

از گرانی گوجه فرنگی وتمام شدن نفت وانرژی هسته ای تا... جالب این جاست که همه از هر طیف وگروهی آرزوی صلح وارامش وامنیت داشتند ومی خواستند تنش های به وجود امده در عرصه ی بین المللی برای ایران، حل شود . ومن حالا د راندیشه ی سال 86 ام که پشت سر گذاشتیم ...

 

یادم هست خواهرم هراسان به خانه آمد وپرسید قرار است به ما حمله کنند؟ با اینکه فکر حمله ی آمریکا هیچ وقت نگرانم نکرده ودراین باره ارامش داشتم ودارم، دیدم نمی شود به یک دختر 12 -13 ساله خرده گرفت وخواست چون تو بیا ندیشد. خواستم بگویم امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند ،دیدم نمی فهمد ، خواستم بگویم ایران، افغانستان وعراق نیست وانقدرها هم شهر هرت نیست ، دیدم باید از نو شرایط افغانستان وعراق را برایش توضیح دهم!

خلاصه انچنان سر وته ماجرا را جمع وجور کردم که فقط از روانشناس جماعت بر می آید !

 

اما خودمانیم کم استرس تحمل نکردیم، کم حرص نخوردیم ، کم فحش وحرف وحدیث نشنیدیم اما...

 

ما فراموش کردیم سیاست خارجی درشت گویی وحرف های گنده زدن نیست(حسن روحانی اعتماد-12/12/86) ما مرز بین تعامل، تقابل وتسلیم را فراموش کرده ایم، ما فراموش کرده ایم که دنیا قواعد وعرف بین المللی دارد، ما فراموش کرده ایم که داریم در این دهکده ی جهانی زندگی می کنیم وبخواهیم یا نخواهیم به آنها نیاز داریم همانگونه که انها به ما نیاز دارند ...

اصلا لعنت به هرکسی که نخواهد به حقوق مسلم اش از جمله انرژی هسته ای برسد، اما اینجا دیگر نمی شود فیلسوف بازی در آورد وگفت اگر چرایی را فهمیده باشی با هر چگونه ای خواهی ساخت

شورای امنیت همه شان جهان خوارند ، همه شان نوکر جیره خواراسرائیل اند ، همه شان ... اند ،قبول، اما در شرایطی که همه می دانیم تبلیغات علیه ما مثل نقل ونبات است، چرا باید به آن دامن بزنیم ؟ آقای احمدی نژاد درست گفته که قطعنامه ی شورای امنیت مهم نیست ! اما از نظر ما مهم نیست ؛جامعه ی بین الملل برای این قطعنامه ها اهمیت قائل است ویادمان باشد فقط ونزوئلا وکوبا و یکی دوتا کشور امریکای لاتین، جز این جامعه محسوب نمی شوند

 

خواستم از سال 86 بنویسم که پر بود از انرژی هسته ای و البرادعی وشورای امنیت وانتظار قطعنامه ( ان هم به پایان امد !)،

پر بود از کارت سوخت بنزین و گاز وپودر لباس شویی وتعطیلی های زمستانی ،

پربود از بودجه ی 87 وانتخابات رقابتی والطاف شورای نگهبان که قطره ای صلاحیت ها را تائید کرد ونشان داد چقدر علمی عمل می کند وچقدر دلش برای جمهوریت نظام می سوزد،

 پر بود از مرگ ادم های دوست داشتنی وبزرگ از قیصر امین پور ودکتر جعفر شهیدی ودکتر کاردان تا آیات عظام لنکرانی ومشکینی ومجتهدی و.... توسلی )

 

......نمی دانم سال بعد این موقع پر از چه خواهد بود ( یک چیز را می دانم ! پر از کنکور فوق خواهد بود!!) اما دلم می خواهد آرزو کنم پر باشد از آگاهی وتضارب آرا ، پر باشد از گفتمان بدون لجاجت ، پر باشد از انرژی هسته ای وحق مسلم بدون تو دهنی ، پر باشد از عدالت ومهرورزی بدون تورم، پر باشد از انتخابات بدون زیر گیوتین بردن اصلاحات ، پر باشد از اتحاد ملی وانسجام اسلامی ، پر باشداز ظهورو گشایش امور مسلمین و....

من دوست دارم حالا، همین حالا  ، فقط آرزو کنم ...

                                                                          تو هم آرزو کن

 

این بار کاش هایمان سبز خواهد شد ...!

 

پی نوشت1) زودتر از این ها باید می نوشتم اما به خیال ساخت یک قالب جدید اینجا را بی سر وسامان گذاشتم اما قالب نشد که بشه! ضمن سپاس از تلاش ملیکای مهربان وشاعرم

عید همگی مبارک

پی نوشت 2) نمی دانم چرا اما جنس طوفانم این روزها جور دیگریست نه اینکه نخواهم از او بنویسم که از او نوشتن توفیق می خواهد وانگار این روزها از ما گرفته اند...نمی دانم

اما همیشه معتقدم در هر اتفاقی جای پایش هست اگر خوب ببینی.. دراین مورد هم شاید رسالت قلم این جنس طوفان باشد امید که این باشد وچیز دیگری نباشد...

 


در این زمانه ی بی های وهوی لال پرست ...

من دلم گرفته نه برای اینکه آسیب روانی 2 رو شدم 16 وداشتم شاخ در می آوردم

من دلم گرفته نه برای اینکه همیشه از درس های دکتر قربانی بالای 16 نمی گیرم

من دلم گرفته نه برای اینکه آموزش دانشکده ی ما مرا نه یک دانشجو ، که دیوار می بیند ( کاش دیوار می دید!) وانگار باید هزار منت بگذارد روی سرم تا بلکه جبران کار نکرده اش را بکند

من دلم گرفته نه برای اینکه بلیط( افرا) دیگر پیدا نمی شود ومن هم آنقدر رو ندارم که برم پشت در تئاتر شهر تا بلکه یکی نیاید وب ه زور خودم را بندازم توی سالن

من دلم گرفته نه برای اینکه دیروز ظهر، وقتی توی بسیج ،یکی از دوستان مسیج داد که آیت الله توسلی در حال دفاع از نوه ی امام وبیت ایشان، درگذشت ومن از تعحب تقریبا فریاد زدم، هیچ کس نپرسید چیه ؟!! واصلا آیت الله را نشناختند !!!!!

من دلم گرفته نه برای اینکه بسیج ما، به جای اینکه ببینید او کیست وحد اقل پیامی بدهد وتسلیتی بگوید( به رسم همه ی آنهایی که فقط بعد از رفتن آدم ها یادشان می آید چه شده ) برای رفتن مردی که یکی از طلایه داران ولایت فقیه و مدافع اندیشه های امام بود،به دنبال جواب دادن به حرفهای بچه های انجمن اسلامی توی نشریه شان هستند !

من فقط غمگینم... یک چیز مهم را گم کرده ام ... یک سند قدیمی که مثل نسخه های خطی حافظ ومولانا حتی بیشتر ، ارزشمند بود

برای منی که امام ندیدم وهر چه میدانم از شنیده ها وخوانده هاست، رفتن مردی چون آیت الله توسلی مثل گم کردن یک چیز مهم در زندگی اسن مثل گم کردن همان سند قدیمی...

من بغضم گرفته چون هر روز که می گذرد احساس می کنم از امام دورتر می شوم

من به بچه هایم فکر می کنم ... به نوه هایم... اصلا به همه ی بچه های چند نسل بعدم ... که چطور خواهند توانست امام را بشناسند ....

من فقط دلم گرفته همین .... 

اصلا تو بگو چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را ....

پی نوشت: دکتر پورحسین عزیز این بار واقعا این عکس حال این طوفانی است ... غمگین غمگین...


اگرچه نزد شما تشنه ی سخن بودم کسی که حرف دلش را نگفت من بودم !

امام عزیزم سلام

 از شروع بگم  من همونی ام که هر روز صبح بابا بغلم میکرد تا قدم برسه به عکس شما که روز دیوار بود تا بتونم اون عکس رو ببوسم ...

یادم هست سال اول دانشگاه وقتی با یه روانکاو مشغول صحبت درباره ی روانشناسی شدم کم کم حس کردم جدی جدی داره روانکاویم میکنه! منم که بدم نمیومد، پایه شدم وهرچی پرسید جواب دادم. یادمه اولین سوالی که گفت این بود:

اولین خاطره ای که از قبل از 2 سالگی یادت میاد چیه ؟ فکر کردم وگفتم فقط یه چی مدام جلو چشممه

رو دوشه بابا توی جمعیت تو جماران بابا گریه میکرد ومیخوند

                                         هستی ام بودی    رفتی از دستم

                                         تو چرا رفتی       من چرا هستم

                                         ای خمینی جان   ای خمینی جان...

ومن که این شعر رو یاد گرفته بودم اما به نوع دیگه که متانسب با دوران حیات شما بود، زود یاد گرفتم وبا بابا زمزمه کردم انگار نمیفهمیدم چه بر سرمون اومده ...

اینو گفتم که از سابقه ی آشناییم بگم با شما

همین الان عذرم رو بپذیرید اگر مجبور میشم از بعضی خاطراتم حرف بزنم احساس میکنم آرومم میکنه واین احساس درماندگی آموخته شده روازم دورمیکنه.اصلا راست راستش رو بخواید اومدم شکایت پیش شما واسه همین لازمه یه چیزایی رو بگم که بدونید اگر چه نسل سومم و3 ساله بودم که رفتید اما دلم میسوزه برای انقلابی که رهبریش کردید وبغضم گرفته از همه ی آنچه که به نام شما گاهی به دست حتی دوستداران وبه اصطلاح یاران شما بر سر اصول همین انقلاب میاد

توی دوره ی راهنمایی وقتی بابا برای انتخابات آقای خاتمی در تلاش بودند وهمه حسابی به شور وشوق اومده بودن؛ گاهی عزیزجونم تذکر میداد که حواست باشه حرفی نزنی یا چیزی نگی که بگیرنت ببرن دق دل باباتو سر تو خالی کنن ! واشاره میکرد به دختر یکی از رجال که کتک مفصلی خورده بود! هنوز نمیفهمیدم دنیا دست کیه ! درواقع این اولین تجربه ی اتخاباتی بود که درک میکردم

گذ شت... میشه گفت سیاست نه تنها جز دیانتمون که عین وجودمون شده بود ...

زیاد نمیگردم توی اون دوران که با همه ی جوانی انگار عمری گذشته بر ما ! گاهی که تصاویر مستند میبینم یا فیلم وخاطره ی مورد وثوق میبینم ومیشنوم ، با خودم میگم خدایی چقدر زحمت کشیده شده تا همینجا رسیدیم

همین دو سه ماه پیش بود، بابا کتاب خاطرات آقای مهدوی کنی رو آورده بود ومیخوند واز من هم خواست بخونم حتی گفت اگه وقت نداری همه اش رو بخونی ،یه جاهایی رو علامت زدم بخون . گفتم : حاج آقا برا چی بخونم ؟ تا اونجایی که اطلاع دارم ایشون شما وتفکرات شما رو که هیچ منم قبول نداره !وجه اشتراکمون چیه ؟؟!حرفهایی میشنوم از ایشون که با تفکرمن یکی جورنیست . میدونین بابا چی گفت ؟ حتما میدونین !شما اونا رو تربیت کردین اونا یار شمان ... گفت : من میخوام تو همه ی کسانی که برای این انقلاب زحمت کشیدن رو بشناسی وبا خدماتشون آشنا بشی حتی اگه باهاش اختلاف سلیقه داشته باشی تو نسلی هستی که انقلاب رو ندید؛ نمیخوام به واسطه ی این اختلاف فکر، زحمات آدمهارو فراموش کنی ... ومن خوندم !

امام خوبم من مطمئنم که این همون جمهوری که مد نظر شماست ، همون جمهوری که روی بیلبورد نزدیکای میدون توحید درباره اش فرمودید: اگر میخواهید اسلام حفظ شود این جمهوری را حفظ کنید ( قابل توجه تئوریسین های حک.مت اسلامی)؛ نه شما ، که اجداد ساداتتون مگر نبود علی (ع) که گفت ابن ملجم را نکشید تا وقتی اسیر شماست ازحقوق یک اسیر محرومش نکنید وحتی وقت قصاص عادلانه رفتار کنید ... این یعنی منطق، یعنی آزادی ( قابل توجه کسانی که هنوز هم پشت تریبون مدرسه ی شاهد روبه روی عکس شهدا خاتمی را لعن میکنند بابت آزادی !! افلا تتفکرون ؟؟؟؟؟؟؟)

اما ...

امشب خانه ی دوست دبیرستان مهمان بودم با دوتای دیگر سه تایی ما معروف بودیم به مثلث شیطان ! روزگاری داشتیم ! به مامان وبابا گفته بودم امشب ممکنه دیر بشه چون بعد سالها فرصتی شده هم رو ببینیم همیشه تلفنی حرف زدیم حدود ساعت 9یا شاید هم 9:30 بود که بابا sms داد : کانال 3 ، خنده را رها کردم وخواستم تلوزیون رو روشن کنن وبزنن 3. برنامه ی محرمانه بود وروحانی که هرچه فکر کردم نامش را به خاطر نیاوردم اما چهره آشنا بود نشد که ببینم یعنی صدای خنده ی بچه ها وسوسه میکردم که به تجدید خاطراتمون بپردازیم همچنان!! 5دقیقه گذشت ، دوباره صدای زنگ sms : جالبه بدونی ایشون رد صلاحیت شدن! یه چیزایی شنیدم حد اقل انقدر دستگیرم شد که این آدم هم خودش هم خانواده اش چه مرارت وسختی برای انقلاب کشیدن

به محض اینکه وارد خونه شدم بابا گفت : دیدی؟ گفتم نه درست حسابی کی بود ؟ گفت هادی غفاری

ومن به هادی غفاری هایی فکر کردم که رد صلاحیت شدند به نام عدم التزام به اسلام وولایت فقیه ...

حتی به کسانی که نه به اندازه ی هادی غفاری اما به اندازه خودشان برای این نظام تلاش کردند

ولات فقیهی که به خاطرش انقلاب کردند وشکنجه شدند

اسلامی که برایش شهید وجانباز دادند

3 سال است توی این مملکت مدام میشنوم همه با رئیس جمهوردشمن اند  

3سال است تنها حق مسلم ما انرژی هسته ای است اما اساسی ترین حقمان یعنی حرف زدن واز دردها گفتن شده تابو ! باورتان میشود ؟

آقا دلم پر درد است ... وقتی دوستم گفت توی برگه ی رای مینویسم علی ( شوهرش را میگفت ) دلم سوخت

نه اینکه چرا مینویسد علی ، از اینکه هم سن وسالان من اینقدر بی تفاوت شده اند

آقا میدانم قبول دارید همه اش تقصیر دوستان من وهم نسلانم نیست وقتی منی که توی جمع دوستانه مان به سیاسی معروفم ، مدتهاست حرفی نزدم، خطی ننوشتم ،چطورازآنها توقع داشته باشم بی تفاوت نشن ؟

تنها کاری که تونستم بکنم این بود که بعضی حرفهای شما رو براشون تعریف کنم وبگم این نیست اون چیزی که امام میخواست مثلا از آقای محسن رفیق دوست( از سران سپاه اول انقلاب) گفتم برشون واینکه خودش گفته بود :

امام مرا فراخواندن وپرسیدند برای ورود افراد به سپاه چه سوال هایی میپرسید؟ گفتم چطور؟ فهمیده بودم چیزهایی شنیده اند. فرمودند : آیا میپرسید مرجع تقلیدشان کیست ؟ گفتم بله فرمودند : به شما چه ربطی دارد ! گفتم : آقا جان ما میخواهیم اینها را تربیت کنیم بفرستیم بجنگند ، شهید شوند و... گفتند مگر مقلد این یکی شهیدمیشود آن یکی نه ؟؟!! دیگر نپرسید این سوالها را – هفته نامه ی شهروند امروز-

وبه این فکر کردم که گاهی جرئت نمیکنی بگویی مرجع تقلید تو آیت الله صانعی است ( کسی که شما ایشان را فرزند خود دانسته فرموده اید از مباحثه با ایشان حظ برده اید- 18/4/1364 درجمع اعضای دیوان عالی) چرا ؟ چون جزءهفت مرجع معرفی شده ی حوزه نیستند !!  

بهشان گفتم امام رو بشناسیم وراهش رو ادامه بدیم واندکی صبر کنیم ، سحر نزدیکه

اما حکایت من شده حکایت آدمی که سکوتش از رضایت نیست امابه خاطر حفظ ارزشهایی که بهش معتقده سکوت کرده

میخوام حرفی رو بزنم که نمیدونم عواقبش چیه اما چون مخاطب شمایید ومن هم اومدم که سفره ی دل پیش شما باز کنم هر چه باداباد ..اگرچه عده ای که تجربه داشتند گفتند ساکت باش میگیرنت ومجبورت میکنن به کرده ونکرده ات اعتراف کنی! اما من یاد گرفته ام یا کاری نکنم یا اگه کردم پاش وایسم پس نوشتن به شما ودادخواهی عده ای از شما جرم نیست مگر اینکه این هم تازگیها مد شده باشه

فردی که ازآشنایان بود سال اول دانشگاه با توجه به جو سیاسی دانشگاه تهران وشناختی که از من داشت ومیدونست نه به واسطه ی شلوغ کاری واختلال ومخالفت با اسلام ونظام که به واسطه ی منش پدرم از گفتن حق ابا ندارم، گفت:

کاری نکن که به غلط کردن بیفتی ! خیلی از کسانی که تو ماجرای کوی دانشگاه از درس خوندن وادامه تحصیل وحتی کار در مشاغل دولتی محروم شدن، گاهی میان پیش من ومیخوان که کمکشون کنم اما خودتم خوب میدونی که کاری نمیتونم بکنم

گفتم : مگه من میخوام چی کار کنم بابا؟؟! یا من خیلی ساده ام یا اوضاع خرابتر از اونیه که من فکر میکردم

گفت :چون تازه کنکور دادی ، کنکوری حرف میزنم بلکه بفهمی !  گزینه ی دو!!

امام عزیزم مرد تاریخ زندگیم میدونی اولین شعری که یاد گرفتم چی بود ؟! رفتم جبهه  دیدم دشمن   از جا پردم  خنجر کشیدم  گفتم مزدور ...) میبینی امام خوبم؟ درست که گفتی "من " شیطان است اما این من من گفتنها یا اعوذ با الله من شر نفسی همراه است ! اینها رو گفتم که بدانی از 2 سالگی برای دفاع از ارزش های مورد نظر تووشهدا لباس رزم پوشیدن وبه جبهه رفتن را یاد گرفته ام وحالا نوشتن این نامه ، حکم جبهه رفتن دارد برای من  

 حتما همین الان که دارم اینها رو مینویسم صدای مامان رو شنیدید که گفت : برنداری چیزی بنویسی تو وبلاگت ها! ظهر داشتی به بابا میگفتی حیف که میترسم به درسم لطمه بزنه اگه نه یه عالمه حرف دارم برا نوشتن !! نکنی این کار رو ها ؟ ومن که گفتم چشم ...

 

آقای عزیزم الان که اینها را برایتان مینویسم اشک میریزم نه برای اینهمه آزادی بیان(!) که برای انقلابی که هنوز هم جزآرمانهای بزرگ منه ، نه برای ارضای حس کنجکاوی وشور جوانی که جوانهای امروز مملکت ما گاهی 10 سال از خودشان بزرگترند پس شوری نمانده ! آقا ، من دلم میسوزد حتی برای آیت الله خامنه ای نمیدانم ایشان چرا سکوت کرده اند ؛ شاید هم حق دارند چه بگویند در شرایطی که به یمن حق مسلم مان ودشمنی دیرینه مان با اسرائیل (که چه زیبا گفتید اگرهمه ی مسلمانان یک سطل آب روی اسرائیل بریزند  نابود میشود) همه ی دنیا با ما سر ناسازگاری دارند وکافی است بفهمند انقلاب ما به جای آنها دارد از تنگ نظری ها وبی تدبیری ها وسوءمدیریت ها آنهم از خودی ضربه میخورد ! باور کنید به حال آقای خامنه ای هم غصه میخورم اما کاش ایشان در این شرایط فکری بکنند ، کاش حرفی بزنند که مردم کار عده ای را به پای ایشان ننویسند یاد سخنرانی پارسالشان افتادم که تذکر دادند به آقایان شورای نگهبان اما ...

نمیدانم ... به خدا قاطی کرده ام ! که لبریزم از گفتن ولی در هیچ سویم محرمی نیست ...

راستش این روزها شعر وغزل هم توی دلم جوانه نزده ، میخشکد ! پس اجازه بدهید از محمد علی بهمنی وام بگیرم وشعری بنویسم برایتان که عجیب طوفانی ام ...

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است

دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است ...

دریا ومن چقدر شبیهیم گرچه باز

من سخت بی قرارم و او بی قرار نیست !

با او چه خوب میشود از حال خویش گفت

دریا که از اهالی این روزگار نیست

امشب ولی هوای جنون موج می زند

دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست

ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ، ببین

دریا هم اینچنین که منم ، بردبار نیست .................................

 

برایمان دعا کنید هر چه باشد شما هم زحمت کشیده اید هم خون دل خورده اید امیدوارم چشم شما هم مثل چشم بعضی یارانتان خون نبارد ...

ارادتمند : از همان گهواره خوابهایی که قرار بود و( هست) که یاراتنان باشند ...

 

پی نوشت  1: دوستم پرسید فردا میری راهپیمایی ؟ گفتم میرم  ! گفت واقعا ؟ گفتم آره میرم تا دینم رو به امام وشهدا همه ی کسانی که برای این انقلاب 29 ساله زحمت کشیدن ادا کنم اما الزاما از عملکرد کسانی که اون رو اداره میکنن راضی نیستم گفت اینم حرفیه ! شاید منم اومدم

 

پی نوشت 2:  برای خواهرم وبلاگی ساختم مثلا برای ژرسش مهر ! بس که اصرار داشت شرکت کنه وبلاگ به نام اونه اما همه ی اونچه که این طوفانی میگه رو مینویسه ! بد نیست اگر سری هم به اون بزنیhttp://bedonbalehoviyatam.blogfa.com

 

 

 

 


اندر احوالات شیوخنا فی دولتنا !

اولا :

نه اینکه از حرف زدن با حضرت محبوبم ، از دیدن نگاهش ولذت بردن از غرق شدن در عمق وجودش خسته باشم که این سیاسیات هم،خود، نوعی درد

 ودل است یادم هست جایی حاتمی کیا درموردنحوه ی حرف زدن شخصیت ها ی اول فیلمش با خدااینگونه گفته بود : که این هم نوعی مناجات بنده است با خدا

حالا شما فکر کن این سیاسیات هم یک جور مناجات است یک جور درد دل …

 

 دوما : بنا ندارم صفحع ی نق زدن راه بیندازم که اتفاقا اعتقاد دارم گاهی سکوت در شرایط کشورمان موث تر خواهد بود اما این روزها یک جورهایی انگار

 اتشفشان دردهایم فوران کرده است ! ببخشایید بر این طوفانی ...

 

 سوما : از آنجا که صدا وسیما در خدمت دولت نهم بوده از ابتدا تا امروز ، آقای احمدی نژاد توانسته اند در تمام سفرهای استانی از ب بسم الله جلوی

 دوربین های تلوزیونی باشند تا ت تمت ! والحق خودشان اصلا قصد ریا نداشته اند همه اش تقصیر این تلوزیونی هاست که میخواهند خودشان را به این دولت فخیمه بچسباند اگرنه آقای احمدی نژاد با خود بوی سادگی رجایی را دارد کسی که الگویش رجایی است اصلا از دوربین بدش می آید چون استغفرالله ریا میشود  !

 القصه... دیروز که مرد بوشهری کودکش را به آقای احمدی نژاد سپرد تا با بوسه ای بیماری یک ماهه ی اورا که به قول پدرتا امرزو درمان نشده ، شفا

 دهند ؛ بسی خرسند شدم که مردم بلاخره دست از سر امامزاده های یک شبه از زیر خاک بیرون آمده وچاه های امام زمان که الحمدالله در هر شهر یکی

 داریم وجای پای حضرت امیر المومنین (ع) ودیگر ائمه که آنهم مثل نقل ونبات در مملکت امام زمانیمان میبینیم، دست شسته وبه آقای احمدی نژاد روی

 آورده اند ! بلاخره این یکی هیچی نداشته باشد عینی است ودیگر هیچ بر چسبی نمیتوانی به آن بزنی

 همین دیروز عصر منزل یکی از دوستان دعوت بودم زیارت عاشورا؛ از من کوچکتر است وسال اول پزشکی واتفاقا از سیاست هیچ نمیداند این وسط

 معلمی داریم که هر دو همچنان با او در ارتباطیم (به معنای خاص کلمه ارتباط نزدیک داریم) اتفاقا این معلم دوران راهنمایی مازنظرسیاسی کاملا با من

 مخالفندحالا چه چیز باعث شده ما اینهمه سال از هم جدا نشویم قصه ای جداست اما اینرا میدانم که من یکی به خاطر دوست داشتن هرگز ازاعتقاداتم پا پس

 نکشیدم. موقع خداحافظی گفتم: راستی طیبه دیگه لازم نیست دانشجوهای پزشکی تلاش کنند دکترای خوبی بشن آقای احمدی نژاد با بوسه ای مشکلات رو

 حل میکنن ! معلممون گفت : قرار بود سیاسی حرف نزنیم ها( تیکه کلام هردوی ماست وقتی خوب حرفهایمان را زدیم !!) وادامه داد  : چه میکرد ؟ اگر

 نمیبوسید هم شما قوم بهونه گیر،به یه چیز دیگه گیر میدادین

 گفتم نخیر منو که میشناسی وهمیشه یکی از حسنای من رو حق طلبی میدونی اینکه اگر اعتقاد اشتباهی داشته باشم وبا دلایل مستند وعقلی روبه رو بشم به

 اشتباهم اعتراف میکنم ؛همین من، میگم خیر گفت : خوب چی کار میکرد ؟ گفتم : حتی اگرنمیخواست دل بنده ی خدایی که از سادگی این تقاضا روکرده

 بشکنه بچه رومیگرفت میبوسید ومیگفت برادرمن شفا،دست خداست نه من ، براش دعا میکنم.گفت:ازکجا معلوم که نگفت؟!! گفتم از اونجایی که دوربین های صداوسیمای توی دهن آقا احمدی نژادند واین بار هم از این قاعده مستثنی نبود !

 

 چهارما : یادم هست سریه ماجرایی با ، بابا بحث می کردم کار به جایی رسید که بابا گفتن: دولت نهم مرامی داره که هیچ کس روقبول نداره هراثری

 ازدولت قبل چه جاندارچه بی جان نباید باشه! مشکل دولت اینه که هیچ کس روجزخودش قبول نداره چی شد که یاد این ماجراافتادم ؟ نامه ی داریوش

 

مهرجویی درباره ی جشنواره ی فیلم فجر

 عین سخن حاج آقای ماست لینک نمیدم حیفه ،میذارم همینجا بخونیدش :

 

آنچه در گذشته بوده اشتباه بوده» بهترین توصیف از سیاستی است که این روزها به شکل افراطی در وزارت ارشاد اعمال می شود اما ظاهراً کسی به عواقب آن نمی اندیشد،هیچ کس فکر نمی کند که چنین تفکری قرار است فرهنگ و هنر ما را به کجا برساند؟ مدتی است این سوال از ذهنم پاک نمی شود و حالا این روزها که ماجراهای «این نباشد و آن نباشد» به تابلوی اصلی جشنواره فیلم فجر بدل شده، علامت سوال ذهن من مدام بزرگ تر می شود.در سه سال اخیر مواضع و سیاست های هنری وزارت ارشاد هم نامعقول بوده و هم متناقض . چه اتفاقی افتاده است که یکباره هر آنچه مربوط به چهار سال قبل و سیاستگذاران قبلی وزارت ارشاد بوده اشتباه تلقی می شود. انگار این حذف ها قرار است اشاره به این باشد که سیاست گذاران فرهنگی دوره قبل هر چه کرده اند اشتباه و خطا بوده و راه درست را ما به شما ابلاغ می کنیم. حالا بگذریم از اینکه تعاریف و قاعده های این راه صحیح هم مشخص نیست یا مشخص است و اعلام نمی شود و ما فقط در جریان نتیجه قرار می گیریم. بدون آنکه مشخص شود این حقانیت را از کجا آورده اند که به این شکل نتیجه سیاست های خود را اعلام می کنند که «هر آنچه در گذشته بوده بر خطا بوده»؛ این یعنی سیاست «نبودن بهتر از بودن است». در حالی که در آیین نامه ها آمده است وظیفه و مسوولیت وزارت ارشاد، اعتلا بخشیدن، متحول کردن و رونق بخشیدن است به فضای تولید و عرضه کالای فرهنگی است تا بتوان فرهنگ ایرانی- اسلامی را صادر کرد و به گوش دنیا رساند. حالا اگر قرار است نبودن بهتر از بودن باشد صدایی نمی ماند که به گوش کسی برسد...

روزنامه ی اعتماد – 5شنبه11/11/86

پنجما : ارادتمند آرام طوفانی


اولین سیاسیات آرام طوفانی!

یادش به خیر سه سال پیش وقتی خواستم روانشناسی بالینی رو انتخاب کنم اونم با اعمال شاقه ودور از مامان و بابا درس خوندن یکی از دوستای نزدیکه بابا که اتفاقا روحانی هم هستند واهل دل وشوخ گفته بودن حاجی بذار بره که عن قریب مردم ایران دیوونه میشن !! چند روز بعد بابا این ماجرا رابه شوخی برای یکی دیگه از دوستانش که اتفاقا ایشون هم روحانی هستند واهل فلسفه و نوشته های ناب ، میگن حاجی جان مادیوونه هستیم !!! عن قریب به این نتیجه میرسیم که باید بریم پیش روانشناس !

القصه....

سر کلاس روانشناسی مثبت درباره ی مولفه های well-beingگفتگو میکردیم که استاد فرمود : یکی از مولفه ها،احساس داشتنoutonomy است که به زبون فارسی خودمونی یعنی هر کی احساس کنه از خودش نظر داره ، رای داره ، استقلال فکر داره همانگاه بود که انگشت سبابه ی ما آسمان را نشانه رفت که استاد مسئلةٌ ! چطور ممکنه که فقط داشتن حسش سلامت روان بده در حالی که عملی نمیشه؟ وقتی در محیطی زندگی میکنی که حتی اگه استقلال رای داشته باشی نمیتونی بگی این تناقض یا به قول ما روانشناسا این تعارض بدتر از نداشتن احساس استقلال فکره !

وبا خودم فکر کردم که آیا در برنامه ی چشم انداز ما جایی برای سلامت روان هست ؟ جایی برای بالا بردن سطح well-being؟ اگر نباشه که وای به حالمون ! اگر باشه به وزرات محترم فرهنگ پیشنهاد میکنم به جای تخته کردن روزنامه ها ونازیدن به چند روزنامه ی مدافع محض خاطر برنامه ی چشم انداز هم که شده اجازه ی اندکی انتقاد ورزی رو بدن نه از اون جهت که نبود فرهنگ انتقاد ما رو به سمت جامعه ی متزور ، ریاکار وچاپلوس پیش میبره (که هر سه ی اینها خلاف منش دولت نهم است این دولت ، دولت اسلامی است) بلکه از اون جهت که مردم ما بیش از پیش به سمت بیماری روانی پیش خواهند رفت ؛ ایضا وزرات محترم فناوری اطلاعات که همچنان در حال فیلتر کردن است !!!!!


 

پی نوشت 1) عاشق ایرانم عاشق امام (رحمت الله علیه) امکان نداره بارگاه امام رو ببینم وزبونم نچرخه به السلام علیک یا عبد الصالح ... وفاتحه ای نثار روح بزرگش نکنم ؛روحی که دین محض بود روحی که با دل مردم حرف زد روحی که روح خدا بود به حق...

بابا میگفتن اگه یه روزی کاندیدای یه جایی بشی هیچ چیزی وجود نداره برا رد شدنت که از من ولایتی تری ! مگه اینکه  بگن دختر فلانی هستی!

اینا رو گفتم که نگین التزام عملی به اسلام نداره یا ولایت!  تازگیم که یه چیز دیگه اضافه شده:  سو شهرت !

متاسفم برای مملکتی که حرف یه روانشناس که خودش از مدیران ارشد سیماست( دکتر پورحسین  مدیر شبکه 4در نقد فیلم ساعت شنی) انقدر راحت مورد پذیرش دوستان واقع نمیشه وفیلم به اون خوش ساختی با او فیلمنامه ی جذاب و در عین حال واقعی به همین راحتی میره زیر گیوتین

اول سه روز در هفته پخش شدنش متوقف میشه بعد هم همون هفته ای یک بارش! به همین راحتی سرمون رو گول میمالن وما همچنان دچار درماندگی اموخته شده هستیم! یادم باشه این اصطلاح روانشناسی رو توضیح بدم!

پی نوشت 2) تصمیم دارم هفته ی آینده اوضاع کوفه رو در زمان اما م حسین(ع) لا توجه به خطبه ی حضرت زینب در کاخ یزید با شرایط فعلی جامعه مقایسه کنم گفتم محض اطلاع آنانی که میخوانند این خانه رابا توجه

حسین بیشتر ازآنکه محتاج اب باشد محتاج لبیک بود افسوس که بزرگترین دردش را بی آبی وزخمش راتشنگی نشانمان دادند..................... روحت شاد دکتر ، روحت شاد که اینچنین تلنگر میزنی به روح پر از عادتمان این روزها این مسیج حسابی محرم را رنگ وبو داد برای این طوفانی

 


عشق بی عطش مبتدای بی خبر است...

به رسم ادب سیاه می پوشم ...

به رسم معرفت سکوت میکنم تا فریادهای کربلا گوش تاریخ را کر کند

وبه رسم عاشقی...به عاشقی میاندیشم که رفت تا بگوید: عشق میدان عمل است ؛ عرضه داری همه چیزت را پای معشوق بریزی ؟ بسم الله... اگرنه فکری بکن عزیز که عشق تنهاست واز پنجره ای به بیابانهای بی مجنون می نگرد ویاری می طلبد

وحسین(ع)اول عشق است وعطش جز با نام او معنا ندارد ... عشق بی عطش مبتدای بی خبر است...

این است راز هم جواری عطش باحسین( ع) ...

 


بر لبم جز قیامت نام تو نیست !

گفت : همه چیز را نباید همه بخوانند انهم این حرفها که تو میزنی!

گفتم : من دلم از هجاها گرفته بود / از کلمات / این تابوتهای کهنه وخالی/خسته بودم از دهان های رسمی /که چیزی برای گفتن ندارند / واز غوغاها که راه میبندند / برکاروان حرفهای برهنه

من فرار کردم از دیوودد اصوات ! آمدم که کسی نپرسدم اهل کجایی

گفت: همه چیز را همه نباید بخوانند آنهم حرفهایی که تو میزنی !

گفتم : مردم خریدار خرده حرفهای عتیقه اند / سمسار زمزمه های قدیمی / خواهان نغمه های تلنبار در گلو / ای کاش میشد حنجره ام را / از چها رگوشه مثل پتویی / بگیرم/ وبه رایگان - از پنجره - / روی سر عابران بتکانم ! 

همه چیز کجا بود ؟ ما همه که نیستیم هیچ ، هیچ هم نیستم که بخواهیم نگران همه چیزمان باشیم ! حیف که حنجره ام تکاندنی نیست !

چیزی نگفت این بار ، سکوت گفت ... لحظه ای تامل تا کلمه ای بیاید !

بعد ... گفت همه ی حرفهایت را اینجا ننویس مردم غریبه اند !

گفتم : هرگز پیرم میکند / وروحم تیر میکشد / من از تبار قطره های محال اندیشم

تو چیزی میبینی جز هیچ؟ چه خیال کرده ای ؟ خیال کرده ای آمده ام بگویم آهای آی مردم شما ها که سلامهاتان را میشمارید وبعد  تازه از یکیش هم دریغ میکنید ، من سلام هدیه آوده ام ؟

خیال کرده ای آمده ام تا بگویم آهای آی مردم شماها که لبخندتان میفروشید ، جیبهایم پر لبخند است به رایگان میفروشم ؟

خیال کرده ای آمده ام بگویم آهای آی مردم شماها که خدایتان فقط توی الغوث الغوث شب قدر وتسبیح حاجی های متزور و تقبل الله های ریاکاران و ریش های هر چه بلند تر بهتر و چادرهای به زور روی سر نگه داشته و گاهی گدار نمازهای بازرگان صفتی خواندن خلاصه شده ، ریه های لذت من پر از خداست ؟ ثانیه هایم بوی خدا میدهد ؟

خیال کرده ای ... نه ! برگرد که بیراهه است این راهی که میروی

دنبای خودم میگشتم که اینجاراپیدا کردم . خودم را توی غوغای ملکوت گم کردم توی آن  همه خود طوفانی سرازیر شده  روی زمین ، چند نفر را میشناسی که با خود خودش آمده باشد ؟ من گم شدم آمدم پیدا شوم رسیدم اینجا

اگر نه ما از همه ی آن مردمانی که گفتند وشنیده ای بهتر که هیچ ، عارف تر که هیچ ....

تا پیدا نشوم عارف مسلکی کشک است

این را که دیگر قبول داری خودش دستت را میگیرد ومیبرد یک جاهایی که نمیدانی چرا وشاید سالها بعد بفهمی چرا... نه فکر نکنم تو بفهمی یا حتی فهمیده باشی !

تو اگرآمده ای که بگویی آنقدر بزرگ شده ام که مثلا جایم اینجا نیست اشتباه آمده ای رفیق چند صد هزار ساله ! ملکوت من هنوز در سکوت نیست در فریاد های ساکت است ! اگر چه گاهی بدجور سکوتم می آید

 روح من اگر چه خام است ونوباوه اما هنوز میفهمد وسوسه با کدام س نوشته می شود وغرور رااز هر طرف که بنویسی غرور است !!!  حتی اگر سطح یقینم اندک اندک ترک بردارد چینی بند زنی سراغ دارم که یک پلک زدنش می ارزد به همه ی این هندوانه هایی که تو گذاشتی زیر بغلم !

حاضرم یقینم ذره ذره ترک بردارد وبعد ، از دل آنهمه ترک جوانه ی ایمان بیرون بزند اما نشنوم که بگویی

 تو فلانی وبهمان ! من افتان خیزان بودن توی این کوره راه را ترجیح میدهم به روشنایی که چراغدارش تو باشی

اینجا امدنم بهانه ای بود ماندنم بهانه ! من عاشق بهانه های بی بهانه ام

برو جای دیگری بساط کن رفیق !

 

پی نوشت : یک بار دیگر هم گفته بودم آرام دنبال اثبات خود نیست دنبال اثبات خدایی خدا هم نیست ارام فقط از دل مینویسد شاید این میان یکی بفهمد چه میگوید توی دنیایی که حرف زدن با حضرات جماعت وقت قبلی میخواهد وهزار گونه اداب ، آرام از حضرتی میگوید که میخواهد آداب نجویی وهر چه میخواهد دل تنگت بگویی بی تعیین وقت قبلی ! آرام ادعای عرفان ندارد که من عرف نفسه فقدعرف ربه واو هنوز در (عین) عرف  اولش مانده !

مدتهاست پی جور راه انداختن یک جمع نهج البلاغه خوانی خودمانی وصمیمی وچند نفره ام دعا کن عزیز که عیدی امشبم را جور شدن این جمع قرارا دهند بدجورمحتاج یک چکه فهمیدن علی (ع) ام بین سطور نهج البلاغه ....

 

به خداغدیر بهانه ایست تا یادمان نرود زمین بی حجت نمی ماند ...  فبا ی آلاء ربکما تکذبان ؟ که علی نشانه بود ....................................!

 

 

ناگفته نماند :آنها که سرخ شدند وامی بود از سید حسن حسینی که به حق سرخ مینوشت یاشد شاد که در دلم غوغا به پا مبکند

با سرخ نوشته هایش

 

ارداتمند :آرام طوفانی

 

 

 


صدای تو را میبوسم روی نسیم های محال...!

ترسیدم ... انگار زمین زیرپاهام خالی شد 

نشسته بودم که یهو فکرهای طوفانی هجوم آورد روی تنم ...گفته بودم این روزها فکرها جلوتر از خودم میدوند !

ترسیدم ... از فکرم ...از گفتن حتی آنچه در ذهنم میگذشت سعی کردم خوب فکرکنم به آنچه که میخواهم بر زبان بیاورم . کارراحتی نبود ؛‏ گفتن این حرف یعنی من آمادگیشو دارم ، یعنی من پای همه چیت وایسادم ، یعنی عزیزم من پایه که هیچ سه پایه ام !  حالا واقعا بودم ؟؟!

 جان دل پردردم ،‏عزیزم ،‏خدا ...

دلم میخواد ... بهتر از هرکی میدونی سراپا طلبم اما اگه اذن اومدن وحضور واسه اینه که از صدای ناله ها وخواستن های ساکتم خسته شدی، اگه معنی این اجازه اینه که  بگی : طوفانی بیا اینم بلیط فقط برو که دیگه نمیخوام صداتو بشنوم حوصله ام از دستت سر رفته ،‏اگه اگه اگه اگه...

 

بازم مکث کردم به این فکر کردم که هیچکی جز خودم و خودش نمیفهمه چی میخوام بگم فقط باید لباس رزم بپوشم برا جنگ با وسوسه هایی که میگه تو دیوونه ای !

 

خدا ... 

من کعبه بی تو نمیخوام !

    ارادتمند : آرام طوفانی